چه روز دوست‌داشتنی بود، همه‌ی خارپشت‌های کوچولو تنیس بازی می‌کردند. همه‌ی آن‌ها به‌غیراز بچه خارپشت. او روی چمن نشسته بود و به اطرافش نگاه می‌کرد.

نزدیکی‌های جنگل، پیرزنی خانه داشت که حیوانات را خیلی دوست داشت. یک روز پیرزن روی برف‌ها سر خورد و پایش شکست.

قصه کارتونی کودکانه: گربه‌ی چکمه پوش

روزی بود و روزگاری، در یک سرزمین دور، در یک جنگل سرسبز و خرم، پرنده‌ای تنبل مدتی روی تخم‌هایش خوابیده بود و به همین خاطر، حوصله‌اش سر رفته بود...ناگهان فیلی از کنار لانه‌اش گذشت. پرنده تنبل، رو به او کرد و گفت: «سلام جناب فیل...

وقتی خورشید سلام می‌کند، پو رختخوابش را مرتب می‌کند. او بینی خود را تکان می‌دهد و به پنجه‌هایش [دست] می‌مالد،