بایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰

داستان کودکانه: زنبوری که خط‌های بیشتری می‌خواست || قصه شب

داستان کودکانه: زنبوری که خط‌های بیشتری می‌خواست || قصه شب 1

داستان کودک: بِرتی، زنبورعسل جوان و مغروری بود. هرروز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شد، قطره‌ی شبنمی را پیدا می‌کرد تا خودش را در آن ببیند و از خودش تعریف کند. چیزی که خیلی باعث غرور او می‌شد، نوارهای سیاه روی بدنش بود.

بخوانید

داستان کودکانه: قلعه‌ای در آن‌سوی ابرها

داستان-کودکانه-قلعه‌ای-در-آن‌سوی-ابرها

داستان کودک: روزی روزگاری، در دهکده‌ای که در دامنه‌ی کوهستان قرار داشت، خانواده‌ای زندگی می‌کرد. روی قله‌ی کوه، قلعه‌ای به رنگ خاکستری و از جنس گرانیت قرار داشت. این قلعه همیشه زیر پوششی از ابر بود و به همین علت اسم آن را «قلعه‌ای در آن‌سوی ابرها» گذاشته بودند.

بخوانید

داستان کودکانه: خرس قهوه‌ای و سرزمین یخی

قصه-کودکانه-خرس-قهوه‌ای-و-سرزمین-یخی

داستان کودک: روزی روزگاری، پادشاهی بود که در یک سرزمین دوردست، فرمان روایی می‌کرد. آن سرزمین، سرزمینی آفتابی، با جنگل‌های پردرخت و دشت‌های سرسبز بود که چشمه‌های آب در میان آن‌ها زیر نور خورشید می‌درخشید.

بخوانید