قصه آموزنده: راسویی پسازاینکه از یک ناخوشیِ خیلی سخت بهبود یافت با تن ضعیف خود برای گردش از لانه بیرون آمد. همینکه کمی راه رفت خسته شد و پی جایی میگشت که بنشیند تا خستگی در کند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
قصههای لافونتِن: داستان روباه مکار و بز ابله || عاقبت اندیش باش!
قصه آموزنده: روباهی دوراندیش و دانا با بزی کوتاهفکر و نادان همسفر شدند. سر راه به چاهی رسیدند. چون هردو تشنه بودند در چاه رفتند و آب گوارای آن را نوشیدند.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان روباه دمبریده | پیشنهاد باید منطقی باشد
قصه آموزنده: روباه پیری که مرغ و خرگوش و خروسِ فراوان خورده بود روزی سراغ جایی رفت که گمان میکرد طعمهای میتواند پیدا کند. ازقضا بوی کباب به دماغ او خورد و بیتاب شد. احتیاط را از دست داد و بهسوی جایی که بوی کباب میآمد شتافت.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان گربه و موش پیر || احتیاط شرط عقل است!
قصه آموزنده: گربهای بود که سخت خونخوار و دشمن جان موشان بود با خودش قرار گذاشته بود هر جا موشی باشد او را بخورد و نسل موشهای بیچاره را از جهان پاک کند! موشها از ترس او دیگر از خانه بیرون نمیآمدند.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان گوزن و شاخها و پاهایش || فایدۀ پای زشت
قصه آموزنده: در دامنۀ کوهستان، کنار برکۀ آبی گوزنی عکس خودش را در آب دید و از زیبایی شاخهایش خیلی خوشحال شد؛ اما همینکه چشمش به پاهای نازک و زشت خود افتاد ناراحت شد
بخوانید