روباهی هنگام بالا رفتن از پرچین باغی سُر خورد. برای آنکه به زمین نیفتد، به بوتۀ روندۀ نسترنی چنگ زد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
قصه آموزنده ازوپ: دست و زبان || گفتار و کردار باید یکی باشد
روباهی که از دست شکارچیان میگریخت، از هیزمشکنی خواست تا او را پنهان کند. هیزمشکن به روباه گفت تا در کلبۀ او مخفی شود.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: انگور ترش || بهانه تراشی پس از شکست
درخت انگوری به درخت دیگری تکیه داد و از آن بالا رفت. روباه گرسنهای خوشههای انگور را دید که از درخت آویخته بود
بخوانیدقصهآموزنده ازوپ: شکیبایی || زمان حلّال مشکلات است
روباهی گرسنه، نان و گوشت چوپانی را در شکاف درخت بلوطی یافت. او که از شدت گرسنگی نیمهجان شده بود، به درون شکاف خزید
بخوانیدقصههای مُلستان: مکتب پالاندوز || ابتکار عمل در ترویج علم و دانش
روزهایی بود که هنوز آدم سواددار کم بود. بیشتر مردم در خانه یا مکتبخانه، خواندن قرآن و دعا و بعضی کتابهای مذهبی را یاد میگرفتند. ولی نوشتن را یاد نمیگرفتند و از عهدۀ خواندن یک نامۀ دستنوشته هم برنمیآمدند.
بخوانید