شیری که بسیار پیر شده و قادر به شکار نبود، تصمیم گرفت از عقل خود کمک بگیرد. او با تظاهر به بیماری در غاری دراز کشیده بود
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
قصه آموزنده ازوپ: شما هم دُمهایتان را ببُرید! || منفعت طلب نباش
روباهی به دامی گرفتار شد و دم خود را از دست داد. او چنان از ظاهر خود شرمسار بود که زندگی به کامش تلخ شد؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: پیش از پریدن فکر کن || به عاقبت کار فکر کن
روباهی در میان راه به گودال آبی سُر خورد؛ اما هر چه کرد نتوانست از آن بالا بیاید. در همین هنگام بُز تشنهای از راه رسید. بز با دیدن روباه از او پرسید که آب گوار است یا نه
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: روباه و نقاب || ظاهر زیبا معیار دانایی نیست
روباهی وارد خانۀ هنرپیشهای شد و تمام وسائل او را بهدقت زیرورو کرد. روباه در میان وسائل هنرپیشه به نقاب شیطانکی که بسیار استادانه ساخته شده بود، برخورد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: از مرده صدا نیاید || لاف زدن ممنوع!
روباه و میمونی، همچنان که باهم به سفر میرفتند، از اصل و نسب و دودمان دورودراز خود، حرف میزدند. میمون در میانۀ راه ایستاد، به محلی در کنار جاده خیره شد
بخوانید