سربازی که به جنگ رفته بود، در تمام حوادث و سفرها از اسب خود جدا نمیشد و با جو بهخوبی از او پذیرایی میکرد؛
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: 2021
قصههای ازوپ: مار در آستین || مواظب باش به کی محبت میکنی!
مرغی که به تخمهای ماری برخورده بود، بهدقت روی آنها نشست تا با گرم نگهداشتن آنها، به تولد توله مارها کمک کند.
بخوانیدقصههای ازوپ: مرگ خائن || حتی دشمن هم از افراد خائن متنفر است.
میهمانی، کموبیش دیروقت، به خانۀ شکارچیای رفت. شکارچی که در آن هنگام چیزی در خانه نداشت، کبک دستآموز خود را از قفس بیرون آورد
بخوانیدقصههای ازوپ: زادۀ رنج | گاهی اوقات تلاش بیشتر، دردسرسازتر میشود
کبوتری در کبوترخانه، با غرور از جوجههای بسیاری که پرورده بود، داد سخن میداد. کلاغی حرفهای او را شنید
بخوانیدقصههای ازوپ: اصلِ حمایت از خود || ایثار، گذشتن از حق خود است!
صیادی در صحرا دام گسترد و کبوتران دستآموز خود را به آن بست. سپس از آنها فاصله گرفت و به انتظار حوادث نشست.
بخوانید