مصاحبه با آقای ناصر کشاورز شاعر کودکان
بهترین شعرم را هنوز نگفتهام
به نام خدای بزرگ
که پروانه را آفرید
به روی دو تا بال او
خطوخال زیبا کشید
اگر دوست داری خیالت مثل پروانه پرواز کند، گفتوگو با آقای کشاورز را بخوان. او به سؤالهایی که دوستان تو پرسیدهاند، پاسخ گفته است. ناصر کشاورز، شاعر کودکان و نوجوانان است. او کتابهای زیادی برای شما نوشته است. حتماً در کتابهای درسی شعرهای او را خواندهای. حال با او آشنا شو.
– کجا به دنیا آمدید؟
– توی خانهای کوچک، تهران، دوروبر نارمک. البته بدون لباس و پوشک! از دل مامانم آمدم، نه از تخم غاز و اردک یا بقچهی حاجیلکلک.
– آیا از بچگی به شعر علاقهمند بودید؟
– علاقه به هنر داشتم و فکرهای خوبی در سر داشتم چند تا از آنها را برداشتم، روی دفترم کاشتم. بعضی از شعرها گل کرد. بعضیها مرا خل کرد.
– از چندسالگی شعر گفتید؟
– از دوم دبستان. یادم نیست پاییز بود یا زمستان.
– چه شد که شاعر شدید؟
– اول ناصر شدم. بعد شعر گفتم. شاعر شدم. در کارم ماهر شدم. توی مجلهها ظاهر شدم. برای چاپ کتاب حاضر شدم. همکار با ناشر شدم
– شما چه شکلی هستید؟
– بیشتر شکل آدمم. بعضی وقتها شکل درخت میشوم. میز میشوم. تخت میشوم. گنجشکی روی بند رخت میشوم. شکل چوب میشوم. بد میشوم، خوب میشوم. شکل ابر نارنجی در غروب میشوم. گاهی شکل پرنده میشوم، پر میزنم. مداد میشوم. سری به دفتر میزنم. شکل همه چیزم. درشتم، ریزم، برگ پاییزم. حتی آدام چسبیده زیر میزم. ولی بیشتر شکل آدمم. نه زیادم، نه کمم.
– آیا زن و بچه هم دارید؟ اسم آنها چیست؟
– وقتیکه شعر میگویم، دو تا مامان دارم، یک بابا. اسم یک مامان فریباست، آنیکی هم کلاریز. بابام هم اسمش نسام است. وقتیکه خودم میشوم بابا، یک زن دارم که اسمش فریباست. دو تا بچه دارم. یکیاش کلاریز دخترم، یکیاش نسام پسرم. وقتی هم دوست میشویم، چهار تا همبازی هستیم.
– اولین شعر شما چه بود؟
– اولین شعر «گریهی واژگون» بود. وقتیکه به دنیا آمدم، گفتم. مامانم شعرم را پسندید و لبخند زد. راستی، چرا بچه آدم وقتی به دنیا میآید، گریه را بلد است ولی خنده را کمکم یاد میگیرد؟!
– بهترین شعری که گفتهاید کدام است؟
– بهترین شعرم را هنوز نگفتهام.
– آیا به کودکان علاقهٔ زیادی دارید؟
– همه را دوست دارم. از بچههایی که راه نمیروند و شیر میخورند، تا پیرمردها و پیرزنهایی که راه میروند و شیر میخورند.
– آیا شما خوابی دیدید که شعر ستارهها را نوشتید؟
– خوابم مثل شعرم نبود. با شعرم خوابم را تعبیر کردم
– برای اینکه شعر بهتری بگویید، چهکار میکنید؟
– تمام حواسم را به کار میگیرم. خوب و با دقت میبینم. گوش میکنم. مزه میکنم. لمس میکنم. بو میکشم و فکرم را راه میاندازم. دلم را روشن میکنم و مینویسم.
– تا حالا شده برای شعرهایتان از کسی سؤال کنید؟
– از کتابهای خوب سؤال میکنم. از سنگ و چوب سؤال میکنم. از مجله و استاد، از برف و باد، از برگ میپرسم، از زندگی یا مرگ میپرسم. از باران و تگرگ میپرسم.
– تا حالا چند تا شعر گفتهاید؟
– هزار متر …… نه، ببخشید، خیلی زیاد. بعضی هاش چاپ شده، بعضی هاش نه. حدود صد و هفتاد کتاب تا حالا چاپ کردهام، همهاش شعر خردسال و کودک و نوجوان. اندازهی یک بغل شعر هم چاپنشده دارم. یک عالمه شعر هم توی سرم دارم که هنوز به دنیا نیامدهاند.
-آیا برای بزرگسالان هم شعر دارید؟
– دارم ولی فعلاً قصد ندارم کتابشان کنم.
– آیا قصد دارید تا آخر عمرتان کتاب و شعر بنویسید؟
– عمر که دست خداست. غیر از شعر گفتن، موسیقی و نقاشی هم جزو بازیهایم هستند. نمیدانم، شاید روزی نقّاش یا موسیقیدان شوم.
– بهترین کتابتان را به انتخاب خودتان به ما معرفی کنید.
– مجموعه کتابهای «نینی کوچولو» که از دوسالهها تا صدسالهها دوستش دارند، و «لالاییها» از نشر رویش.
– شما چند تا لالایی دارید؟
– سه تا کتاب لالایی دارم که برای مامانها و باباها و بچههاست. باید بخوانید تا بدانید چه میگویم.
– آیا داستان هم مینویسید؟
– داستان نوشتن برای آدم تنبلی مثل من خیلی سخت است. ا اگر تنبلی را کنار بگذارم، میتوانم خیلی از قصههای نیمهکارهام را تمام کنم. برایم دعا کنید.
چرا به مدرسهٔ ما نمیآیید؟
– گاهی مرا به مدرسهها دعوت میکنند و میروم برای بچهها شعر میخوانم و با آنها حرف میزنم. اگر مدرسهٔ شما هم مرا دعوت کند، باکمال میل خواهم آمد. خوشحال میشوم که دوستهای جدید پیدا کنم.
– بهترین کتاب و شعری که در بچگی خواندهاید، چه کتابی و چه شعری است؟
– کتاب افسانههای کهن بود و شعر هم آنوقتها حافظ و سهراب سپهری میخواندم.
– میشود یک شعر برای ما بگویید؟
– البته
مداد تنبل
سروده: ناصر کشاورز
تصویرگر: هدا حدّادی
خیلی لجم گرفته
از دست این مدادم
او مثل بچهای لوس
لج میکند به آدم
وقتیکه مشق دارم
او غیب میشود زود
دیروز گوشهٔ تخت
در جیب خرسکم بود
گفتم: «چه قدر باید
دنبال او بگردم؟»
امروز با سه تا مشق
او را جریمه کردم