داستان کوتاه گربه و موش، یک قصه انگلیسی 1

داستان کوتاه گربه و موش، یک قصه انگلیسی

قصه انگلیسی- گربه و موش -مجموعه قصه: با هم زندگی کنیم-قصه کودکان-ایپابفا

گربه و موش

یک قصه انگلیسی

گردآورنده: جوزل جاکوب
نقاشی: بهرام خائف
تاریخ چاپ: شهریور 1356
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان
تهیه، تایپ ، تنظیم تصاویر و تنظیم آنلاین: انجمن تایپ ایپابفا

( این قصه، پنجمین قصه از کتاب « باهم زندگی کنیم» است که در شهریور ماه 1356 تحت عنوان مجموعه ای از قصه های مردم جهان برای کودکان ، توسط سازمان انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان به چاپ رسیده است.)

 

قصه انگلیسی- گربه و موش -مجموعه قصه: با هم زندگی کنیم-قصه کودکان-ایپابفا

یکی بود، یکی نبود. يك گر به بود و يك موش، که روزی از روزها در يك انبار دنبال هم می دویدند و بازی می کردند.

قصه انگلیسی- گربه و موش -مجموعه قصه: با هم زندگی کنیم-قصه کودکان-ایپابفا

در این گیر و دار گربه، پريد و دم آقاموشه را کند.

موش گفت:

-«خواهش می کنم، دم منو بده .»

گربه گفت:

-«نه، دمتو نمی دم، پیش خودم نگه می دارم، مگر این که بری پیش گاو برام کمی شیر بیاری .»

قصه انگلیسی- گربه و موش -مجموعه قصه: با هم زندگی کنیم-قصه کودکان-ایپابفا

آقاموشه از جا پرید.
دوید و دوید
تا به گاو رسيد.

گفت:

-«خواهش می کنم کمی شیر به من بدید، ببرم برای گربه ، دممو پس بگیرم.»

گاو سرش را تکان داد و گفت:

-«نه، شیر بهت نمیدم، مگر این که بری پیش زارع، برام کمی علف بیاری.»

آقاموشه از جا پرید
دوید و دوید
تا به زارع رسید.

گفت:

-«آقا زارع، خواهش می کنم کمی علف به من بدید، ببرم برای گاو ، شیر بگیرم، ببرم برای گربه ، دممو پس بگیرم.»

آقا زارع سرشرا تکان داد و گفت:

-«نه، علف بهت نمیدم، مگر این که بری پیش قصاب، برام کمی گوشت بیاری.»

قصه انگلیسی- گربه و موش -مجموعه قصه: با هم زندگی کنیم-قصه کودکان-ایپابفا

آقاموشه از جا پرید
دوید و دوید
تا به قصاب رسید.

گفت:

-«آقا قصاب، خواهش می کنم کمی گوشت به من بدید، ببرم برای زارع، علف بگیرم، ببرم برای گاو، شیر بگیرم، ببرم برای گربه، دممو پس بگیرم.»

آقا قصاب سرش را تکان داد و گفت:

-«نه، گوشت بهت نمیدم، مگر این که بری پیش نانوا، برام کمی نان بیاری.»

آقاموشه از جا پرید
دوید و دوید
تا به نانوا رسيد.

گفت:

-«آقا نانوا، خواهش می کنم کمی نان به من بدید، ببرم برای قصاب، گوشت بگیرم، ببرم برای زارع، علف بگیرم، ببرم برای گاو ، شیر بگیرم، ببرم برای گربه ، دممو پس بگیرم.»

نانوا خوب که حرف های آقاموشه را شنید سرش را بلند کرد و گفت: «باشه، این نان برای تو، اما یادت باشه هیچوقت سراغ آردهای من نیایی، و گرنه خودم می گیرم سر تو می برم.»

آقاموشه قول داد و با خوشحالی نان را گرفت و برد پیش قصاب، گوشت را گرفت و برد پیش زارع، علف را گرفت و برد پیش گاو ، شیر را گرفت و آورد برای گربه و گربه هم دمشو پس داد.

«پایان»

(این نوشته در تاریخ 22 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *