گربه شمع به دست
داستان انگیزشی درباره بازگشت به اصل خویشتن
از تمام داشتههایت که به آن میبالی خدا را جدا کن، بعد ببین چه داری. به همه کمبودهایت که از آن مینالی خدا را بیفزا، ببین دیگر چه کم داری؟
زن جوانی به گربهاش تعلیم داده بود تا هنگام شام خوردن او، شمعدان در دست بگیرد. گربه که این کار را بهخوبی یاد گرفت و موجب رضایت زن شد. زن تصمیم گرفت یکشب دوستانش را برای شام به خانه خود دعوت کند تا گربه هنرمندش را به آنها نشان دهد. از وقتیکه میز شام چیده شده گریه روی میز پرید و شمعدان را در دست گرفت. یکی از مهمانان برای آنکه گربه را از این کار باز دارد، مقداری غذا در برابرش گذاشت، اما حیوان به غذا اعتنایی نکرده بود
یکی از مهمانها تکه گوشتی جلوی گربه گرفت. ولی بازهم عکسالعملی دیده نشد. عاقبت یکی از مهمانها جعبهای روی میز گذاشت و در آن را باز کرد.
موشی از جعبه بیرون پرید. گربه شمعدان را انداخت و به دنبال موش شروع به دویدن کرد.
ما هم مانند آن گربه هستیم. ظاهراً انسانهای بافضیلتی به نظر میآییم. اما بهمحض رسیدن به لذایذ زندگی، به دنبال آنها میدویم و چیزهای دیگر را فراموش میکنیم و اعتبار و آبرو و غرورمان را از خاطر میبریم.