کجا نیست؟
یک داستان انگیزشی
میدانید حتی هنگامیکه در آشپزخانه هستید، خداوند در لابهلای ظروف آشپزخانه وجود دارد.
«ترزا آویلا»
مسافری بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستای ملانصرالدین رسید و در زیر درختی مشغول به استراحت شد. او پاهای خود را دراز کرده و دستانش را در زیر سرش قرار داده بود.
ملا با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید: «تو دیگر چه کافری هستی!»
مرد مسافر که آرامش خود را ازدستداده بود، جواب داد: «چرا به من ناسزا میگویی؟ به چه دلیل گمان میکنی که من کافر و گستاخ هستم؟»
ملا جواب داد: «تو با گستاخی دراز کشیدهای، درصورتیکه پاهایت بهطرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کردهای.»
مسافر دوباره دراز کشید و درحالیکه چشمهای خود را میبست گفت: «لطفاً اگر میتوانی، مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آنجا نباشد.»