کتاب قصه کودکانه قدیمی
مارتین در باغ وحش
آشنایی کودکان و نوجوانان با نام حیوانات اهلی و وحشی
داستانهای مصور رنگی برای کودکان
نقاشی: مارسل مارلیه
مترجم: موسی نباتی – نعمتی
چاپ اول: 1353
انتشارات بامداد
مارتین، ژان و سگ کوچولو یک روز بعدازظهر تصمیم میگیرند به باغوحش بروند.
درِ باغوحش هنوز باز نشده است. هرروز سر ساعت چهار بعدازظهر زنگ به صدا درمیآید و در باز میشود.
توی باغوحش حیواناتی را که در آب، در هوا و در خشکی زندگی میکنند، جمع کردهاند.
این حیوانات را از آفریقا، آمریکا، آسیا و اقیانوسیه آوردهاند.
سرِ ساعت چهار در باز میشود و همه بعد از خریدن بلیت وارد باغوحش میشوند. اول باید از شیرها دیدن کرد. در اینجا یک شیر نر، یک شیر ماده با دو بچهشان زندگی میکنند. میگویند شیر پادشاه جنگل است؛ چون بسیار قوی و نیرومند است.
بچه شیرها از صبح تا شب با پدر و مادرشان مشغول بازی هستند.
این حیوانات تربیتشده هستند و به کسی حمله نمیکنند.
اینجا محل زندگی اسبهای آبی است. این اسب آبی خیلی ناراحته. ژان میگوید: «فکر میکنم زیاد غذا خورده، شاید هم یکی از آن دندانهای بزرگش درد میکند.»
مارتین میگوید: «نه! این اسب آبی با آن بدن سنگینش مرتب میخوابه. حالا هم مشغول دهندره کردن است. مثلاینکه هنوز خوابش میآید.»
این خرسها را از قطب شمال که سرزمین برف و یخ است به اینجا آوردهاند.
اگرچه هوای اینجا برای آنها خیلی گرم است، اما آنها باید به زندگی در چنین هوایی عادت کنند.
آنها هر وقت گرمشان شود فوراً خودشان را در آب رودخانه میاندازند و آبتنی میکنند.
در باغوحش، بچهها میتوانند شترسواری کنند. شتر برعکسِ خرسهای قطبی همیشه در هوای گرم زندگی میکند. او در بیابانهای بیآبوعلف بهخوبی سواری میدهد.
شتر میتواند مدت زیادی آب نخورد و راه برود.
باغوحش محل جالبی است. در آنجا شما میتوانید حیواناتی را که همیشه در برف و یخ زندگی میکنند، در کنار حیواناتی که در بیابانهای بیآبوعلف و خشک زندگی میکنند ببینید.
این بچه میمونها همیشه مادرشان را ناراحت و عصبانی میکنند. آنها حتی یک دقیقه هم آرام نمینشینند.
تاببازی میکنند، به اینطرف و آنطرف میپرند و هرچه که از زمین پیدا کنند میخورند.
مادر میمونها با عصبانیت به یکی از بچههایش میگوید: «صدبار گفتم هرچه را که به دستت دادند یا از روی زمین پیدا کردی نخور. تو آخر مریض میشوی.»
این زرافهها با آن گردنهای درازشان برای بچهها خیلی جالب هستند؛ اما خوراک دادن به آنها برای بچهها مشکل است. مارتین کمی خوراک مخصوص برای آنها خریده؛ اما نمیداند چطور آن را به زرافههای گردن دراز بدهد.
«بچهها یک چیز خیلی جالب! به سگ کوچولو نگاه کنید! قد او حتی به مچ پای زرافه هم نمیرسد.»
در این باغوحش سه فیل هم هست که هر سهی آنها را از آفریقا آوردهاند.
این سه فیل همیشه در کنار هم هستند. یکی پدر است، یکی مادر است و آن وسطی هم بچهی آنها است.
بچهها! به دهان بچه فیل نگاه کنید. اگر گفتید او با این دهان چطور میتواند از روی زمین غذا بخورد؟
بله او با دهانش از روی زمین غذا نمیخورد. بلکه با خرطومش غذا را برمیدارد و به دهانش میگذارد. آب را هم با خرطومش بالا میکشد.
بچهها باید سعی کنند فیلها را عصبانی نکنند. وگرنه آنها حیوانات خطرناکی میشوند.
ژان به مارتین میگوید: «مارتین! این حیوان باید یک اسب کوچک باشد.»
مارتین میگوید: «نه این حیوان خطخطی گورهخر است. مگر عکس او را توی کتاب ندیدهای؟ او شکل خر است؛ اما مثل اسب میتواند تند بدود و درضمن، گورهخر حیوان باهوشی هم هست.»
اسم این حیوانات پنگوئن است. آنها را جزو پرندگان آبی حساب میکنند. آنها هم مثل انسانها باهم زندگی میکنند و حتی مثل انسانها راه میروند. پنگوئنها شناگران خوبی هستند، از بالهایشان بهجای پارو استفاده میکنند و اصلاً نمیتوانند پرواز کنند.
«کانگورو» هم حیوان جالبی است. بعضی از این کانگوروها را از استرالیا آوردهاند و بعضی از آنها در همین باغوحش به دنیا آمدهاند.
دستهای کانگورو، یا بهتر است بگوییم پاهای جلوی کانگورو خیلی کوچکتر از پاهای عقبش است.
بچهی کانگورو وقتی به دنیا میآید از انگشت کوچک دست شما هم کوچکتر است. کانگورو او را به داخل کیسهای که زیر شکمش دارد میگذارد و به او شیر میدهد. پس کانگورو یک حیوان پستاندار است.
ماهیها، لاکپشتهای دریایی، ستارههای دریایی همه در «آکواریوم» زندگی میکنند.
آکواریوم یک جعبهی بزرگ شیشهای است که کف آن را مثل کف دریا درست کردهاند و پر است از آب.
مارتین وقتی پشت شیشهی آکواریوم میایستد، واقعاً حس میکند که ته دریا ایستاده است.
لکلکهای تاجدار خوشحال نیستند.
این لکلکها خیلی پرحرف هستند؛ اما حیوانات زیبایی هستند. به سر آنها نگاه کنید، چه تاج قشنگی دارند؛ مثلاینکه آقا لکلک خیلی عصبانی است. او میخواهد خانم لکلکها به جای دیگری بروند و خودش تنها آنجا بماند.
عقاب، سلطان کوهستان است. این پرنده اغلب در صخرههای بلند زندگی میکند.
چشم او آنقدر قوی است که میتواند از بالای آسمان حیواناتی را که روی زمین هستند ببیند و آنها را شکار کند. این پرندهی بلندپرواز و قوی، میتواند گوسفند و حتی بچهای را با چنگالهای خود بگیرد و به آسمان ببرد.
اینها پرندههای عجیبی هستند. روی تابلویی که در قسمت آنها گذاشتهاند، نوشته شده «کلَندِ ماهیخوار». به آنها «چوبپا» هم میگویند. [به آنها فلامینگو هم میگویند.]
معلوم نیست روی پاهای به این نازکی چطور میایستند. این پرندهها در کنار آب زندگی میکنند و ماهی میخورند.
ببینید آنیکی چقدر قشنگ بالهایش را باز کرده و راست ایستاده است. آدم از تماشای آنها سیر نمیشود.
در همین موقع ناگهان صدای زنگ به گوش میرسد. این صدای زنگ، علامت این است که وقت تمام شده و همه باید از باغوحش بیرون بروند.
مارتین و ژان امروز خیلی چیزها دیدند و خیلی چیزها یاد گرفتند؛ اما آنها هنوز نتوانستهاند از ببرها، پلنگها، شترمرغها، مارها و سوسمارها دیدن کنند.
بنابراین یک روز دیگر هم باید به باغوحش آمد و از بقیهی حیوانات دیدن کرد.
سلام
من الان 54 سال دارم این کتاب (مارتین در باغ وحش ) اولین کتاب وهدیه ایی بود که در9 سالگی زن دایی برام خرید و
اولین کتابی بود که خوندم واصلا وکلا با کتاب ومطالعه آشنا شدم یادش بخیر .
سلام . آفرین به شما که اینقدر به کتاب علاقه داشتید و دارید.