کتاب قصه کودکانه قدیمی حقه روباه (13)

کتاب قصه کودکانه قدیمی: حقه‌ ی روباه / دیگران را اذیت نکنید

کتاب قصه کودکانه قدیمی حقه‌ی روباه

کتاب قصه کودکانه قدیمی

حقه‌ی روباه

دیگران را اذیت نکنید.

– نویسنده: جورج تامسون
– نقاشی: دیوید پین
– مترجم: حمیدرضا اصلانی
– چاپ: مهر ۱۳۶۱

به نام خدا

اردک گفت: بگذار ببینم این چیه؟ یک علامت روی این خانه هست؟

اردک گفت: بگذار ببینم این چیه؟ یک علامت روی این خانه هست؟ من قبلاً آن را ندیده بودم؟ شاید این خانه برای فروش است.

روباه گفت ها ها من قصد دارم امروز یک عالمه تفریح کنم.

– ها، این اولی‌اش بود که گول خورد. خوش‌آمدید!

– ها ها من قصد دارم امروز یک عالمه تفریح کنم.

روباه با چکش توی سر اردک زد

آیا شما به قیافه‌ی اردک توجه کردید؟ قیافه‌اش خنده‌آور نبود؟

صبر کنید، اینجا را، یک نفر دیگر دارد می‌آید. آن آقا خرگوشه است که دارد با یک کیک خوشمزه از شیرینی فروشی می‌آید!

آن آقا خرگوشه است که دارد با یک کیک خوشمزه از شیرینی فروشی می‌آید!

– یک کیک مجانی برای شما آقا روباه پیر مکار!

هنگامی‌که خرگوش دارد تابلو را می‌خواند، من سینی او را سبک‌تر می‌کنم تا راحت‌تر بتواند آن را حمل کند.

یک کیک مجانی برای شما آقا روباه پیر مکار!

آقا خرگوشه فریاد زد: کی کیک مرا دزدیده است؟ من می‌روم دنبال پلیس ببینم آیا آن‌ها می‌توانند بفهمند که چه اتفاقی برای کیک من افتاده است!

آقا خرگوشه فریاد زد: کی کیک مرا دزدیده است؟ من می‌روم دنبال پلیس

آقا اردکه رفت و آرام درِ گوش آقا خرگوشه گفت:

– دزده توی این خانه است. بیا کمک کن این طشت پر از یخ و آب سرد را اینجا بگذاریم.

آقا اردکه رفت و آرام درِ گوش آقا خرگوشه گفت: - دزده توی این خانه است.

– بیا تو، ما به آن روباه یک درس خوبی خواهیم داد.

بیا تو، ما به آن روباه یک درس خوبی خواهیم داد.

– نگاه کن کی اینجاست! آمدید مرا ملاقات کنید، این‌طوره؟ چی میل دارید؟ حتماً یک ضربه‌ی چکش یا کمی از آن کیک. این موضوع آن‌قدر خنده‌دار است که من نمی‌توانم جلوی خنده‌ام را بگیرم.

روباه گفت: این موضوع آن‌قدر خنده‌دار است که من نمی‌توانم جلوی خنده‌ام را بگیرم.

روباه آن‌قدر خندید که نزدیک بود از صندلی گهواره‌ای‌اش پائین بیفتد. او هر چه بیشتر به اردک و خرگوش می‌خندید صندلی تندتر تکان می‌خورد.

صندلی آن‌قدر شدید تکان می‌خورد که روباه تعادلش را از دست داد و از پنجره بیرون افتاد. شما فکر می‌کنید چه اتفاقی افتاد؟

روباه هر چه بیشتر به اردک و خرگوش می‌خندید صندلی تندتر تکان می‌خورد.

همان چیزی که آقا اردکه امیدوار بود اتفاق بیفتد. روباه توی طشت پر از یخ و آب سرد افتاد و بعدازآن برای مدت‌های طولانی دیگر دوست نداشت، سربه‌سر دیگران بگذارد.

 روباه توی طشت پر از یخ و آب سرد افتاد

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *