کتاب قصه آموزنده قدیمی: مارتین در چهار فصل / آشنایی با فصل‌ها و ماه‌های تقویم میلادی برای کودکان و نوجوانان 1

کتاب قصه آموزنده قدیمی: مارتین در چهار فصل / آشنایی با فصل‌ها و ماه‌های تقویم میلادی برای کودکان و نوجوانان

مارتین در چهار فصل آشنایی با فصل‌ها و ماه‌های تقویم میلادی برای کودکان و نوجوانان

کتاب قصه آموزنده قدیمی

مارتین در چهار فصل

آشنایی با فصل‌ها و ماه‌های تقویم میلادی برای کودکان و نوجوانان

– نویسنده: ژیلبر دو لاهه (گلبرت دولاهیه)
– تصویرگر: مارسل مارلیه
– مترجم: غزال رمضانی

مارتین در چهار فصل آشنایی با فصل‌ها و ماه‌های تقویم میلادی برای کودکان و نوجوانان

به نام خدا

این هدیه‌ی زیبا، تقویمی با تصاویر رنگی است که پدربزرگش برای او فرستاده.

برای سال نو یک هدیه‌ی قشنگ به دست مارتین رسیده است. این هدیه‌ی زیبا، تقویمی با تصاویر رنگی است که پدربزرگش برای او فرستاده.

ژان، برادرش، می‌گوید: «چه تقویم قشنگی! اونو روی دیوار آویزون می‌کنیم!»

آیا می‌دانید در تقویم مارتین چند ماه وجود دارد؟

در تقویم مارتین ۱۲ ماه وجود دارد.

اولین ماه، ژانویه نام دارد و سال نو با اولین روز آن از راه می‌رسد. در آن روز، تمام خانواده دور درخت نوئل که چراغانی شده، جمع می‌شوند.

مارتین یک ساعت مچی می‌گیرد و ژان، کفش اسکیت‌بازی

مارتین می‌گوید: «پدر و مادر عزیزم، سال خوبی براتون آرزو می‌کنم.»

و برادرش ژان اضافه می‌کند: «همراه با یک دنیا شادی!»

یکدیگر را می‌بوسند و هدایا ردوبدل می‌شود. مارتین یک ساعت مچی می‌گیرد و ژان، کفش اسکیت‌بازی و هدیه‌ای که نصیب پاتاپوف می‌شود، یک سبد زیبا همراه با یک نازبالش است.

مارتین یک لانه‌ی چوبی کوچک در باغ جای داده تا پرنده‌ها سرپناهی داشته باشند.

ماه فوریه ۲۸ روز بیشتر ندارد: فوریه، ماه دوم سال میلادی، عجله دارد تا زمستان هر چه زودتر برود؛ اما زمستان خیال رفتن ندارد. برف می‌بارد. قندیل‌های یخ که از ناودان‌ها آویزان شده‌اند، در نور آفتاب می‌درخشند و گنجشک‌ها غمگین و مفلوک هستند.

مارتین یک لانه‌ی چوبی کوچک در باغ جای داده تا پرنده‌ها سرپناهی داشته باشند.

پس از فوریه، ماه مارس از راه می‌رسد. این ماه، ماه بهار است.

سارنگ، پرنده‌ی بهاری، بیخود و بیجا سوت می‌زند؛ زیرا بهار همیشه دیر می‌کند و هنوز از راه نرسیده.

مارتین همراه با برادرش ژان، تخم سبزی‌ها را می‌کارد.

بااین‌وجود باید عجله کرد تا باغچه آماده شود.

مارتین همراه با برادرش ژان، تخم سبزی‌ها را می‌کارد.

باغبانی کردن چقدر مزه می‌دهد!

اگر پاتاپوف به کندن زمین ادامه بدهد و همه‌جا را سوراخ کند، باید در لانه‌اش بسته شود!

اما چه خبر شده؟…

تخم‌مرغ‌های عید پاک چقدر بزرگ هستند!

…صدای ناقوس‌ها را در شهرها و دهکده‌ها می‌شنوید؟

این ماه آوریل است که دوباره از راه رسیده!

پرستو می‌گوید: «من بهار رو دیدم.»

کوکو اضافه می‌کند: «بهار توی جنگل کوچیک از راه رسیده.»

تخم‌مرغ‌های عید پاک چقدر بزرگ هستند!

تخم‌مرغ‌های شکلاتی و شیرین برای مارتین، برای ژان و برای تمام دوستان کوچولوی آن‌ها…

گل مروارید روی ساقه‌اش بلند می‌شود و می‌گوید: «ببینین من چقدر بزرگ شدم.»

باغچه‌ی مارتین شکوفا شده است.

یاس بنفش می‌گوید: «ببینین من چقدر خوشبو هستم…»

گل مروارید روی ساقه‌اش بلند می‌شود و می‌گوید: «ببینین من چقدر بزرگ شدم.»

گل پامچال می‌گوید: «آفتاب چقدر برای ما لذت‌بخش است…»

درخت سیب، گلبرگ شکوفه‌هایش را مثل نوارهای رنگی زیبا بر سر باد می‌ریزد. جوجه‌ها دنبال پروانه‌ها می‌دوند. مارتین و ژان به باغ آمده‌اند تا برای غافلگیر کردن پدر و مادرشان، از این گل‌ها بچینند و یک دسته‌گل زیبا به آن‌ها هدیه بدهند… ماه زیبایِ مِی‌ آمده است.

مارتین و ژان در سالن، دسته‌گل بسیار زیبایی از گل نرگس به مادر عزیزشان هدیه می‌دهند.

در ماه مِی، گل‌ها، چشمه‌ها، پرندگان و همه‌ی طبیعت، مسرور و شادمان هستند.

امروز، روز مادر است.

مارتین و ژان در سالن، دسته‌گل بسیار زیبایی از گل نرگس به مادر عزیزشان هدیه می‌دهند.

مارتین مادرش را از صمیم قلب در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «همیشه دوستت خواهیم داشت.»

مارتین لباس نازکش را به تن کرده و کلاه حصیری به سر گذاشته است.

حالا ماه ژوئن است. روزهای ماه ژوئن طولانی هستند. آفتاب، سوزان است. مورچه‌ها در گردوخاک مسیر می‌دوند. کشاورز علوفه را درو می‌کند. هوا گرم است، گرم و داغ. فصل تابستان از راه رسیده.

پاپا، نیمکت و چتر آفتابی را از انبار بیرون آورده.

مارتین لباس نازکش را به تن کرده و کلاه حصیری به سر گذاشته است.

تمشک‌ها دیگر رسیده‌اند و کاملاً قرمز شده‌اند. گیلاس‌ها شبیه گوشواره هستند

گل‌ها تشنه هستند و باید به آن‌ها آب داد.

تمشک‌ها دیگر رسیده‌اند و کاملاً قرمز شده‌اند. گیلاس‌ها شبیه گوشواره هستند. مارتین و برادرش از درخت گیلاس بالا رفته‌اند و آن بالا، باد لابه‌لای برگ‌ها آواز می‌خواند و آفتاب می‌رقصد.

– «بیا سبدهامون رو پر کنیم.»

– «و فردا همراه ماما برای زمستون مربا درست می‌کنیم.»

آن بالا در کوهستان، چوپانِ کوچولو از گله‌اش مراقبت می‌کند

ماه ژوئیه از راه رسیده است. زنده‌باد تعطیلات!

پدر مارتین یک کاروان خریده. کاروان یک خانه‌ی کوچک است که پشت ماشین بسته می‌شود تا وقتی در سفر هستند، بتوانند توی آن بخوابند. مارتین، ژان، پاتاپوف، تمام خانواده می‌خواهند به کوهستان بروند و آنجا بمانند.

جاده از جنگل می‌گذرد و با دهکده‌ها قایم باشک بازی می‌کند.

آن بالا در کوهستان، چوپانِ کوچولو از گله‌اش مراقبت می‌کند. تنداب رودخانه بالا و پایین می‌رود و بز ریش‌بزی، روی سنگ‌ها می‌پرد و چانه‌اش را تکان می‌دهد.

کشاورز گندم‌ها را درو می‌کند و آن‌ها را دسته‌دسته کنار هم می‌چیند

در ماه اوت، خرمن در دره رسیده است.

کشاورز گندم‌ها را درو می‌کند و آن‌ها را دسته‌دسته کنار هم می‌چیند. انگار کلبه‌های کوچولویی ساخته که سقف پوشالی دارند و سوراخی که می‌شود از آن داخل کلبه شد.

در دامنه‌ی کوه همه‌جا می‌شود این کلبه‌ها را دید.

– «دوست داری قایم باشک بازی کنیم؟»

مارتین و ژان هرگز این‌قدر تفریح نکرده‌اند. امروز یکی از روزهای زیبای تعطیلات است.

و حالا پرستوها روی سیم‌های برق جمع شده‌اند.

– «زمستون داره از راه می‌رسه. موقع رفتن شده…»

سینه‌سرخ می‌گوید:

– «من می‌خوام بمونم…»

باغبان، انگورها را می‌چیند و در خُمره می‌ریزد. زنبور در باغ وزوز می‌کند

باغبان، انگورها را می‌چیند و در خُمره می‌ریزد. زنبور در باغ وزوز می‌کند. آن پایین، در جنگل، سنجاب برای آذوقه‌ی زمستانش فندق جمع می‌کند.

پاییز از راه رسیده. ما در ماه سپتامبر هستیم.

خورشید که تمام تابستان درخشیده، حالا خسته شده. این خورشید بود که باعث شد غنچه‌ها بزرگ شوند، گل‌ها باز شوند و گندم در مزرعه برسد. بدون آفتاب نه سیبی در باغ سیب بود و نه بلوطی روی درخت بلوط.

خورشید حالا باید استراحت کند.

مارتین و ژان به مدرسه برمی‌گردند.

اما برای بچه‌ها تعطیلات به پایان رسیده. مارتین و ژان به مدرسه برمی‌گردند.

در این مدت، پاتاپوف در دشت و مزرعه‌ها به این‌طرف و آن‌طرف می‌دود. بلوط‌ها رسیده‌اند و از درخت روی زمین می‌افتند. کشاورز مزرعه‌اش را شخم می‌زند. علف‌ها همه خیس آب هستند.

کلاغ‌ها در شیارهای مزرعه می‌نشینند و قارقارکنان می‌گویند: «ما هم اومدیم! ما هم اومدیم!»

آن‌ها مثل بادبادک‌هایی هستند که در هوا پرواز می‌کنند.

پاتاپوف می‌گوید: «از اینجا برین!»

کلاغ‌ها در شیارهای مزرعه می‌نشینند و قارقارکنان می‌گویند: «ما هم اومدیم! ما هم اومدیم!»

کلاغ‌ها با مسخره‌بازی جواب می‌دهند: «ماه اکتبر اومده! ماه اکتبر اومده…»

هنگامی‌که ماه نوامبر از راه می‌رسد، باد با صدایی بلند و شدید می‌وزد، درخت‌ها تاب می‌خورند و برگ‌ها به پرواز درمی‌آیند.

مارتین و ژان مسیرهای بین باغ را جارو می‌زنند. مارتین می‌گوید:

– «من می‌رم از انبار شن کش رو بیارم.»

برادرش می‌گوید:

– «من هم گاری‌دستی رو می‌یارم.»

محصول مزارع، درو و انبار شده. پرندگان رفته‌اند و زمستان که همه فراموشش کرده بودند، دوباره برگشته. دسامبر از راه رسیده.

پاتاپوف می‌گوید: «بذارین تو برگ‌ها بدویم، خیلی بیشتر مزه می‌ده…»

محصول مزارع، درو و انبار شده. پرندگان رفته‌اند و زمستان که همه فراموشش کرده بودند، دوباره برگشته. دسامبر از راه رسیده.

اون عروسک رو ببین کنار اون دلقک خیمه‌شب‌بازی...ببین چقدر خوشگله...

جشن کریسمس نزدیک است. یک‌بار دیگر درخت صنوبرِ چراغانی شده را توی ویترین بازار بزرگ افراشته‌اند. مارتین و ژان هرگز از نگاه کردن به اسباب‌بازی‌ها خسته نمی‌شوند:

– «اون لوکوموتیو رو می‌بینی؟ با باطری حرکت می‌کنه… هلیکوپتر رو ببین…»

– «اون عروسک رو ببین کنار اون دلقک خیمه‌شب‌بازی…ببین چقدر خوشگله… فکر می‌کنی یک دونه از این عروسک‌ها نصیب من بشه؟»

مارتین و ژان برای این‌که گرم بشوند، یک آدم‌برفی درست کرده‌اند

در زمستان، برف روی پشت‌بام‌ها، پیاده‌روها و در باغ‌ها می‌بارد. باد سرد، میان درخت‌ها زوزه می‌کشد.

مارتین و ژان برای این‌که گرم بشوند، یک آدم‌برفی درست کرده‌اند، کلاه سرش گذاشته و یک جارو هم به دستش داده‌اند.

همه خوشحال هستند. سال جدید به‌زودی از راه می‌رسد.

بهار دوباره آغاز می‌شود.

آخرین روزهای تقویم در حال سپری شدن است.

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. با عرض سلام وخسته نباشید آیا امکان دانلود داستان‌ها وجود دارد با تشکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *