کتاب شعر کودکانه
حسنی چه پرخوراک شده
تصویرگر: مریم اکراد
به نام خدای مهربان
آی بچههای خوبم
گوش کنید قصهی ما
بشنوید از حسنی
این پسر گلآقا
حسنیِ چاقوچله
اینجا تو قصهی ما
این پسر شکمو
داره خیلی ماجرا
حسنیِ توی قصه
عادت زشتی داره
شکم خیلی بزرگی
مثل یه کشتی داره
هرروز میشه تپلتر
چاق و بزرگ و گنده
هر کی اونو میبینه
از ته دل میخنده
داد میزنه مادرش
کمتر بخور شیرینی
اما حسن میخنده
ببین شدی چه گُنده
حسنی تو هر مهمونی
ملاحظه نداره
هرچی بگیرند جلوش
همه رو بر میداره
یه روز توی مهمونی
خونه ی پسرخاله
حسنی نشسته اونجا
خیلیخیلی خوشحاله
تا اینکه وقت ناهار
سفرهی خیلی تمیز
با غذاهای لذیذ
چیده شدند روی میز
حسنی شیطون بلا
میخورد همینطور زیاد
مادر نگاهش میکرد
میخواست بزنه فریاد
با سر میکرد اشاره
مادر مهربونش
تا خداینکرده
بلا نیاد به جونش
آخر شب تو خانه
حسنی یهو فریاد زد
گرفته بود دلش رو
حالش شده خیلی بد
مادر براش درست کرد
چای نبات تو فنجان
دور اتاق میچرخید
حسنی شده بود حیران
فریاد کشید خدایا
چقدر زیاده دَردم
امروز توی مهمونی
خیلی زیاد خوردم
خلاصه که بچهها
حسنی باید بدونه
پرخوری کاری زشته
حسنی نگیر بهونه
شما همه میدونید
حسنی بود کارش خطا
خوردن بیاندازه
هست کاری بد نابجا
حسنی دیگه فهمیده
خوردن اندازه داره
مصرف زیادی هم
هیچ فایده نداره
وقتی گرسنه میشه
بهاندازه میخوره
مادر بهش قول داده
کتاب براش بخره
صبح شده و حسنی
مادرش کرده صداش
نرمش کرده و ورزش
بلند شد از سر جاش
حالا شده پشیمون
حسنی توی قصه
مادر مهربونش
دیگه نداره غصه