کتاب شعر کودکانه حسی میایی بازی کنیم؟ (12)

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟

کتاب شعر کودکانه

حسنی میایی بازی کنیم؟

سروده: زرین رحیم بخش
تصویرگر: یوسف زبیدی

به نام خدای مهربان

حسنی یه روز دم غروب
سر کوچه نشسته بود.
اخمو بود و انگاری که
از کسی دلخور شده بود.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 1

واسۀ همین
سنگ می‌زد:
به بچه‌ها
به شیشه‌ها
به خانه‌ها
خلاصه راه کوچه رو
به روی مردم محله بسته بود.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 2

هر چی می‌گفتند: حسنی!
بذار کمی بازی کنیم.
اما او سنگی برمی‌داشت وُ
پرت می‌کرد به سویشان.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 3

حسنی چته؟ چیزی شده؟
هیچی نمی‌گفت حسنی.
حسنی داد می‌کشید،
بیخودی فریاد می‌کشید.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 4

تا که معلمش رو دید
سنگ‌ها رو انداخت رو زمین
سرخ شد و سفید شد وُ
رنگ رُخش پرید و شد
یه تکه گچ.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 5

هق‌هق نشست و گریه کرد.
اما خانوم معلمش اومد جلو
گفت: حسنی!
گریه که کار بچه‌هاست!
این که یه کار اشتباست!
حسنی ولی
گریه می‌کرد،
ناله می‌کرد.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 6

خانومْ «شیر دستِ» مهربون
حسنی رو دلداری می‌داد.
دست به سرش می‌کشید.
هی نازشو می‌کشید.
اما بازهم حسنیِ ما
های و های و های
گریه می‌کرد.
ناله می‌کرد.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 7

فلفلی، دوست حسنی
داش می‌اومد
یواش‌یواش
حسنی دیگه گریه نکرد.
ناله نکرد.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 8

انگاری که آروم آروم
گل از گلش شکفته بود،
تبسمی به چهره‌اش نشسته بود.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 9

فلفلی گفت:
حسنی میای بازی کنیم؟
حسنی خوشحال و خندون
گفت که میام.
– آره که میام.

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 10

حسنی به گربه‌اش،
به گربۀ نازنازی‌اش،
به دوستای همبازی‌اش،
معلمش
گفت که دلش
برای این فلفلی ناز دونه اش
تنگ شده بود

قول داد دیگه
سنگ نزنه به شیشه‌ها
همیشه سربه‌زیر باشه،
راهو برای مردم محله شون سد نکنه،
دیگه از این کارای بدبد نکنه.

 

کتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟ 11

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *