کتاب داستان کودکانه
ماهی و دریا
آزادی نعمت بزرگی است!
تصویرگر: علی شمسالدین
ترجمه: محمد ناصری
به نام خدای مهربان
قاسم خیلی خوشحال بود. او در امتحان قبول شده بود. به همین خاطر، پدرش به او هدیۀ قشنگی داده بود: یک تُنگ بلور رنگارنگ که ماهی کوچولوی قرمزی توی آن بازی میکرد.
قاسم به آن ماهی کوچولوی قشنگ خیره شد. ماهی قرمز، دمش را تکان میداد و با سرعت، داخل تُنگ بلور، شنا میکرد. بعد، تند و تند دهان کوچکش را باز و بسته میکرد و آب را میبلعید. در همین حال، از پشت شیشۀ بلوری با چشمهای گِرد و درشتش به چشمهای مهربان قاسم نگاه میکرد.
روزها میگذشت… قاسم به ماهی قشنگش عادت کرده بود و آن را خیلی دوست داشت. او بیشتر وقتها در کنار ماهی مینشست و نمیگذاشت او تنها بماند.
قاسم با دلسوزی از ماهیاش مراقبت میکرد. برای او تکههای ریز نان را داخل تُنگ میریخت، در این وقتها، ماهی با خوشحالی دور تُنگ میچرخید. با سرعت به چپ و راست میرفت. بعد با شادمانی بالا میآمد و دهان کوچکش را باز میکرد و از ریزههای نان روی آب -که مثل سفرهای پهن شده بود- میخورد.
یکبار که قاسم کنار تُنگ ماهی نشسته بود و ماهی قرمزش آرامآرام در آب حرکت میکرد، به فکر فرورفت:
«الآن مادر این ماهی کجاست؟ حتماً دلش برای این دختر کوچولوی قشنگش تُنگ شده است؛ یعنی در کنار مادرش، خواهرهای قشنگی مثل ماهی من، وجود دارد؟»
«آیا پیش مادرِ ماهی کوچولوی من، همبازیهایی که با او توی دریا شنا میکردند، هستند؟!»
قاسم دلش گرفت. پیش خود فکر کرد: «اصلاً چطوری ماهیگیرها دلشان میآید که این ماهیها را از دریایِ به آن بزرگی بگیرند و داخل تُنگ ی به این کوچکی، زندانی کنند؟!»
قاسم به یاد خاطرۀ تلخی افتاد و ناراحت شد. «یکبار مادرش اجازه نداد تا او از خانه بیرون برود و با دوستانش بازی کند. او مجبور شد که در اتاقش زندانی شود. آن روز چه روز بدی بود!»
قاسم پیش خود فکر کرد:
«حتماً ماهی کوچولوی من هم حالا که توی این ظرف کوچک، تنهاست، ناراحت است. من حتماً او را به دریا، بازمیگردانم.»
قاسم «تُنگ بلور» را برداشت و بهسوی دریا رفت. با خوشحالی بالای صخرهای ایستاد و درحالیکه لبخند میزد، ماهی کوچولویش را از داخل تُنگ بیرون آورد و به داخل دریا پرتاب کرد.
ماهی که با دیدن دریا، به شوق آمده بود، تند و تند دمش را تکان داد و با خوشحالی حرکت کرد. قاسم هم که اشک شادی بر چشمهایش نشسته بود، دور شدن ماهی کوچولویش را نگاه کرد.
قاسم پس از آزاد کردن ماهی کوچولویش، بهسوی خانه حرکت کرد. او با شادمانی، به ماهی خوشبختش که پیش مادرش و دوستانش بازگشته بود، فکر میکرد.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)