جلد کتاب داستان شب نامه

کتاب داستان «شب نامه» – تلاش برای استقلال میهن

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

شب‌نامه

نوشته: کالوجا
تصویرگر: هواسان-جوان
مترجم: اتحاد
نگارش، بازخوانی، بهینه‌سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا

راهنمایی ویراستار: در این داستان، «شیائوفن» یک نام دخترانه است.

پست جداکننده نوشته-به نام خدا-بسم الله الرحمن الرحیم -آغاز داستان در سایت ایپابفا

اگر از من بپرسند بهترین دوستم کیست؟ من فوراً به فکر او خواهم افتاد. یعنی به فکر «تن شیائوفن». در شانگهای قبل از استقلال، ما باهم همکلاس بودیم. بعد جزء پیشاهنگ‌های مخفی شدیم. ما هم‌سن هستیم، ولی به نظر می‌رسد که من از او بزرگ‌ترم؛ به همین دلیل دوست دارم که او از من فرمان‌برداری کند.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

يك روز در انبار شیائوفن، ما اعلامیه‌ای چاپ می‌کردیم، این اعلامیه به اهالی شانگهای اعلام می‌کرد که ارتش توده‌ای آزادی‌بخش، رود یانگ تسه را پیموده و شانگهای به‌زودی آزاد خواهد شد. این خبر ما را از خوشحالی دیوانه کرده بود.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

چاپ اعلامیه به نظر من خیلی ساده می‌رسید. اغلب اوقات برادر بزرگم را در حین این کار دیده بودم و دلم می‌خواست تن شیائو دستورات مرا به کار بندد. او استنسیل را نگه می‌داشت و من آن را با يك قلم‌مو مرکبی می‌کردم. اولین بار موفق نشدم، زیرا استنسیل پاره شد. شیائو در حین چسباندن به من توصیه کرد که مرکب اضافی قلم‌مو را بگیرم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

توصیه او سخت مرا عصبانی کرد. چرا او باید بیشتر از من به امور چاپی آشنایی داشته باشد؟ من به او جواب دادم که هیچ احتیاجی به این کار نیست. دوباره کارم را از سر گرفتم و مرکب بیشتری روی استنسیل ریختم. ولی واقعاً مركب عجیبی بود، مرکبی که به‌هیچ‌وجه خوب پخش نمی‌شد. دائماً لکه‌های بزرگی در چپ و راست استنسیل به جا می‌گذاشت و نمی‌توانستم آن را به‌طور طبیعی پخش‌کنم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

قطرات درشت عرق بر پیشانیم نشسته بود و با دست، صورت خیسم را پاك می‌کردم. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا شیائو این‌قدر می‌خندید؟

با عصبانیت به او گفتم:

– نکنه یادت رفته که خواهر بزرگ وو به ما چه گفته است؟ به یاد بیاور که ما در مبارزه بر ضد دشمنان شرکت می‌کنیم و نباید در این کار سهل‌انگاری کنیم!

شیائو وقتی دید من این‌طور صحبت می‌کنم دوباره جدی شد. او بطری بنزین را برداشته، مرکب را رقیق کرد که براق و سبك شود.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

خیلی دلم می‌خواست عصبانی شوم؛ ولی سخنان خواهر بزرگ وو دوباره به خاطرم آمد. امشب ساعت هشت می‌بایست به برادران و خواهران دانشگاهی‌مان ملحق شویم تا اعلامیه‌ها را پخش‌کنیم. نمی‌بایست فرصت را از دست بدهیم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

بدون گفتن کلمه‌ای قلم کوچکم را برداشتم. این بار مرکّب به‌راحتی پخش می‌شد و توانستيم يك بسته اعلامیه چاپ کنیم. آن‌قدر خوشحال بودم که شروع کردم به آواز خواندن:

«گروه‌های ما دارند می‌رسند…»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

از دور ناگهان آژیر یک ماشین پلیس به گوش ما رسید.

شیائوفن گفت:

– بازهم يك دستگیری؛ ولی این خائنین دیگر مدت درازی نمی‌توانند به خود ببالند.»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

با نزدیك شدن شب، اعلامیه‌ها هم حاضر بودند.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

پاهای من خواب رفته بودند و من به‌سختی می‌توانستم بلند شوم. شیائوفن با يك گلوله کاغذی شروع به پاک کردن صورت من کرد. آن‌قدر دردم آمد که از او خواهش کردم دست نگه دارد.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

لیکن او با لحنی جدی گفت:

– «بگذار ببینم، خودت را به چه روزی انداختی. این‌طوری توجه خبرچین‌ها را جلب می‌کنی؟»

صورتم کاملاً تمیز شده بود ولی سرخ هم شده بود و خیلی درد داشتم.

اعلامیه‌ها را در يك پارچه کهنه نخی گذاشته و بعد در يك پارچه توری پیچیدیم. آن‌هایی را که هم باقی مانده بود در جوراب‌هایمان و کمربند شلوارمان پنهان کردیم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

سه کلوچه را که شیائو از پیش مادربزرگش آورده بود تقسیم کردیم. حقیقت، کلوچه‌ها را نخوردیم بلکه بلعیدیم. ولی کلوچه زیادی بود و شیائوفن آن را در جیب من تپاند.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

همین‌که از خیابان عبور کردیم، صدای سوتی در کنار ما به صدا درآمد. عجب بدشانسی‌ای؛ گیر مأمورهای پلیس افتادیم. آن‌ها راه را بند آورده و همه عابران را تفتیش می‌کردند. قلبم تند تند شروع به تپیدن کرد، بسته کوچک اعلامیه‌ها را که در دست داشتم به نظرم خیلی سنگین آمد!

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

ناگهان شیائوفن بسته را از دست من کشید و شروع به گریه و زاری کرد.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

مثل کودن‌ها می‌خواستم سؤال پیچش کنم که باحالتی گریان به راه افتاد:

– عموی من مننژیت گرفته، حالا او داره می… می… می میره!

همه‌کسانی که آنجا بودند مات و متحیر می‌گفتند:

– کوچولوی بیچاره، عمویش داره می میره و نمی‌گذارند رد بشه؟!

شیائوفن با شدت بیشتری به گریه کردن ادامه می‌دهد.

درحالی‌که صداهایی که از او دفاع می‌کردند بیش‌ازپیش زیاد می‌شدند، مأمور پلیس که از این‌همه سروصدا عصبی شده بود نزديك شد:

– «بچه کثیف، تو آمدی اینجا چه‌کار کنی؟ برو گم شو! برو جای دیگه گریه و زاری بکن!»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

شیائوفن خیلی دور شده بود. نوبت بازرسی من بود. مأمور با بی‌اعتنایی مرا تفتیش کرد. ولی ناگهان همین‌که دستش به چیز محکمی خورد، ترس او را فراگرفت؛ چشم‌های بزرگ درنده‌اش روی من ثابت ماند و داد زد:

– «دست‌ها بالا!».

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

نکته اعلامیه‌های مرا کشف کرده باشند؟ باوجود وحشت فراوان، خونسردی‌ام را حفظ می‌کردم و خود را آماده بدترین شرایط می‌کردم. تعهدی را که روز ورودم به گروه پیشاهنگان داده بودم، و همین‌طور، سفارشات خواهر بزرگ وو، همه این‌ها از مغزم گذشت و قلبم را به آن‌چنان تپیدنی واداشت که هرلحظه امکان داشت بترکد.

حدس بزنید مأمور پلیس چه چیزی را از جیب من درآورد! خوب معلوم است: يك كلوچه بزرگ و خشکیده! همه زدند زیر خنده و يك نفر با طعنه گفت:

– «ای‌بابا! عجب، عجب کلوچه بزرگی!»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

مأمور کلوچه را پرت کرد و مرا به‌شدت از پشت هل داد و درحالی‌که فریاد می‌زد: «برو گم شو»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

ولی من به کلوچه‌ام احتیاج داشتم و قبل از رفتنم آن را از روی زمین برداشتم. از خودم راضی بودم چون هیچ‌کس نمی‌توانست فکر کند که با خودم چیزی خیلی خطرناک‌تر از يك بمب دارم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

باعجله به محل قرار دویدم؛ شیائوفن آنجا بود و انتظار مرا می‌کشید. آنجا کوچه‌ای خلوت و تاريك بود. گداها در گوشه و کنار درها چمباتمه زده بودند. يك فانوس کم سو، نور پریده‌رنگ و غمگینی به محیط می‌داد. ما دو نفر درحالی‌که یک دسته اعلامیه در زیر لباس‌هایمان مخفی کرده بودیم و چند روزنامه شب را در دست داشتیم، شروع به پخش اعلامیه کردیم و درحالی‌که زیر هر دری يك اعلامیه می‌انداختیم فریاد می‌زدیم:

– «آهای روزنامه شب! روزنامه شب را بخرید!»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

وقتی به انتهای خیابان رسیدیم، فقط چند اعلامیه برایمان باقی مانده بود.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

ناگهان برادر بزرگم را دیدم که بسته‌ای زیر بغل داشت و نزدیك می‌شد. او همراه یکی از دوستانش بود. برادرم در دانشگاه تحصیل می‌کرد و فکر می‌کنم عضو حزب چین هم بود؛ ولی چون همیشه با من مثل يك بچه رفتار می‌کرد، چیز زیادی درباره کارهای او نمی‌دانستم. مدت‌ها بود که می‌خواستم با او درباره ورودم به گروه پیشاهنگان مخفی صحبت کنم، ولی ما قول داده بودیم که این راز را به کسی نگوییم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

او از کنار من گذشت، بدون اینکه کلمه‌ای به من بگوید. مثل برق از من فرار می‌کرد و این مرا از کوره به دربرد. من اظهار تمایل کردم که با او صحبت کنم؛ ولی او مرا متوقف کرد و گفت:

– «فرار کن شیطان کوچولو!»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

– «آهان! تو هنوز مرا يك بچه می‌دانی؟ خوب پس خوب نگاه کن!» و بعد پیراهنم را بالا زدم تا اعلامیه‌هایم را نشانش بدهم.

– حالا بازهم بگو من یك شیطان کوچولو هستم. من می‌دانم که به‌زودی شانگهای آزاد خواهد شد.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

در همین موقع یک‌صدایی از پشت من شنیده شد:

– «ایست!»

و احساس کردم که کسی با شدت يقه مرا چسبید. متوجه شدم که به دست يك مأمور مخفی گرفتارشده‌ام. برادرم به دوستم اشاره کرد که با بسته فرار کند. بعد مچ دست خبرچین را گرفت و گفت:

– «چطور! حالا با بچه‌ها این‌طور رفتار می‌کنی؟!»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

برادرم مخفیانه مرا هل داد؛ به این علامت که فرار کنم.

ولی من موفق نمی‌شدم. در همان موقع که همه امیدم را از فرار کردن بریده بودم، شیائوفن درحالی‌که می‌دوید فریاد زد:

– «آی كمك! يك دزد…!»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

مأمور مخفی درحالی‌که از این فریاد غیرمنتظره وحشت‌زده شده بود، مرا رها کرد و من از این موقعیت استفاده کرده، با تمام نیرو شروع به فرار کردم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

آن‌قدر دویدم و دویدم که نمی‌دانم از چند خیابان گذشتم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

سرم وزوز می‌کرد و یک‌لحظه به مغزم خطور کرد که چند اعلامیه‌ای را که برایم باقی‌مانده بود به دور بیندازم. ولی فوراً از این فکر خود خجالت کشیدم و تصمیم گرفتم آن‌ها را تا آخرین ورق پخش‌کنم.

حالا در این خیابان سوت‌وکور، تک‌وتنها بودم. به برادرم و شیائوفن فکر می‌کردم.

آیا آن‌ها توسط مأمور مخفی دستگیرشده‌اند؟ و همه این‌ها تقصیر من است.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

قلبم سنگینی می‌کرد. غمگین و ناراحت به‌طرف پارك «کیا اوت چه او» محل قرارمان با خواهر بزرگ وو به راه افتادم.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

چه خوشبختی بزرگی! شیائوفن کنار در ورودی پارك نشسته بود، سالم و تندرست.

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

نفس‌زنان با شادی به من گفت:

– «همه‌چیز به‌خوبی گذشت. خوشبختانه چیزی همراه نداشتم که موردتوجه آن‌ها باشد؛ درنتیجه نتوانستند مرا دستگیر کنند.»

– «برادرم چه شد؟»

– او هم فرار کرد. کم مانده بود که او هم لو برود و همه این‌ها تقصیر توست.

او اضافه کرد:

– «آه از دست‌تو!»

احساس کردم به‌سختی صحبت می‌کند، مثل‌اینکه چیزی آزارش بدهد. با دیدنش متوجه همه‌چیز شدم. تمام صورتش ورم کرده بود. او ضربات زیادی را تحمل کرده بود و همه این‌ها به خاطر من و برادرم بوده.

خجالت‌زده و شرمگین سرم را پائین انداختم و گریه کردم.

شیائوفن با تعجب مرا نگاه کرد:

– چرا گریه می‌کنی؟ امروز ما باید راضی و خوشحال باشیم؛ چون توانستیم وظیفه‌مان را انجام دهیم. می‌دانی به چه فکر می‌کنم؟ اینکه چطور از ارتش آزادی‌بخش استقبال خواهیم کرد. همین‌الان این را از خواهر بزرگ وو خواهیم پرسید. باشد؟»

کتاب داستان شب نامه - داستان کودک و نوجوان-رشیو قصه و داستان ایپابفا-داستانی از استقلال جمهوری خلق چین

ناگهان شیائوفن به نظرم خیلی بزرگ و فهمیده آمد. در حقیقت هم همین‌طور بود؛ زیرا او از من خیلی منطقی‌تر بود.

پایان

کتاب داستان «شب‌نامه» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن قدیمی ، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.


***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *