فایده قصه و داستان خواندن

چرا قصه می‌خوانیم؟ || قصه و داستان چه فایده‌ای دارد؟

چرا قصه می‌خوانیم؟

شاید این سؤال برای همۀ ما پیش آمده باشد: «چرا قصه می‌خوانیم؟» چرا چیزی بخوانیم که واقعیت ندارد یا اگر دارد، زمان آن گذشته و به خاطره‌ها پیوسته است.

گاهی اوقات زندگی بیش‌ازحد واقعی می‌شود. آن‌قدر واقعی و تکراری که از آن خسته می‌شویم. گاهی هم آن‌قدر تلخ می شود که دلمان می‌خواهد حداقل مدتی از این واقعیت آزاردهنده فاصله بگیریم. دلمان می‌خواهد دراز بکشیم و به چیزهایی فکر کنیم که ای‌کاش داشتیم، به شرایطی فکر کنیم که ای‌کاش در آن بودیم. از واقعیت فرار می‌کنیم و به دنیای خواب و رؤیا می‌رویم. جایی که آرزوهایمان برآورده می‌شود. جایی که فکرمان راحت می‌شود و بار زندگی برای دقایقی از دوشمان برداشته می‌شود. جایی که هیجان آن، بیشتر از تکرار کسالت‌آور زندگی روزمره است.

همۀ آدم‌ها قدرت تخیل یکسانی ندارند. یا اگر دارند، نمی توانند رشتۀ افکار را بهم وصل کنند یک دنیای رویایی بزرگ خلق کنند.. برای همین، باید از نیروی تخیل دیگران استفاده کنیم. تخیلی که در قصه‌ها، داستان‌ها و افسانه‌ها شکوفا شده است.

قصه‌ها ما را به زمان‌های دور می‌برند. به جاهای دور، به دشت‌ها و سرزمین‌هایی که زندگی در آن‌ها خیلی رؤیایی‌تر و هیجان‌انگیزتر از دنیای واقعی ماست.

در قصه‌ها به قهرمان زندگی‌مان تبدیل می‌شویم. همان کسی که همیشه آرزویش را داریم. در قصه‌ها سندباد می‌شویم و به دریاهای دوردست سفر می‌کنیم، مثل پینوکیو با پری مهربان حرف می‌زنیم، مثل علی‌بابا صاحب چراغ جادو می‌شویم و گنج چهل دزد بغداد را صاحب می‌شویم. با خرگوش‌ها حرف می‌زنیم. به جنگل‌های سرسبز می‌رویم و مثل پرنده‌ها پرواز می‌کنیم. به قلعۀ طلسم شده می‌رویم و جادوی جادوگر بدجنس را باطل می‌کنیم ، با شاهزاده رؤیاهایمان عروسی می‌کنیم و برای همیشه خوش و خرم زندگی می‌کنیم.

آدم‌ها دیگر به ماجراجویی نمی‌روند. به قلۀ قاف، قلعۀ جادو، جزیرۀ گنج و شهر زمرد نمی‌روند. این روزها آدم‌ها در حصار فکرهای بستۀ خود به فکر گذران زندگی هستند. دیگر فرصت جهانگردی ندارند. برای همین، نمی‌توانند جایی بروند. اما پرندۀ خیال ما گاهی از قفس زندگی خسته می‌شود و دوست دارد در آسمان خیال به پرواز درآید و هم‌سفر مسافران ماجراجو شود. گاهی دوست دارد سوار «ماشین زمان» اچ جی ولز شود و به گذشته‌های دور برود یا سوار زیردریایی «ناتیلوس» شود و همراه ژول‌ورن، هزاران فرسنگ زیر دریا سفر کند، همراه آسیموف به اعماق فضا برود یا حتی به بُعدهای زمان و مکان دیگر برود و با مردمان «آلموریک» زندگی کند.

حال و هوای ما همیشه یکسان نیست. دل ما به دنبال چیزهای تازه می‌گردد. مرغ خیال هر آدمی ممکن است در وادی‌های متفاوتی پرواز کند. برای همین است که قصه‌ها و داستان‌ها تنوع بسیاری دارد و موضوعات گوناگون، باب میل همۀ ذائقه‌ها و سلیقه‌ها خلق می‌شود.

از قصه‌ها لذت می‌بریم. در دنیای خیالی آن گردش می‌کنیم و در کنار سرگرمی و هیجان، از قصه‌ها درس یاد می‌گیریم. یاد می‌گیریم که نباید مثل خواهران سیندرلا مغرور باشیم. نباید مثل مادرخواندۀ سپید برفی حسود باشیم، نباید مثل چوپان دروغ‌گو دروغ بگوییم.

قصه‌ها تجربه‌های تازه‌ای در اختیار ما قرار می‌دهد. تجربه‌هایی که شاید هرگز فرصت لمس آن را نداشته باشیم. شاید هرگز نتوانیم به قطب شمال برویم اما «کاپیتان هاتراس» تجربۀ برف و بوران قطب را به ما نشان می‌دهد. شاید هرگز دایناسور نبینیم اما «پارک ژوراسیکِ» مایکل کرایتون و «جهان گمشدۀ» آرتور کانن دویل ما را به دیدن این موجودات شگفت‌انگیز می‌برد. هیچ آدمی قرار نیست سوسک شود. اما کافکا با قدرت تخیل خود، حس «مسخ» شدن را به ما منتقل می‌کند.

برای این است که قصه می‌خوانیم. قصه‌ها تجربه‌های نداشته‌ی ما هستند. همان تجربه‌هایی که فقط با نیروی خیال می‌توانیم آن‌ها را شبیه‌سازی کنیم و با شخصیت‌های آن همسان پنداری کنیم. قصه‌ها، خود ماییم. ما قصه‌ایم.

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *