وصیتنامه
یک داستان انگیزشی
دوستی را به من نشان بده که با من گریه کند، وگرنه کسانی که با من بخندند فراواناند. «مثل یوگوسلاوی»
روزی پیرمردی اعلام میکند که ثروتش را بین دوستانش تقسیم خواهد کرد به شرطی که بر دوستی آنها واقف شود.
سالها میگذرد و پیرمرد در میان زمستانی پر از برف و کولاک دار فانی را وداع میگوید. آخرین خواسته پیرمرد آن بود که او را در ساعت ۴ صبح به خاک بسپارند.
درست است که عده زیادی لاف دوستی با او را زده بودند، اما فقط سه مرد و یک زن در ساعت ۴ صبح در مراسم تدفین او حاضر میشوند.
موقعی که وصیتنامه پیرمرد قرائت میشود، معلوم میگردد پیرمرد وصیت کرده بود ثروتش را بهطور مساوی میان کسانی تقسیم کنند که در مراسم تدفین او شرکت خواهند کرد.
«ورقپارههای زندگی آرتور. اف. لنه هان»
نکته اخلاقی: اول برادریات را ثابت کن، بعد ادعای ارثومیراث بکن. «ضربالمثل فارسی»