یک روز کارمند اداره پست به نامه‌هایی که آدرسی نامعلوم داشتند، رسیدگی می‌کرد. متوجه نامه‌ای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامه‌ای به خدا»

نامه‌ای به خدا / یک داستان انگیزشی

نامه‌ای به خدا 

یک داستان انگیزشی

 

پربارترین گنج، قلبی عاشق است که با همه در صلح است.
«جی. پی. واسوانی»

 

یک روز کارمند اداره پست به نامه‌هایی که آدرسی نامعلوم داشتند، رسیدگی می‌کرد. متوجه نامه‌ای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامه‌ای به خدا»

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده، بخواند. در نامه این‌طور نوشته شده بود:

«خدای عزیزم

بیوه‌زنی ۵۰ ساله هستم که زندگی‌ام با مستمری بسیار ناچیز بازنشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود زد. این تمام پولی بود که تا پایان ماه بایستی خرج می‌کردم.

یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول نمی‌توانم چیزی بخرم.

هیچ‌کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. ای خدای مهربان تو تنها امید من هستی به من کمک کن!»

کارمند اداره پست خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آن‌ها جیب خود را جست‌وجو کردند و هرکدام چند دلاری روی میز گذاشتند. سرانجام ۹۶ دلار جمع شد که آن را در پاکتی گذاشته و برای بیوه‌زن فرستادند.

همه کارمندان از اینکه توانسته بودند کار خیری انجام دهند خوشحال بودند، عید به پایان رسید و چند روزی از آن ماجرا گذشت، تا اینکه نامه دیگری از آن بیوه‌زن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود:

«نامه‌ای به خدا.»

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کنند و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

«خدای عزیزم

چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کنم و روز خوبی را باهم بگذرانیم. من به آن‌ها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی، البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!»

نکته اخلاقی: با خود عهد کنیم درباره کسی چیزی نگوییم، مگر اینکه بتوانیم نکته مثبتی درباره‌اش به زبان آوریم.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *