مینوتوس مشاور نرون
THE ROMAN
(نویسنده سینوهه)
ترجمه: ابوالقاسم حالت
سال چاپ: 1376
نگارش و بازخوانی: گروه فرهنگ و ادب ایپابفا
آغاز رمان:
کتاب اول
انطاکیه
من هفتساله بودم که باربوس جان مرا نجات داد. باربوس، همان ناقلای کهنه سرباز. خوب به یاد میآورم که چه گونه پرستار پیر خود سوفرونیا را فریب دادم و واداشتم که بگذارد من به کرانه رود اورونتس بروم. جریان تند و پرپیچوتاب آب چنان مجذوبم کرد که از بالای لنگرگاه خم شدم تا تشکیل حبابها را بر روی آب بهتر تماشا کنم. در همین وقت بود که باربوس به من نزدیک شد و دوستانه پرسید: «پسر جان، میل داری که شنا یاد بگیری؟»
جواب دادم: «بله»
نگاهی به اطراف کرد، با یک دست، گردن و با دست دیگر پشتم را چسبید و از زمین کند و در میان رودخانه پرتابم کرد، بعد، فریاد بلندی سر داد و گفت:
– «یا هركول! یا ژوپیتر، فاتح رومی، مددی!». سپس لباس مندرس خود را درآورد و در لنگرگاه انداخت و در آب شیرجه رفت و به دنبال من آمد.
مردمی که صدایش را شنیده بودند، دورش جمع شدند و بالاتفاق گواهی دادند که چه طور او برای نجات جان من از غرق شدن، جان خود را به خطر انداخت. در همان حال مرا به ساحل كشاندند و روی زمین غلتاندند تا آبی که خورده بودم، بیرون بریزم. هنگامیکه سوفرونیا، پرستار من، گریهکنان و موی کنان وارد معرکه شد، باربوس با بازوان نیرومند خویش مرا در زیر بغل گرفت و بهسوی خانه دوید. در طول راه هر چه کوشیدم تا از گیر پنجههای کثیف او، همینطور از نفس او که بوی گند شراب میداد، خود را خلاص کنم، ولم نکرد تا به خانه رسید.
پدرم، بااینکه چندان از ریخت من خوشش نمیآمد، از کاری که باربوس کرده بود خوشش آمد و برای اینکه سبیلش را چرب کند، نوشابهای به نافش بست و توضیحات دروغ او را که میگفت من خودم لغزیده و در رودخانه افتاده بودم، باور کرد. من هم روی حرف او حرفی نزدم چون عادت داشتم که در حضور پدرم جلوی زبانم را نگهدارم.
از آن به بعد، باربوس درازای خدمتی که انجام داده بود، در خانه ما ماند و پدرم را «ارباب» صدا کرد. در اوقاتی که زیاد مست نبود مرا تا دبستان همراهی میکرد و در پایان روز هم میآمد که مرا به خانه برگرداند. پیش از همه و مهمتر از همه این بود که او مرا مانند یک رومی بار آورد چون او در رم زاده شده و بزرگ شده و در لژیون پانزدهم، سی سال خدمت کرده بود. این ادعای او را پدرم بااحتیاط صحه میگذاشت چون پدرم بااینکه مردی کمحافظه و درعینحال محافظهکار و بیطرف بود، آدم بیکلهای نبود و هرگز دلش نمیخواست یک سرباز فراری را در خانه خود استخدام کرده باشد.
به هر صورت، از بركت لشبازی باربوس، من نهتنها شنا، بلكه سوارکاری را هم یاد گرفتم و به درخواست او، پدرم برایم یک اسب خرید تا همینکه به چهاردهسالگی رسیدم، بتوانم عضو باشگاه سوارکاران سلحشور انطاكيه شوم. این راست بود که امپراتور گایوس کالیگولا، از طومار اشراف سلحشور رم، با دست مبارک خود، نام پدرم را خط زده بود. ولی این عمل او در انطاکیه برای پدرم بیشتر موجب سربلندی بود تا سرافکندگی؛ زیرا همه خوب به خاطر داشتند که کالیگولا، حتى از دوره جوانی خود به هیچ دردی نمیخورد. آخر هم در سیرک بزرگ رم کشته شد زیرا میخواست اسب محبوب خویش را به رتبه سناتوری ارتقاء دهد.
در این وقت، پدرم اگرچه شخصاً رغبتی به احراز مقامات عاليه نداشت، به پایهای رسیده بود که مردم میخواستند او را همراه هیئتی برای تبریک جلوس امپراتور كلوديوس به رم بفرستند. در آنجا بدون شک رتبه سلحشوری او به وی برگردانده میشد. ولی پدرم دو پا را در یک کفش کرد و از رفتن به رم سر باز زد. بعدها معلوم شد که برای این کار عذر قابل قبولی داشته است ولی در این وقت، خود میگفت که زندگی در صلح و صفا و آرامش و فروتنی را ترجیح میدهد و به احراز مقام سلحشوری هم علاقهای ندارد.
درست، همانطور که باربوس تصادفی به خانه ما آمده بود، ثروت پدرم هم تصادفی زیاد شده بود. او با همان شیوه تلخی که در صحبت داشت، همیشه میگفت هیچگاه در زندگی خود شانس نداشته و وقتیکه من به دنیا آمدهام، تنها زنی را که واقعاً دوست داشته، از دست داده است.
او ضمن هفت سال خدمت در دمشق، تجربیات و اطلاعاتی اندوخته بود. بدینجهت، از هنگام اقامت در انطاکیه، چون آدم میانهروی به شمار میرفت و زبان عربی را هم میدانست مشاور فرماندار شد مخصوصاً در مسائلی که مربوط به امور یهودیان بود؛ زیرا ضمن مسافرتهای قدیم خود به نواحی يهوديه و جلیل در این قبیل مسائل کارآزموده شده بود. طبیعت ملایم و آرامی داشت و همیشه بهجای اقدامات خشونتآمیز، آشتی و مصالحه را توصیه میکرد. از این راه بود که میان مردم انطاکیه محبوبیتی به هم زد.
پدرم پی برد که فراگرفتن زبان لاتین، یعنی زبان رومی، برای من ضروری است. این هم از برکت وجود باربوس بود چون او زبان لاتین را خوب نمیدانست و لازم بود که من از او عبرت بگیرم و آن را درست بیاموزم. ازاینرو پدرم وادارم کرد که کتابهای ویرژیل و لیوی، شاعران رم را بخوانم …
(این نوشته در تاریخ 5 مارس 2021 بروزرسانی شد.)