بررسی شیوههای قصه و قصهگویی برای کودکان
کبری صیادی زاده
دکتر مهدی صفری
«قصه، زبان حال و درون انسان است، زبانی که قابلیت ترجمه به زبانهای دیگر را دارد؛ با باورها، عقاید، آدابورسوم درآمیخته و نقش ویژهای در ایجاد تغییرات فرهنگی جوامع ایفا میکند. تحول قصههای عامیانه، قصههای مشترک در ادیان و اقوام و نیز قصههای هزارویکشب در فرهنگ هندی، ایرانی و عربی نشان میدهد که قصهها پس از آفرینش، توسط قصهگویان به سرزمینهای مختلف رفته و تحت تأثیر باورها، عقاید، فرهنگی، مذهب و شرایط اجتماعی سیاسی این سرزمینها، تغییر و تحول مییابند. قصهها در طول زمان اثرات فرهنگی خاص بر جوامع گذاشته و خود در فرآیند انتقال فرهنگ نقش مهمی دارند.»
به همین دلیل است که مردم شناسان «قصه» را یکی از مدارک مستند برای بررسی فرهنگ بومی دانستهاند و پژوهشگران با بررسی قصههای مردمی توانستهاند از اطلاعات ارزشمندی درباره نحوه زندگی، امور اقتصادی، اجتماعی، روابط انسانی و باورهای عامه به دست آورند. بخشی از اطلاعات، مربوط به دورترین دورههای تاریخی است، بهطوریکه به دوران پیش از اختراع خط بازمیگردد. از روایات شفاهی یادشده که سینهبهسینه و نسل به نسل نقل شدهاند، در تدوین تاریخ شفاهی و اصول مردمشناسی استفادههای زیادی شده است.
در اهمیت قصهگویی و خواندن با کودکان میتوان با نقلقولی از افلاطون صحبت را شروع کرد. افلاطون میگوید: «باید پرستاران و مادران را وادار کنیم فقط حکایاتی را که پذیرفتهایم برای کودکان نقل کنند و متوجه باشند پرورشی که روح اطفال از راه گفتن حکایات به دست میآورد، بهمراتب بیشتر از تربیتی است که جسم آنها با ورزش پیدا میکند.»
قصهها و افسانهها همواره در رشد و کمال ذهنی و فرهنگی انسانها مؤثر بودهاند و بهنوعی، زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم، شیوه کار و تولید آنها و رفتار، تفکر، احساس، مذهب، اخلاق و اعتقادات هر جامعه را نشان دادهاند. انسانها برای فرار از ناکامیها و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و محرومیتهای گوناگون، آرزوهایشان را با آرامش خیال در قالب افسانهها، قصهها، متلها، ترانهها و لالاییها گفتهاند. قصه از ابتدای آفرینش تاکنون وجود داشته است و شاید نخستین قصه، قصهٔ آدم و حوا و نخستین قصهگو حضرت آدم باشد که ماجرای رانده شدنش از بهشت را برای فرزندانش تعریف کرد.
قصهگویی همچنین بهعنوان روشی برای آموزش ارزشهای اجتماعی و اخلاقی استفاده شده. تأکید افلاطون و ارسطو بر قصهگویی برای کودکان نیز از همین جنبه است. قصه درباره انسانها و اشیاء به صورتی متفاوت و با زبانی خوشایند، آنها را به آموختن ترغیب میکند.
درونمایه اصلی قصهها آرزوی انسانها بوده و هست. درواقع انسانها نیازهایشان را با زبانی ساده و قابلفهم در قصه بیان میکنند. طرح مسائل هیجانانگیز و عجیب و ظهور عوامل طبیعی، غیرطبیعی و متافیزیکی باعث میشود شنوندگان از شنیدن قصه لذت ببرند و انگیزه یادگیری در آنها بیشتر شود.
کودکان با شنیدن افسانهها، اسطورهها و قصههای قومی درباره جهان و آنچه در آن است اطلاعاتی به دست میآورند و در ذهن خود، آرزوهای مطلوبشان را شکل میدهند. تقریباً تمام افسانههای اقوام و ملل گوناگون این ویژگی را دارند.
در قصه تمایلات درونی افراد تجسم خارجی مییابد و چهرهها و حوادث آن قابلفهم میشود. در طب سنتی هند و برای بیماران روانی قصهای میگفتند که مشکل خاص او را مجسم میکرد و از او میخواستند درباره آن فکر کند. در این روش انتظار داشتند وقتی بیمار به داستان فکر میکند، هم ماهیت دشواریها و گرفتاریهای آزاردهنده زندگی خود را بشناسد و هم راهحلی برای درمان آن پیدا کند. از میان آنچه داستان درباره ناامیدیها، امیدها و پیروزی انسان بر دشواریها و گرفتاریها میگفت، بیمار میتوانست نهفقط چارهای برای مشکل خود بیابد، بلکه همچون قهرمان داستان راهی نیز برای بازیابی خویش کشف میکرد.
اما اهمیت قصه تنها برای کمک به رشد انسان و آموختن روشهای درست زندگی نیست. قصه وقتی درمانکننده است که بیمار به جزییاتی از داستان فکر کند. جزییاتی که بیانگر مشکلات و کشمکشهای درونی و کنونی زندگی فرد است و به او کمک میکند به راهحلهای فردی برسد. کودکی که با شنیدن قصه باور کرده است یک چهره بهظاهر نفرتانگیز و خطرناک ممکن است، به طرز سحرآمیزی تغییر ماهیت دهد و به بهترین و دوستداشتنیترین دوست و ناجی تبدیل شود (مثل داستان دیو و دلبر یا شاهزاده خانم و قورباغه) میتواند باور کند کودکی را که نمیشناسد، میتواند بهترین دوست او شود. اعتقاد به حقیقت قصه به او جرئت میدهد در نخستین برخورد با یک کودک ناشناس خود را کنار نکشد. قصهها هم شادی آفرینند و هم آموزنده. در قصهها از واژههایی استفاده میشود که کودکان را تحت تأثیر قرار میدهد.
اما بهترین شیوه قصهگویی کدام است؟ در این زمینه، روشهای متفاوتی هست. ازجمله اینکه لازم است بعد از گفتن هر قصه یا هنگام قصهگویی، به کودک فرصت دهیم به قصه فکر کند و درباره آن حرف بزند. این روش ازنظر عاطفی و عقلی برای کودک بسیار مفید است.
برای اینکه داستان، توجه کودک را جلب کند بهتر است سرگرمکننده باشد و کنجکاوی او را برانگیزد. همچنین لازم است تخیل کودک را فعال کند و به او کمک کند توانایی ذهنیاش را افزایش و احساساتش را توضیح دهد. بهتر است داستان با همه جنبههای شخصیتی کودک ارتباط داشته باشد و از نیازهای کودکانه وی سوءاستفاده نکند. قصه باید نیازهای درونی کودک را جدی بگیرد و اعتماد او را به خود و آیندهاش تقویت کند. آگاهی دادن به کودک درباره دنیایی که در آن زندگی میکند، پرورش عادتهای مفید و ایجاد عزتنفس و حس استقلالطلبی و گسترش خلاقیت از مهمترین هدفهایی است که در قصهگویی برای کودک دنبال میشود. با خواندن قصه و بازگویی آن، نیروی بیان و تکلم کودک رشد پیدا میکند و بر دایره لغات و اطلاعاتش افزوده میشود. آیدن چمبرز در کتاب «گفتوگو درباره کتاب» دراینباره میگوید: «یکشب که هوا تاریک شده بود، نوه پنجساله دوستم به دیدن او آمد. این دختر از خانهشان تا خانه پدربزرگ تنها آمده بود. برای رسیدن به خانه پدربزرگ (دوستم) باید از راه باریکی از میان درختان میگذشت. پدربزرگ پرسید: «نترسیدی که تنها آمدی؟» دختر جواب داد: نه، نه، پدربزرگ، تمام راه برای خودم داستان شنل قرمزی را تعریف کردم!»
کودک با خواندن یا گوش سپردن به قصه بر توجه و دقتش به پیرامون خود میافزاید و درباره هر موضوع و پدیدهای فکر میکند. او از این راه مهارتهایی مثل خوب دیدن، خوب شنیدن، پرسیدن و به دنبال پاسخ بودن را به دست میآورد.
استفاده از اندوختهها
بچهها دوست دارند ازآنچه خواندهاند، شنیدهاند و یا فراگرفتهاند حرف بزنند و اندوختههای ذهنیشان را به شکلی نو، بازآفرینی کنند و به دیگران عرضه نمایند. این علاقه همراه با ایجاد زمینه برای استفاده از یافتهها، بچهها را به تلاش برای یادگیری بیشتر وامیدارد. به این جهت میتوان گفت قصهگویی بازتابی از فعالیتهای مطالعاتی کهن ملل مختلف است. شکوفایی قرنها در طی گذشت زمان، همهچیز را در یک نگاه میخواند و بهسوی تنها اکتشافات بشر قدم برمیدارد، آری آنقدر گشتم و گشتم تا به دیار اکنون رسیدم و دیدم برگها و تصاویر، خود گواه معبودم را نجوا میکنند و میگویند هرچقدر بگردی با نگاهی تازه میتوانی امید را در دلمان زنده کنی و آن نگاه عشقی نیست؛ جز رسیدن به قلبهای کودکان و نوجوانان که رقمهای مشکلی را بر صفحات این مقاله بر جای گذاشته است، اگر گوشه گوشهٔ آن را، با تأمل بنگری ژرفای این عمق را احساس خواهی کرد نه اینکه بگویم چون متعلق به من است، بلکه مال بچههاست که یکییکی صفحات آن را واژههایی از حرفهای نگفته پر کرده است. پس این مقاله که پیش روست چکیدهای از زحمات اینجانب است.
بر اساس مطالب فوق که بر اهمیت این فعالیت و تأثیر آن در رشد فکری کودکان تأکید شده است و با توجه به علاقهای که در طول خدمت به فعالیت قصهگویی داشتهام سعی گردید در طول سال با برنامهریزی منسجم این فعالیت اجرا گردد. ابتدا پس از جلسهی توجیهی طبق کتب موجود در مرکز نظیر: «فن داستاننویسی» از محسن سلیمانی؛ «قصه چیست؟» از محمد حجوانی؛ «قصهگویی و نمایش خلاق» از دیویی چمبرز ترجمه ثریا قزل اباغ توضیحاتی در مورد نحوهٔ اجرایی و اصولی که باید در اجرای این برنامه در نظر گرفته شود ارائه میگردید. و پسازآن یک قصه در سطح کودکان آماده میشد. قصهها سراسر نصیحت و پند و اندرز هستند. با قصهها میتوان بذر اخلاق و رفتار را در نهاد کودکان کاشت. قصهگویی عمری به درازای عمر کلمه و واژگان داشته. اگر در این زمان دراز بگویم انگیزهام سرگرمی محض بوده است حرفی گزاف نزدهام. افراد زیادی هستند که قصههای خوب را «تاریخ حقیقتهای خاموش ماندهٔ گروههای سادهٔ جوامع و تمثیلهایی برای شادیهای نایافته و آرزوهای برنیامده… و نمودهایی برای مفهوم متعالی انسانیت…» میدانند. اگر اینچنین تعابیری را بپذیریم دیگر نمیتوانیم اعتبار قصهها را تنها در سرگرم کردن آنها بدانیم؛ چراکه داستانها بیانکنندهٔ دیدگاه انسان در مورد جهان و عاملهای ناشناختهی پیرامون او نمودی است برای انتقال آداب و سنن، عقاید و تاریخ یک نسل به نسلهای دیگر.
نقش قصهها در انتقال مفاهیم
قصهها میتوانند مجموعهای از مفاهیم پیچیده علمی را به مخاطب منتقل کنند؛ بدون اینکه سن یادگیرنده، موضوع آموزشی یا سطح یادگیری، کاربرد آنها را محدود سازد. داستانگویی بهعنوان یک روش آموزشی مفید و مؤثر از گذشتههای دور تاکنون بهکاررفته است. چگونه قصه باعث انتقال اطلاعات و افزایش آگاهی مخاطبان میشود؟ با ذکر مثالهایی به شرح چگونگی این امر میپردازم.
1. در قصه قوزبالاقوز، دو پسر هستند. یکی خوشاخلاق و دیگری بداخلاق. پسر خوشاخلاق وقتی بزرگ میشود، سلامتیاش را بازمییابد، اما پسر بداخلاق دوقوزه میشود. هدف اصلی آموزشی در این قصه، تأکید بر اهمیت خلق خوش و برخورد محترمانه و مؤدبانه با دیگران است. با شنیدن این قصه، پرسشهای ضمنی در ذهن مطرح میشود: قوز چیست؟ پشتها چه ساختمانی دارد؟ حتی وقتی گوینده قصه پاسخ روشنی به این پرسشها ندهد، گرایش در جهت فهم زیستشناسی و پزشکی و زمینهای برای مطالعات بیشتر فراهم میشود.
۲. قصه زال در شاهنامه فردوسی به زندگی پسری میپردازد که از کودکی همهٔ موها و مژهها و ابروهایش سفید است. پدر از تولد او شرمسار است و او را رها میکند. سیمرغ او را پرورش میدهد و باقی ماجرا. قصه بسیار آموزنده و عمیق است، چون درختی پرثمر در ذهن شنونده ریشه میدواند. پرسشهای بسیار در ذهن برمیانگیزد، چرا موهای زال سفید بود؟ امروز میدانیم که آلبینیسم یک بیماری ارثی است که در آن ژنهای مسئول ساختن رنگدانه پوست و مو، معیوب هستند.
۳. قصه حسنکچل در فرهنگ ما به دو صورت عمده نقل میشود. یکی حسن کچلی که زرنگ است و به جنگ دیو میرود و شیشه عمر او میشکند و چهلگیس را نجات میدهد و باقی ماجرا و یکی حسن کچلی که تنبل است و از خانه خارج نمیشود و مادرش آرزو دارد که او سر کار برود و تمهیداتی میاندیشد و باقی ماجرا.
قصه، زبان مشترک انسانهاست که با الفباهای مختلفی نوشته یا گفته شده است؛ اما واژههای مفهومی و دریافتهای حسی مشابه دارد. به همین دلیل وقتی قصهای با زبان کلیدی از قصهگویی با ملیت دیگر نقل میشود، مخاطبان متأثر میشوند و هرقدر قصهگو، آنجا که حتی معانی واژگانی ترجمه شود، روح و مفهوم قصه دریافت میگردد و مخاطب، حظ و لذت کافی میبرد؛ زیرا وجوه مشترک احساس بشری در قصهها و با قصهگویان عجین شده است.
آنها آدمهای بی ساعتی هستند که زمان ارتباط با کلمات را پیوند دادهاند و هرگاه فرصت یافتهاند با نقل قصهای، آیینه زندگی او شدهاند تا با انعکاس طبیعت، حوادث و رویدادها و ارتباط ما، او را واکاوی کنند، به تکاپو وادارند و به دیروز و امروز و فردا بکشانند. کلمات و عقربههای ساعت قصهگویان است که زمان را به دورترین روزگاران میبرند و در روزی روزگاری بودن متوقف میکنند تا ذهن شنونده را از «لحظه حال» جدا کنند و فرصت «فهم دوباره» را به او بدهند تا با قصه، زندگی تازهای را آغاز کنند. چنین تدبیری، قصه را به «واسطه» آموزش تربیتی و شیوهای مؤثر در خلق ارزشها و اخلاقیات تبدیل میکند. توقف عقربههای ساعت با نگاه قصهگو به نقطهای ثابت که رویدادی مهیج در آن اتفاق میافتد فرصت دیگری است که قصهگو برای مخاطب فراهم میآورد تا او را از «هوای سکون» خارج کند و به «هوای تازه» نزدیک سازد تا در هوایی دیگر ادراک و فهم دوبارهای از زندگی را دریابد و به استقبال روزهایی برود که فرصتهای دوباره هستند. توقف عقربههای ساعت با تکرار و تکرار درباره واژهها و جملهها و تأکیدها محقق میگردد تا به ذهن و احساس مخاطب فرصت تدبیر و تأمل بدهد و بر زبان او نیز چنین تکرار واژگانی جاری گردد.
برای بیانی تازه و جدید در فهم قصهگویی نیاز به مطالعه کتب مختلف داشته که هر چه قدر بیشتر از کتابهای موجود در کانون استفاده شود نتیجه بهتری عاید میگردد و کلام قصهگو از احساس بهتر و قابللمستری برخوردار است. اخیراً به خاطر جشنوارههای جدید و تازهای که با موضوعات مختلفی نظیر: رضوی، عاشورایی، فصل بهار و… برگزار میگردد. مربیان و اعضاء با تشویق و ترغیب بیشتری خود را در مقولههای ذکرشده محک میزنند.
در لحظه ابتدای شروع قصه همیشه توجه اعضا را جذب کردم به بیان آغازین و از اتفاقات موجود در فضای قصه؛ و از آنها خواستهام برای بیان مجدد قصه از کلمات بیشتر و بهتری استفاده کنند تا جذبه بهتری داشته باشد. در جشنوارههای مختلفی که شرکت داشتهام و با بیانهای متفاوتی آشنا شدهام حرکات دست و چشم و همگن بودن کلام با ریتمهای مختلف قصهگو، کار کردن با اعضایی که علاقه و توان خاصی در بیان قصه دارند، نشانه معطوفی برای بقیه بچههاست که آنان نیز با تمرین و ممارست بتوانند قصهگویان خوبی برای جامعه بشری امروز شوند. انشاء الله که توانسته باشم تا حدود زیادی نقش قصهها را در انتقال مفاهیم ذهنی، عاطفی، احساسی و فکری به کمال رسانده باشم.
تأثیر قصهگو
یکی از ویژگیهای قابلتوجه قصههای عامیانه، تفاوت و تغییرات جزئی و کلی قصههای یکسان به هم، از زبان قصهگویان متعدد است. یکی از دلایل این اختلافات، شخص قصهگو است. مطالعات نشان میدهد که شاخصهها و مؤلفههایی از قبیل سن، جنس، میزان سواد، شغل، گرایشهای فردی، گرایشهای دینی و مذهبی، توجه به عوامل محیطی و… از مهمترین عوامل دخل و تصرف قصهگو در متن قصه است. با توجه به این موضوع باید در انتخاب قصهگو و نحوهٔ ارائه او و تأثیراتش بر کودکان غافل نبود و این نکتهٔ مهم را در جهت سلامت روانی فرزندان خود در نظر داشته باشیم.
قصهگویی در قرآن
زبان قرآن، زبان ایمان و هدایت معنوی است و قصد قصهگویی ندارد. اما به دلیل کارآمد و مؤثر بودن قصه در روح و جان مخاطب، قرآن نیز در کاملترین وجه خود، از شیوهٔ داستانسرایی برای ابلاغ پیام خود بهره برده است. البته قصههای قرآنی با داستانهای مرسوم بشری، تفاوت و تمایز آشکار دارد. با بررسی و غور در ساختار ویژهٔ داستانهای قرآنی به مشخصه و ویژگیهای خاص آن پی میبریم که عبارتاند از: درستی گزارهها و عاری بودن آنها از هر نوع پیرایه، حقیقت و واقعگرایی به علت منشأ وحیانی داشتن، پردازش پلهپله به یک داستان و عدم پایبندی به روایت خطی داستانها، شکسته شدن وحدت زمانی و به تعبیری بیزمانی و بیمکانی داستانها و همچنین قصههای قرآنی، علاوه بر تفوق بیمانند و مضمون و محتوا در آرایههای ظاهری و جلوههای هنری، ادبیاتی برتر و الهام آموز است.
خداوند متعال و قادر که احسن الخالقین است، باوجوداینکه هدف اصلیاش از طرح و روایت قصههای دینی در کتاب وحیانی هدایتش یعنی «قرآن» صرف داستانپردازی نبوده است، نظر به کمال خویش و اشراف و شناخت کاملی که از ظرفیتها، علایق و گرایشهای انسان دارد (که دریافتکنندهٔ کلام وحیانی خداوند متعال، یا به تعبیر دیگر، شنوندهٔ موردنظر این روایت الهی است) بهترین نمونههای ممکن و لازم را، چه به لحاظ کمال اثر، در چارچوب نیاز و بستر اصلی جهان متن (قرآن کریم) و چه به لحاظ ایجاد بهترین فضای ممکن بهمنظور تأثیرگذاری حسی و شناختی به روی مخلوق خویش (برای عبرتآموزی، آموزش، تبشیر و انذار وی و در راستای هدایت اشرف مخلوقاتش) به مناسبترین و اثربخشترین شکل ممکن (قصه و قصهگویی) برای ما انسانها هدیه فرستاده است.
بهاینترتیب، شناخت هر چه بیشتر و بهتر این مضامین و مفاهیم، اسلوب و ویژگیهای این قصهها، علاوه بر فراهم آوردن فضای مطلوب برای درک و پیروی از آموزههای قرآنی امکان بسیار مناسب و مفیدی را برای گسترش دانش و توانایی علاقهمندان به هنر و ادبیات ایجاد میکند، تا هم با الهام از ایدهها، مفاهیم و موضوعات دراماتیک یا تهییج کننده و تفکر برانگیز قصههای قرآنی، و با تعمیق هر چه بیشتر در رموز، اسلوب و ویژگی این قصهها، توانایی خود را برای خلق آثار هر چهبهتر و مؤثرتر، تقویت کنند و وسعت بخشند.
آموزش زبان با استفاده از قصهگویی
ادبیات شفاهی بهعنوان ابزار آموزش زبان هرچند که به شکلی پراکنده در کلاسهای آموزش زبان به کار گرفته میشود اما همانگونه که در تقسیمبندی «نگره استرن» آمده برای سرفصل فرهنگ همراه زبان، کمکرسان بسیار کارآمدی است. دو وجه بارز ادبیات شفاهی در کل و خاصه قصه به گونهٔ زیر است:
1. فرهنگ مستتر در این نوع ادبیات که بهتر است از آن در مقام بینا فرهنگ یاد کنیم که در تبادلات و رفتوآمدهای بسیار ادبیات شفاهی در میان ملل، انگیزه شکلگیری علمی به نام «ادبیات تطابقی» در نزد پژوهشگران بوده است.
۲. وجه «جذبههای» پیدا و ناپیدای قصهها که به مدد روایت، خاطره و خیال، بهمانند نیروی محرکه زبان آموزان عمل میکند. انگیزهای فراتر از داشتن مهارت زبانی در نزد زبان آموزان، کنش عقلانی حسابگرانه آنان را تبدیل به کنش عقلانی – احساس میکند که موجبات فزونی نیروی انگیزشی آنان را فراهم میآورد.
قرار دادن این ابزار در چارچوب روشی با رویکرد ارتباطی آموزش زبان، نه یک الزام بلکه در جهت روشمند کردن شیوه کارکرد ادبیات شفاهی در کلاس درس است. روش و رویکردهای وارداتی آموزش زبان چون هر روش آموزشی دیگر به هنگام کارکرد در فرهنگی دیگر میباید موردبازنگری و نقد قرار بگیرد تا قابلیت انطباق با روحیه و فرهنگ دیگری را پیدا کند. طرح قصهها و ادبیات در شکل کلی، مناسبت بیشتری برای زبانآموز ایرانی در جهت فراگیری زبان دارد و میباید در فضاهای دانشگاهی پس از بازنگری به کار گرفته شوند تا در زمان کوتاهتری زبان آموزان ما زبان دیگری فراگیرند که یکی از مسیرهای توسعه همین دریافت دانش و فرهنگ دیگری در کوتاه زمان است.
فواید قصهگویی با ابزار
قصهگویی با روشهای متفاوتی قابلاجراست. ازجمله میتوان با استفاده از ابزارهای مختلفی که به محتوای قصه ارتباط دارد، آن داستان را سروسامان داد. با استفاده از حرکات و میمیک صورت و صدایی مؤثر و رسا که شیوایی در طنین صدای قصهگو وجود دارد، میتواند مخاطب خود را که کودک است به چالش بکشاند و او را جذب خود بکنند. بدینصورت که به او قدرت فکری بدهد تا فکر کند و ازنظر فکری و ازنظر عاطفی احساس او را بیدار کند. بهتر است که داستان برای کودک حالت سرگرمکننده داشته باشد و حس کنجکاوی او را برانگیخته سازد و اینکه بتواند تخیل او را درگیر کند. قصهگویی با ابزار میتواند بهترین روش برای اجرای یک قصهٔ موفق شود. قصه باید با جنبههای شخصیتی کودک ارتباط داشته باشد و باعث بالا رفتن اعتمادبهنفس کودک گردد. آگاهی دادن به کودک دربارهٔ دنیای زیبایی که در آن زندگی میکند میتواند خود، عادتهای مفید و حس استقلالطلبانه و خلاقیت او را رشد و نمو داده و پیامرسان موفقیتهای مفید او در زندگی باشد.
آیدن چمبرز در کتاب «گفتوگو درباره کتاب» دراینباره میگوید: «یکشب که هوا تاریک شده بود، نوه پنجساله دوستم به دیدن او آمد. این دختر از خانهشان تا خانه پدربزرگ تنها آمده بود برای رسیدن به خانه پدربزرگ (دوستم) باید از راه باریکی از میان درختان میگذشت. پدربزرگ پرسید: «نترسیدی که تنها آمدی؟» دختر جواب داد: «نه، نه، پدربزرگ، تمام راه برای خودم داستان شنل قرمزی را تعریف کردم!»
کودک با خواندن یا گوش سپردن به قصه، بر توجه و دقتش به پیرامون خود میافزاید و درباره هر موضوع و پدیدهای فکر میکند. او از این راه، مهارتهایی مثل خوب دیدن، خوب شنیدن، پرسیدن و به دنبال پاسخ بودن را به دست میآورد.
کتاب مناسب، تخیل کودک را تقویت میکند و بر تجربههای او میافزاید. به او لذت میدهد و او را علاقهمند به خواندن کتاب میکند.
تخیل
هرگاه توسط حواس خود با اشیا ارتباط بگیریم، صورتی که از آنها در ذهن آشکار میشود احساس یا ادراک حسی خوانده میشود، اما در غیاب چنین رابطهای، صورت ذهنی آنها «خیال یا تصور» نام دارد. بنابراین تخیل عبارت است از «احیای احساسات، در غیاب موجبات یا مقدمات خارجی آنها.»
تخیل در کودکان بدون دخالت عقل و اراده صورت میگیرد و ظهور آن بهواسطه فرمان دل و مطابق خواهشهای آن میسر است. تخیل در کودکان خود نیرومند است و بزرگترین استعداد ذهنی آنان به شمار میرود. ابداعات شگرف و تنوع بازیهای کودکانه و توانایی کودک در اینکه دیدهها یا شنیدههایش را عیناً و بیدخل و تصرف بازگوید دلایلی بر این مدعاست.
تخیل کودکان چند صفت ویژه دارد. نخست آنکه مبالغهآمیز است و همهچیز را بزرگ و زیاد میکند، حال میخواهد وقایع و سرعت جریان آن باشد یا بزرگی اشیا و یا نیروی اشخاص.
دیگر آنکه دم مسیحایی خود را در اشیای بیجان میدهد و به عروسک و چوب و مهر و توپ، روح میبخشد و آنها را جاندار میپندارد. این ویژگی سبب میشود که کودک نسبت به آنها رفتار و گفتاری متناسب با این باور داشته باشد. تخیل همچنین در بازیهای کودکان عالمی خیالی ایجاد میکند که زیباتر و سرورانگیزتر و بهتر از عالم واقعی است.
پرورش تخیل
در پرورش تخیل باید اصولی را در نظر گرفت. نخست آنکه با بروز طبیعی این نیرو نباید مخالفت کرد. استهزای این نیرو مانع رشد و نمو آن در کودک میشود. گرچه باید در نظر داشت که نگاهداشتن کودک در عالم تخیل نیز او را به گمراهی میکشاند و هر چه بزرگتر شود از آن آسیب بیشتری میبیند. برای رفع این نقیصه باید کوشید که مواد ذهنی وی زیادتر و روشنتر شود. باید کودک را عادت داد که حواس مختلف بهویژه حس بینایی خود را خوب به کار بیندازد.
اصل دیگر در مورد کودکانی است که از حیث استعداد تخیل، در دو سوی طیف افراطوتفریط قرار میگیرند. گروه اول را باید از عالم خیال به عالم واقعی پایین آورد و تصورات آنها را با ادراکات حسی و استدلالات عقلی بررسی کرد. زیرا در غیر این صورت، افراط در تخیل به خیالبافی میانجامد و عادی شدن آن وی را سستعنصر بار میآورد و ذهنش را از هر کار منظم و معقول بازخواهد داشت. در مورد کودکانی که از حیث تخیل فقیرند این کمبود با کمهوشی آنها در ارتباط است. برای تحریک تخیل آنها باید به بازیهای گوناگون وادارشان ساخت. بهویژه میتوان از داستانها و افسانهها بهره گرفت. به این طریق که هم آنها را بشنوند و هم آنها را بازگویند؛ بی آنکه مقید باشند همه آنچه را دیدهاند نقل کنند.
تخیل و خلاقیت
تخیل زیربنای خلاقیت است؛ زیرا هرقدر شخص بتواند راجع به موضوعی تا آنجا که ممکن است مطالب تازه در ذهن بپرورد همانقدر امکان انتخاب او بیشتر است. بازده تخیل کودک، نقاشیها، تصاویر، گفتارها و حرکات فیالبداهه کودک است که در نوع خود نوعی خلاقیت ابتدایی محسوب میشود. اما خلاقیت چیست؟
«ژرژ پرینس» روانشناس آمریکایی چنین تعریفی از خلاقیت به دست میدهد: «خلاقیت به معنای تداعی معقول افکار، حقایق و ایدهها به شکل جدید است؛ چنانکه معنایی فراتر از مجموعه اجزا داشته باشد.»
این تعریف بر آن است که هر چه کودک انجام میدهد یا میگوید خلاقانه بهحساب نمیآید بلکه دو شرط در این امر دخیل است. نخست آنکه باید اساساً با کارهایی که کودک قبلاً انجام داده و تمام چیزهایی که شنیده یا دیده است متفاوت باشد و دیگر آنکه ضمن متفاوت بودن، صحیح و هدفدار و معنادار نیز باشد.
برای یاری کودک در جهت نیل به خلاقترین مرحله ممکن باید مهارتها را به او آموزش داد. باید فرصتهایی برایش به وجود آورد تا استعدادهایش را گسترش دهد. همچنین لازم است عادت خوب کار کردن را بیاموزد. میتوان به آنها کمک کرد تا علایق و مهارتهایش را بشناسد و فعالیتهای خود را با آنها هماهنگ سازند.
توضیح آنکه خلاقیت در هر زمینه به سه چیز بستگی دارد: مهارت در آن زمینه، تفکر خلاق و نیز انگیزه درونی. با ترغیب کودک به انجام فعالیتهای متنوع، میتوان به او یاری داد تا عمیقتر علایق خود را کشف کند. بدون آنکه خودش متوجه شود، میتوان فرصتهایی برایش ایجاد کرد و سپس از دور شاهد به حرکت درآمدن او بود. کودک اغلب فعالیتهای جدید خود را خودش تدبیر میکند.
علایق کودکان، بهمرورزمان گسترش مییابد و تغییر میکند. بهاینترتیب میتوان گفت که مرکز ثقل خلاقیت، نقطهای ثابت نیست و میتوان برای تأیید واقعی بودن علاقه کودکان، آنها را آزمود. کودکان را وادارید برای آنچه به انجامش علاقه نشان میدهند کمی مبارزه کنند. اگر دیدید به طرز متقاعدکنندهای به خاطر آن علایق مبارزه کردند آنوقت تسلیم شوید. پسازآن نوبت قدردانی از علایق درونی آنها میرسد. بهاینترتیب این مرکز ثقل خلاقه را یافتهاید.
نتیجهگیری
1. کودکان به قصه بیشتر علاقهمند شده و آنها را بهتر درک میکنند. محیط آموزشی، مهیج و دوستداشتنی میشود. درنتیجه سایر فعالیتها را هم بهتر فرامیگیرند. مربی هم از تدریس و آموزش لذت میبرد و کمتر خسته میشود.
۲. مربی و کودک هر دو به غنای فرهنگ ایرانی پی میبرند و یک مبارزه غیرمستقیم با تهاجم فرهنگی صورت میگیرد. یک قصه بومی و ایرانی مثل واحهای در کویر او را پابند میسازد که بماند و به هموطنانش و میهنش خدمت کند. بزرگسالان موظف نیستند به کودکان مدام بگویند کتاب بخوانند بلکه آنها باید برای تداوم خواندن در گروههای سنی برنامههایی را پیشبینی کنند تا عادت به خواندن در درون کودک، پایدار و نهادینه شود.
۳. یک نتیجه ضمن درس این است که هر انسانی باید مطابق با سرشت خود رفتار کند، حتی کار کردن که بسیار خوب است ممکن است برای یک شخص خاصی مثل حسنکچل مبتلابه «آن هیدروتیک اکتودرمال دیسپلازی» یا همان حسنکچل تنبل خودمان مضر باشد.
۴. در قصه اشاره میشود که پدر حسنکچل وقتی متوجه میشود، از غصه دق میکند و میمیرد. این نکته برای دانشجویان پزشکی بسیار آموزنده است. بیماری و ضربهای که به اطرافیان میخورد، عوارض روحی روانی بیماریهای جسمی را مطرح میسازد. در روش آموزشی قصهگویی نهتنها مطالب بهروشنی در حافظه درازمدت جای میگیرند، بلکه مطالب ضمنی هم آموزش داده میشوند و ذهن با انعطافپذیری پرورش داده میشود.
5. قصه مثل زندگی است و کودک از قصه چنان میآموزد که از زندگی و از گذشت روزگار که بهترین آموزگار است. به قول حکیم طوس، فردوسی:
هر که ناموخت از گذشت روزگار *** هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
۶. اگر در آموزش معانی فوقالذکر آنچنانکه موسوم است از سخنرانی ساده استفاده شود، فقط انتقال اطلاعات رخ میدهد. درحالیکه با بیان قصه، ما علاوه بر انتقال اطلاعات، پرورش فکر و تغییر نگرش هم ایجاد میشود. وقتی قصهای را میشنویم، مسیرهایی در ذهن ما ایجاد میشوند. این مسیرها در آینده به کمک ما خواهند آمد تا تصمیم بگیریم بر تردیدها، ترسها و ناامیدیها غلبه کنیم و ابتکار و خلاقیت را در ذهن برمیانگیزند که بدون وجود آن، بیپاسخ میمانند و خلأ ذهنی ایجاد میکند. قسمتی از آثار پرورشی قصه از همین خلأ ذهنی ناشی میشود، خلأیی که شخص تلاش میکند تا آن را پر کند و نتیجهٔ این تلاش، مثبت خواهد بود و انسانساز. مطابق آیه شریفه «وَ اَن لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعیٰ». (و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست.)
۷. تکرار و تمرین برای آموزش انسان لازم است. قصه خودبهخود و بدون نیاز به صرف انرژی و دلزدگی، در خوابوبیداری در ذهن مرور میشود و آثار ارزشمند و برکات آن ادامه مییابد.
۸. نکته بسیار جالب اینکه خود قصهگو هم، حین قصه گفتن متحول میشود، آموزش میگیرد و هر بار راز تازهای از همان قصه میآموزد. در قصههای اصیل ایرانی مثل بز زنگوله پا یا خاله سوسکه، هر بار انسان نکتهای و رازی مییابد. پس قصهگویی یک روش آموزشی دوجانبه است، درحالیکه در سایر روشها مثل سخنرانی جریان اطلاعات معمولاً یکطرفه است.
9. در قصهگویی جریان اطلاعات ممکن است از قصهگو به شنونده یا برعکس شود و گاهی از قصهگو به خود او یا از شنونده به خود او و مسیرهای دیگر که همه تجربه کردهایم.
۱۰. قصه در تکرارهایش، بوی کهنگی نمیدهد. هر بار سخنی تازه است که جسم و روح را طراوت میبخشد.
هین سخن تازه بگو *** تا دوجهان تازه شود
وارهد از حد جهان *** بیحدواندازه شود.
***
(این نوشته در تاریخ 22 ژوئن 2021 بروزرسانی شد.)