معصوم پنجم: حضرت امام حسین (ع)
آشنایی با اهلبیت علیهم اسلام
ـ طراحی و نقاشی: علی مظاهری
تولد
دومین فرزند فاطمه سلامالله علیها در «مدینه» سوم ماه شعبان سال ۴ هجری، دیده به جهان گشود.
وقتی خبر ولادتش به رسول خدا رسید خیلی خوشحال شد و روانهی خانهی دخترش گردید.
«اسماء» خدمتگزار زهرا، کودک را در یک پارچهی سفید پوشانیده و خدمت پیامبر آورد.
حضرت او را در بغل گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و برای اولین بار گوش فرزندش را با نام خدا آشنا کرد.
روز هفتم ولادت، فرشتهی آسمانی از طرف خداوند بر پیامبر نازل شد و فرمود: «همانطوری که «هارون» برادر «موسی» یار و همدم آن پیغمبر بود و در تمام مشکلات به کمکش میشتافت، علی هم برادر تو و یاور تو است. پس نام این مولود را همنام فرزند «هارون» بگذار که «شُبَیر» است که به عربی میشود «حسین»» و بهاینترتیب، نام حسین برای دومین فرزند فاطمه از طرف خداوند انتخاب گردید.
روز هفتم ولادت حسین، فاطمه گوسفندی را برای فرزندش قربانی کرد و به مستمندان داد.
پیامبر بارها این فرزند را، در کنار خود میگذاشت و او را میبوسید و میگریست و میفرمود: «این فرزند مصیبتی بزرگ در پیش دارد. گروهی از ستمکاران «بنیامیه» فرزندم را خواهند کشت و آنان برای همیشه از شفاعت من در قیامت محروم خواهند بود.»
علاقهی پیامبر به حسین (ع)
«سلمان فارسی» که یکی از یاران رسول خدا است دراینباره چنین میگوید: «رسول خدا را دیدم که فرزندش حسین را بر روی زانوی خود گذاشته و او را میبوسید و میفرمود: تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی، نُه نفر امام از نسل تو پیدا خواهند شد که آخر آنان، «مهدی موعود» است».
عالیترین جملهای که عشق و علاقهی پیامبر را به حسین نشان میدهد این است که فرمود: «حسین از من و من از حسینم.»
باز فرمود:
«هر کس حسن و حسینم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس آنان را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.»
حسین (ع) یاور خوبی برای پدر و برادر بود
حسین (ع) ۶ سال از عمر خود را با جدش رسولالله گذراند و پس از مرگ جدش، ۳۰ سال با پدرش «علی» (ع) زندگی کرد و در تمام دردها و رنجهای پدر شریک بود و پیوسته از پدرش دفاع میکرد. چنانکه روزی به مسجد جدش وارد شد، خلیفهی دوم را بالای منبر جدش دید که سخن میگفت. حسین (ع) فریاد زد: «از منبر جد و پدرم به زیر آی، آنجا جایگاه تو نیست».
و در چند سال که پدرش زمامدار و رهبر مسلمین بود همچون سربازی فداکار و ازجانگذشته از اسلام دفاع میکرد و با جنایتکاران به ستیز برمیخاست. در جنگهای «جَمَلْ» و «صفین» و «نَهْرَوَان» مانند برادرش امام حسن مجتبی (ع) شرکت داشت و در کنار پدر میجنگید. پس از شهادت پدر رسماً با برادرش بیعت کرد و وی را امام و رهبر خویش خواند و هر وقت که از وی سؤالی میکردند، به برادر حواله میداد و در هرکجا که مناسب میدید از برادرش دفاع میکرد.
امام در زمان معاویه
چون امام حسن مجتبی (ع) به دست معاویه شهید شد «حسین» (ع) فرزند دوم «علی» (ع) که تقریباً ۴۶ سال داشت به مقام خلافت و زمامداری اسلام رسید. امام بهخوبی میدانست که همهی بدبختیهای مسلمین از طرف معاویه است و او با نیرنگ و حیله میخواهد اساس اسلام را از بین ببرد. ولی چون معاویه مردی بود که به اسلام تظاهر میکرد و خود را طرفدار اسلام و مسلمین معرفی مینمود صلاح نمیدانست که بهطور آشکار به مبارزه و ستیز با او برخیزد؛ زیرا میدانست که سرنوشتش همان سرنوشت برادر خواهد بود. ازاینجهت امام کوشید که مردم را آگاه سازد و آنها را از خواب جهل و نادانی برهاند و کمکم نیروهای آگاه را بهسوی خود جذب کند و از آنها به نفع اسلام بهرهبرداری نماید. درعینحال که امام مشغول سازندگی و تربیت افراد مؤمن بود، گهگاه علیه معاویه صحبت میکرد و به یاوهسراییهایش پاسخ دندانشکنی میداد. در تمام مدتی که معاویه از مردم برای فرزندش یزید بیعت و پیمان میگرفت، حسین (ع) بهشدت مخالفت میکرد و با نوشتن نامههایی به معاویه او را رسوا میساخت. یکی از این نامهها چنین بود:
1- ای معاویه که دعوی میکنی جانشین جدم رسول خدا هستی، مگر تو حُجر بن عَدی و یارانش را در سرزمین «عَذراء» نکشتی؟ پس تو قاتل و مجرمی و باید مجازات شوی و حق رهبری امت را نداری.
2- ای معاویه مگر تو ادعا نکردی «زیاد» که سالها در میان مردم، پدرش معلوم نبود، تو در مجلست او را بهعنوان برادر خود و فرزند نامشروع ابوسفیان، معرفی کردی؟ پس تو اقرار به ناپاکی دودمانت کردی و لیاقت زمامداری امت اسلامی را نداری.
3- ای معاویه کار زشت دیگرت این بود که جوان سبکمغزی را، به نام یزید، برگماشتی و برایش بهزور از مردم بیعت و پیمان گرفتی، جوانی که همه او را به ناپاکی و گناه میشناسند، پس تو دین خدا را خراب کردی و مسلمین را به بازیچه گرفتی.
امام در برابر یزید
بااینکه «حسین» (ع) با سخنان و نامههای کوبندهاش دودمان «بنیامیه» را رسوا میکرد، اما معاویه مزاحم او نمیشد؛ زیرا این کار را به صلاح خود نمیدانست.
پس از مرگ «معاویه»، یزید خود را زمامدار اسلام معرفی کرد و برای اینکه پایههای حکومتش را محکم کند پیامهایی برای شخصیتهای اسلامی فرستاد و آنان را به بیعت با خود دعوت کرد. به همین جهت نامهای هم به نمایندهی خود «ولید» در «مدینه» نوشت و در آن نامه یادآور شد که: «از «حسین» برایم بیعت بگیر و چنانچه مخالفت کرد او را بکش و سرش را برای من بفرست.» بااینکه «معاویه» بارها حتی در بستر مرگ به فرزندش «یزید» سفارش کرده بود که مزاحم «حسین» نشود (زیرا پایان خوبی ندارد) اما این جوان سبکسر و خودخواه همهی سفارشها و ارزشها را زیر پا گذاشت و در برابر «حسین» ایستاد.
حاکم «مدینه» «حسین» را از جریان نامه آگاه کرد و حضرت در پاسخش فرمود «من آمادهی شهادتم، آن روزی که یزید ناپاک رهبر و حاکم اسلام باشد، باید فاتحهی اسلام را خواند». «حسین» دریافت که با مخالفتش دیگر نمیتواند در «مدینه» بماند. ازاینرو، خود و یارانش شبانه از «مدینه» بهسوی «مکه» حرکت کردند. این هجرت «حسین»، خود اعتراضی بود بر بیعت با یزید. این کار، «مدینه» را به حرکت درآورد و «مکه» را پر از سروصدا کرد. بهویژه وقتیکه امام برای حاجیها سخن گفت و از حکومت «یزید» بهشدت انتقاد کرد.
این رفتار حسین به کوفه و مناطق اطراف رسید و مردم فهمیدند که خلافت «یزید»، صحیح نیست و بیعت و پیمان با او، خیانت به اسلام و مسلمین است.
امام به کوفه دعوت میشود
وقتی خبر هجرت و اعتراض «حسین» (ع) به حکومت یزید، به «کوفه» رسید همه خود را آماده ساختند تا وی را به کوفه دعوت کنند و او را به خلافت و رهبری اسلام برگزینند.
پیکهایی را با نامهها و طومارها به مکه فرستادند و رسماً از «حسین» (ع) دعوت کردند.
اما از آنجائی که حضرت، بیوفائی «کوفیان» را میدانست و خود، بیوفائی آنان را نسبت به پدر و برادرش دیده بود پسرعمویش «مسلم» را به کوفه فرستاد تا جریان را از نزدیک ببیند و اگر صلاح دانست امام را دعوت کند.
«مسلم» طبق فرمان امام راهی «کوفه» شد و وقتی به «کوفه» رسید با استقبال گرم و پرشوری روبرو شد و هزاران نفر در مسجد با او بیعت کردند و نماز خواندند.
«مسلم» نامهای به امام نوشت و از امام خواست فوراً حرکت کند. امام تا هشتم ذیحجه در «مکه» ماند و برای مردم سخن گفت و آنها را به مخالفت با «یزید» تشویق کرد. سپس راه عراق را در پیش گرفت.
پایان کار نمایندهی امام
«یزید» که از حرکت «مسلم» و بیعت مردم کوفه با او، آگاه شده بود فوراً «ابن زیاد» را که ناپاکترین یارانش به شمار میرفت با اختیار تام به «کوفه» فرستاد. ابن زیاد که بهخوبی از روحیه و اخلاق مردم کوفه آگاه بود از ضعف و سستی ایمانشان و دورویی و ترسشان استفاده کرد و با ترساندن مردم، همه را از اطراف «مسلم» پراکنده ساخت و کار به آنجا کشید که همانهایی که برای امام نامهی دعوت نوشته بودند خود، لباس رزم پوشیدند و آمادهی جنگ با نمایندهی حسین (ع) شدند.
«مسلم» بهناچار، به تنهائی با مزدوران «ابن زیاد» به جنگ پرداخت و پس از دلاوریهای شگفتانگیز، دستگیر و شهید شد. امام از همان شبی که از «مدینه» حرکت کرد خبر از نبرد و شهادت داد و فرمود: «هر کس حاضر است درراه ما از جان خود بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد با ما بیاید».
و در «مکه» باز با یاران خود سخن از جهاد و شهادت به میان آورد. حتی بین راه وقتیکه «فَرَزدق» شاعر خبر شهادت مسلم را به وی داد فرمود: «مسلم به رحمت خدا رفت و رسالت خود را به پایان رساند و بار رسالت را بر دوش ما گذاشت. امید است بتوانیم این بار را به منزل برسانیم.»
هدف حسین (ع)
حسین (ع) هدف خود را از این نهضت، رسوا ساختن حکومت «یزید» و برپاداشتن امربهمعروف و نهی از منکر و ایستادگی در برابر ظلم و ستمگری بیان کرد و این مأموریتی بود که خداوند به او داده بود. بارها و بارها جدش پیامبر (ص) و پدرش علی (ع) شهادت این فرزند را بیان نموده بودند.
و خود امام حسین (ع) به علم امامت میدانست که این هجرت به شهادتش خواهد انجامید. ولی حسین (ع) کسی نبود که از شهادت و مرگ بترسد و به فرمان خدا بیاعتنائی کند. او امامی بود که بلا را کرامت و شهادت را سعادت میپنداشت. سرانجام بهسوی کربلا حرکت کرد و خود و یارانش همگی شهید شدند و خانوادهاش اسیر گشتند. ولی در لباس اسارت، پیام شهیدان کربلا را به مردم کوچه و بازار شهرها رساندند و جیرهخواران بنیامیه را رسوا نمودند.
سیمای حسین و یاران در روز عاشورا
حسین در روز «عاشورا» مانند نوری میدرخشید و به یاران خود قدرت و امید میداد. همان امامی که جدش فرمود: «حسین چراغ هدایت و کشتی نجات امت است».
حسین فریاد میزد: «ای مردم دنیا بدانید که من اقدام به جنگ نکردم و دست به شمشیر نبردم. مردی ناپاک از دودمان جنایتکاران به نام «یزید» مرا بین دو کار مُخیّر نموده. یا شمشیر بکَشم و از شرف و دینم دفاع کنم یا اینکه تن به ذلت و زبونی دهم. ولی بدانید که ذلت و تسلیم از دودمان ما به دور است. من ناچار شدم راه اول را انتخاب کنم».
آنگاه در برابر لشکریان یزید ایستاد و فرمود:
«صلاح دین و دنیایتان این نیست که مرا بکشید و با من بجنگید. چنانچه تصمیم جنگ دارید خوب است شورایی تشکیل دهید و از همهی آنها رأی بگیرید ببینید چه کسی میگوید با فرزند رسول خدا بجنگید و کدام گمراه و بدبختی با کشتن من با شما همراه میگردد؟ استاندار عراق، پسر مرجانه؛ یک مرد ناپاک و قدرتطلب است، میخواهد شما را بیچاره کند. من میدانم که پس از شهادتم پشیمان خواهید شد و یکدیگر را سرزنش خواهید کرد. پس پیش از آنکه اقدام به جنگ کنید، پیرامون کارتان فکر کنید. بدانید که پشتیبان من خدا است و من از هیچ پیش آمدی وحشتی ندارم. من از جدم شنیدم که فرمود: «دنیا بهشت کافران و زندان مؤمنان است.» مرگ آغاز خوشی ما است، ولی آغاز بدبختی شما است. بین این دنیا و آن دنیا تنها یک «پل» است که مرگ است.»
«اگر شما اقدام به جنگ کنید ما هم با یاران و فرزندان ارزشمند خود به دفاع برمیخیزیم. اگر پیروز شویم برای ما تازگی ندارد و اگر کشته شویم، دنیا میداند که ما شکست نخوردهایم.»
«ای بیچارهها! مردمِ آگاه میکوشند که چراغی را برای خود فراهم کنند تا راه را گم نکنند و من چراغ این امتم. ولی شما میخواهید چراغ خود را خاموش کنید. آیا میدانید با که میجنگید؟ شما با من نمیجنگید بلکه با خدا میجنگید، با پیامبر خود میجنگید.»
پس از سخنان حسین (ع)، جنبوجوشی در لشکر دشمن افتاد و جنگ افروزان، دیدند که اگر جنگ را آغاز نکنند، «حسین» (ع) با سخنان خود لشکر را به هم میریزد و تمام نقشهها را از بین میبرد. ازاینرو، فرمان جنگ صادر شد.
و حسین فریاد زد: «ای یاران بزرگ و ارزشمند من، برخیزید که وقت مبارزه شما است.»
یارانش همچون زُهیر و حبیب و… خوشحال شدند که امام فرمان را صادر کرد، هرکدام از دیگری میخواست که اجازه دهد اول او به میدان برود و از دیگران پیشی گیرد. دودمانش همچون قمر بنیهاشم و علیاکبر و قاسم و… همگی خود را برای نبرد آماده ساختند، اینان همچون شیر به صف دشمن حمله میکردند و هر کس را که در برابرشان میآمد میکشتند و خود «حسین» (ع) آنچنان رشادت و مردانگی از خود نشان داد که به نقل «ابن شهرآشوب» نزدیک به دو هزار نفر را کشت.
حسین (ع) هرکدام از یاران و خویشانش که در برابرش کشته میشدند قویتر و محکمتر و مصممتر میشد. یکی از لشکریان دشمن دربارهی شگفتیهای عاشورا میگوید: «در روز عاشورا حسین (ع) بهجای اینکه هر شهیدی که میدهد، افسردهتر و شکستهتر شود ما میدیدیم قیافه و سیمایش روشنتر و بازتر میشد و در نبرد، نیرومندتر و مصممتر میگشت.»
جهاد گران ایثارگر با کامهای تشنه و شکمهای گرسنه آنچنان رشادت و مردانگی نشان دادند که پسر «سعد» سردار قشون دشمن فریاد زد: «اگر میخواهید اینچنین بجنگید تمامتان طعمهی شمشیر حسین و یارانش خواهید شد.» ازاینرو، به تیراندازان که در حدود 4 هزار نفر بودند دستور داد که همگی باهم تیراندازی کنند و به شمشیرزنان دستور داد که باهم حمله کنند. جنگ، گرم و شدید شد و یاران «حسین» هرکدام که به زمین میافتادند سخنشان این بود:
«خدایا این فداکاری را از ما بپذیر!»
درود خدا به روان پاکتان باد ای رهروان راه «خدا» و «حسین» و ای جانبازان راه «قرآن». خود «حسین» (ع) هم وقتی از سراپایش خون میریخت دستها را بهطرف آسمان بلند کرد و فرمود: «ای خدایی که مایهی امید و آرزوی منی، بر تو تکیه دارم و به تو امیدوارم. بارالها این قربانیها را از ما بپذیر.»
سرانجام «حسین» (ع) و یاران بزرگوارش (به نقل شیخ مفید) در روز شنبه دهم محرم سال ۶۱ هجری شربت شهادت نوشیدند و در کنار هم خفتند و به آیندگان درس شرف و مردانگی دادند.
چرا حسین (ع) از یاد نمیرود؟
کسی که شهادتش، درد و رنجش، اسارت فرزندانش همه و همه برای خدا بوده هیچگاه از خاطرهها بیرون نخواهد رفت. بلکه هر چه زمان میگذرد عشق و شیفتگی مردم نسبت به «حسین» (ع) بیشتر میشود و هرساله شور و شوق مردم نسبت به آن «انقلابی پاکباز» بیشتر میگردد.
«حسین» (ع) ۵۶ سال زندگی پر بارش را صرف خداخواهی و خداجویی کرد و بارها پیاده به زیارت خانهی خدا شتافت.
به «نماز» و «نیایش» و راز و نیاز با «خدا» بسیار علاقه داشت حتی در آخرین شب زندگیاش از دشمنان مهلت گرفت تا با خدای خویش در خلوت بنشیند و راز و نیاز کند.
یکی از یارانش دربارهی نیایش حسین (ع) و دعای عرفهاش چنین میگوید: «در دهم ذیحجه حسین (ع) در بیابان سوزان عرفات ایستاد و رو به کعبه کرد و این دعا را از سوز دل خواند».
ترجمهی قسمت کوتاهی از این دعاء چنین است:
«خدایا بهسوی تو روی میآورم و به خدائی تو گواهی میدهم. خدایا مرا آفریدی و پیوسته همراهم بودی و به انواع نعمتهایت روزیم دادی. سپاس خدائی را که چیزی نمیتواند خواستهاش را تغییر دهد و از بخششش جلوگیری نماید.»
«خدایا بینیازی را در نفس و جانم و یقین را در دلم و اخلاص را در عملم و روشنی را در دیدهام و بصیرت و بینائی را در دینم قرار ده».
حسین در دل دوستان
احترامی که مردم به حسین (ع) داشته و دارند به خاطر آن است که او با مردم زندگی میکرد و خود را از آنها جدا نمیدانست. چنانکه روزی از محلی عبور میکرد. گروهی از مستمندان سفرهای را پهن کرده و مقداری نان خشک در آن گذاشته و میخوردند. از حضرت خواستند که سر سفرهی ایشان بنشیند و از غذایشان بخورد. امام دعوتشان را پذیرفت و کنار سفرهی ایشان نشست و مثل خودشان نانها را خُرد میکرد و میخورد و میفرمود: «خداوند متکبران را دوست نمیدارد.» اینها و صدها نمونههای اخلاقی دیگرِ «حسین» (ع) بود که یادش و شهادتش را در خاطرههای مردم زنده نگه داشت و میرود که هرسال مردم پیوندشان را با «حسین» (ع) محکمتر و عمیقتر کنند.
وگرنه «حسین»(ع) نه کاخهای مجلل داشت و نه سربازان و خدمتگزاران گوناگون و هرگز مثل جباران و طاغوتیان، راهِ آمدورفتش را بر مردم نمیبستند و حرم رسول خدا (ص) را برای او خلوت نمیکردند.
یکی از یارانش دربارهی حسین چنین میگوید:
«بر پشت حسین (ع) آثار پینه بود. وقتی علتش از فرزندش امام زینالعابدین سؤال شد فرمود: «این پینهها اثر کیسههای غذائی است که پدرم شبانه به دوش میکشید و به خانههای زنان شوهرمرده و کودکان یتیم و خانوادههای فقیر میبرد.»
یکی از دانشمندان دربارهی حسین (ع) چنین میگوید:
«ما در تاریخ به انسانهایی برخورد میکنیم که در یک صفت انسانی، ممتاز بودهاند. پارهای در شجاعت، گروهی در زهد، عدهای در سخاوت و… اما امام «حسین» در یک صفت و چند صفت ممتاز نبود. بلکه در همهی صفات و اخلاق ممتاز بود و خود، همهی کمالات انسانی را دربر داشت».
آری چنین است مردی که وارث نبوت محمدی است. وارث عدل و مردانگی علی است. وارث عفت و پاکدامنی فاطمه است. آیینهی تمام نمای فضیلتها، فداکاریها، خداجوییها و خداخواهیها است.
عاشورا چه روزی است؟
عاشورا روز عید رسمی عرب در دورهی جاهلیت بود که در آن روز، مردم روزه میگرفتند و مجلس شادی بر پا میکردند. همانطوری که روز «نوروز» در ایران روز عید حساب میشد، در تاریخ عرب روز عاشورا روز عید تاریخی و روز دیدوبازدید قبایل مختلف عرب بود که مردم لباس نو میپوشیدند و شهر را آیینه بندی میکردند. هنوز هم گروهی از اعراب که به طایفهی «یزیدی» معروفاند این روز را جشن میگیرند.
سال ۶۱ هجری که حادثه کربلا رخ داد خط سیر عرب و مسلمین تغییر کرد و عاشورا که از ماههای حرام بشمار میرفت و جنگ و کشتار در آن ممنوع بود، روز شهادت بهترینِ فرزندانِ آدم، حسین بن علی (ع) شد و برای شیعیان، روز غم و اندوه و بزرگداشت خاطرهی شهیدان گردید.
در اولین سال شهادت حسین و یارانش، حدود هزاران نفر در کنار قبرش جمع شدند و به نوحهسرائی پرداختند.
از آغاز حکومت «بنیامیه» و «یزید» تا به امروز صدها هزار نفر از دوستان اهلبیت در این روز، مجلس سوگواری بر پا میدارند و قافلههایی راهی کربلا میشوند.
و آنان که از کربلا دورند شهرهای خود را کربلا میکنند و مجالس عزاداری تشکیل میدهند.
«فاطمیون» در «مصر» روز عاشورا را روز ماتم «حسین» (ع) اعلام کردند و زن و مرد کنار قبر «اُمّ کلثوم» جمع میشدند و به عزاداری و نوحهسرائی میپرداختند و در تمام دوران حکومت «فاطمیها» در «مصر» عاشورا روز رسمی عزا و ماتم بود.
در ایران «مُعزالدوله دیلمی» دستور داد که روز عاشورا را رسماً تعطیل کنند و همهی کارگزاران دولت دست از کار بکشند و به عزاداری بپردازند.
به خاطر همین عزاداریها در «ایران» و «مصر» و «عراق» و «هند» و جاهای دیگر، یک دگرگونی فکری و یک حرکت روحی در میان مردم مسلمان پیدا شد که حرکتِ امروز مسلمانان دنبالهی آن است و میرود که هرسال بارورتر شود و مردم کجرویهای خود را اصلاح کنند و اشتباهات خود را جبران نمایند و به قوت و ارزشهای خویش بیفزایند. به امید آن روز.
یکی از دانشمندان دراینباره میگوید: «مسجد، آثار انبیاء است؛ اما تکیههای عزاداری و حسینیهها از آثار اهلبیت است.»
«در مساجد، شیعیان با خدا راز و نیاز میکنند و در حسینیهها با عاشقان خدا و قربانیان راهش به راز و نیاز میپردازند.»
«در طول تاریخ هیچ قدرتی نتوانسته است جلو حرکت کاروان راه حسین را بگیرد و تاریخ نشان داده است که در طول ۱۳ قرن، این حرکت خروشان خاموش نشده است و به همین خاطر، چون شهادت «حسین» و یارانش در چنین روزی واقع شد دیگر جشن و سرور و آیینه بندی و چراغانی و روزه گرفتن در آن حرام و ناروا گردید.»
«ابن کثیر» مینویسد: «در حدود سال ۴۰۰ هجری در بغداد روز عاشورا، روز عزای عمومی و ملی اعلام شد و مردم بهپاس تشنگی «حسین (ع) درراه خدا، در گذرگاهها و خیابانها آب سرد و شربت مینهادند تا تشنگان از آن استفاده کنند و روز عاشورا مانند روز رحلت پیامبر اسلام (ص)، مردم «عراق» عزادار بودند.»
در نهضت کربلا چه کسی پیروز شد؟
گرچه پارهای از سادهدلان خیال میکنند در نهضت عاشورا یزید پیروز شد و حسین شکست خورد، ولی با دقت نظر و مطالعهی تاریخ خواهند فهمید که مطلب بهعکس این بوده است؛ زیرا معنی پیروزی، سالم ماندن انسان و کشته شدن دشمن نیست، بلکه معنی آن پیروزی در هدف و فکر و آرمان است، گرچه خودِ انسان کشتهشده باشد و معنی شکست، مردن و جان دادن در میدان جنگ نیست. بلکه معنی آن، مرگِ هدف و آرمان و عقیده است.
حسین (ع) در جریان عاشورا خود و یارانش شهید شدند، فرزندانشان را به اسارت بردند، اموالشان را غارت کردند. ولی هدف «حسین» زنده ماند؛ زیرا هدف وی گسترش اسلام و جلوگیری از ستم و تجاوز بود که همچنان در طول تاریخ دنبال میشود و میلیونها انسان، پرچمدار این عقیده و آرماناند. ولی هدف یزید نابود شد و از بین رفت؛ زیرا هدف او تنها کشتن حسین (ع) و یارانش نبود، بلکه هدفش از بین رفتن اسلام و مرگ تعلیمات حیاتبخش پیغمبر اسلام بود و چون «حسین» (ع) در این مسیر قرار داشت، یزید فکر میکرد با کشته شدن حسین و اسارت فرزندانش، کار تمام میشود و او به هدف خود میرسد، غافل از اینکه خداوند، نگهدارندهی اسلام و قرآن و تعلیمات انبیاء و پیامبران است. جباران و ستمکاران و قدرتمندان تاریخ که همیشه با پیامبران به ستیز برمیخاستند و جنگ مینمودند، آنها را میکشتند و یا آواره میساختند، همان هدف کثیف را داشتند؛ اما هیچکدام از ایشان موفق نشدند، نه «نمرود» نه «فرعون» و نه دیگران. چه پیروزی از این روشنتر و بهتر که پس از قرنها، نام و نشانی از ستمکاران تاریخ در میان مردم نیست. ولی پیامبران الهی و پیشوایان دینی در عمق دلهای مردمِ آگاه و انساندوست جای دارند، آنان را به بزرگی میستایند و یادشان را در خاطرههای خود زنده نگه میدارند و امروز میبینیم که قبر پیشوایان دینی و نهضت گران اصیل تاریخ، چه عاشقان شیفتهدلی دارد که فرسخها راه را میپیمایند و تحمل رنج و زحمت میکنند تا در کنار قبرشان زانوی ادب زنند و با آنان به راز و نیاز بپردازند.
ولی قبر ستمگران تاریخ، عاشق و زائری ندارد. چون چیزی ندارند که بخواهند به کسی بدهند.
پس از فاجعهی کربلا، نشانههای پیروزی حسین و شکست یزید روشن شد؛ زیرا بازماندگان حسین در هرکجا که قدم میگذاشتند، مردم برایشان ابراز احساسات و علاقه میکردند و بر دشمنان آنان نفرین و لعن میفرستادند.
حتی در میان خانوادهی خود یزید کسی به دیدهی احترام به وی نمینگریست. بلکه پارهای از نزدیکانش زبان به اعتراض گشودند و یزید را بر کار بدش ملامت و سرزنش کردند.
سخنان کوتاه امام
1- امام حسین در روز عاشورا فرمود: «مردم بندهی دنیا هستند و دین را فقط با زبانشان لمس میکنند. تا وقتیکه بدانند دین ضرری برایشان ندارد به دورش میچرخند؛ اما وقتیکه پای امتحان در میان آید دینداران واقعی کم هستند.»
2- امام حسین (ع) به فرزندش امام زینالعابدین (ع) فرمود: «از ستم نمودن به کسی که جز خداوند یاوری ندارد بپرهیز.»
3- در روز عاشورا هنگام خداحافظی از فرزندانش فرمود: «فرزندانم! گریه نکنید. اشک نریزید. با رفتن من مصیبت و درد شما تمام نمیشود. بلکه آغاز ناراحتیها و افسردگیهای شما است. خودتان را محکم بگیرید که خداوند پشتیبان شما است. آگاه باشید که پس از من، وقتی در برابر دشمن قرار میگیرید حرفی نزنید که از ارزش شما کم شود».
4- بدترین مردم کسی است که آخرتش را فدای دنیایش بکند.
۵- هیچ کار خوبی را برای اینکه مردم تعریفت کنند انجام مده و به خاطر خجالت، آن را ترک مکن.
۶- کسانی که بندگی خدا را میکنند بندگی دیگری را نمیکنند.
7- آنچه برادرم امام حسن در دوران زندگی، انجام داد به دستور خداوند بود و آنچه من انجام میدهم به دستور خداوند است.
8- از سخنی که تو را پشیمان کند و وادار به عذرخواهی نماید بپرهیز و مگو.
مشخصات امام (ع)
نام: حسین (ع)
لقب: سید الشهداء
کُنیه: ابوعبدالله
پدر: علی (ع)
مادر: فاطمه زهرا سلامالله علیها
جَد: رسولالله (ص)
تولد: سال ۴ هجری
مدت امامت: ۱۰ سال
مدت عمر: ۵۷ سال
شهادت: سال ۶۱ هجری به دستور یزید شهید شد.
محل دفن: کربلا واقع در عراق
به پرسشهای زیر با دقت پاسخ دهید
۱- چرا نام امام سوم را «حسین» گذاشتند؟
2- چرا امام حسین در زمان معاویه که خلیفه ستمگری به شمار میرفت ساکت بود؟
3- چرا امام حسین برای پاسخ به دعوت کوفیان مسلم را فرستاد؟
4- چرا امام حسین و یارانش در روز عاشورا خود را نباختند؟
5- چرا امام حسین هرسال پیروزتر و در خاطرهها زندهتر میشود؟