مجموعه کامل رباعیات خیام نیشابوری 1

مجموعه کامل رباعیات خیام نیشابوری

مجموعه کامل رباعیات خیام نیشابوری

متن کامل

***

فهرست رباعیات خیام

رباعی شمارهٔ ۱

رباعی شمارهٔ ۲

رباعی شمارهٔ ۳

رباعی شمارهٔ ۴

رباعی شمارهٔ ۵

رباعی شمارهٔ ۶

رباعی شمارهٔ ۷

رباعی شمارهٔ ۸

رباعی شمارهٔ ۹

رباعی شمارهٔ ۱۰

رباعی شمارهٔ ۱۱

رباعی شمارهٔ ۱۲

رباعی شمارهٔ ۱۳

رباعی شمارهٔ ۱۴

رباعی شمارهٔ ۱۵

رباعی شمارهٔ ۱۶

رباعی شمارهٔ ۱۷

رباعی شمارهٔ ۱۸

رباعی شمارهٔ ۱۹

رباعی شمارهٔ ۲۰

رباعی شمارهٔ ۲۱

رباعی شمارهٔ ۲۲

رباعی شمارهٔ ۲۳

رباعی شمارهٔ ۲۴

رباعی شمارهٔ ۲۵

رباعی شمارهٔ ۲۶

رباعی شمارهٔ ۲۷

رباعی شمارهٔ ۲۸

رباعی شمارهٔ ۲۹

رباعی شمارهٔ ۳۰

رباعی شمارهٔ ۳۱

رباعی شمارهٔ ۳۲

رباعی شمارهٔ ۳۳

رباعی شمارهٔ ۳۴

رباعی شمارهٔ ۳۵

رباعی شمارهٔ ۳۶

رباعی شمارهٔ ۳۷

رباعی شمارهٔ ۳۸

رباعی شمارهٔ ۳۹

رباعی شمارهٔ ۴۰

رباعی شمارهٔ ۴۱

رباعی شمارهٔ ۴۲

رباعی شمارهٔ ۴۳

رباعی شمارهٔ ۴۴

رباعی شمارهٔ ۴۵

رباعی شمارهٔ ۴۶

رباعی شمارهٔ ۴۷

رباعی شمارهٔ ۴۸

رباعی شمارهٔ ۴۹

رباعی شمارهٔ ۵۰

رباعی شمارهٔ ۵۱

رباعی شمارهٔ ۵۲

رباعی شمارهٔ ۵۳

رباعی شمارهٔ ۵۴

رباعی شمارهٔ ۵۵

رباعی شمارهٔ ۵۶

رباعی شمارهٔ ۵۷

رباعی شمارهٔ ۵۸

رباعی شمارهٔ ۵۹

رباعی شمارهٔ ۶۰

رباعی شمارهٔ ۶۱

رباعی شمارهٔ ۶۲

رباعی شمارهٔ ۶۳

رباعی شمارهٔ ۶۴

رباعی شمارهٔ ۶۵

رباعی شمارهٔ ۶۶

رباعی شمارهٔ ۶۷

رباعی شمارهٔ ۶۸

رباعی شمارهٔ ۶۹

رباعی شمارهٔ ۷۰

رباعی شمارهٔ ۷۱

رباعی شمارهٔ ۷۲

رباعی شمارهٔ ۷۳

رباعی شمارهٔ ۷۴

رباعی شمارهٔ ۷۵

رباعی شمارهٔ ۷۶

رباعی شمارهٔ ۷۷

رباعی شمارهٔ ۷۸

رباعی شمارهٔ ۷۹

رباعی شمارهٔ ۸۰

رباعی شمارهٔ ۸۱

رباعی شمارهٔ ۸۲

رباعی شمارهٔ ۸۳

رباعی شمارهٔ ۸۴

رباعی شمارهٔ ۸۵

رباعی شمارهٔ ۸۶

رباعی شمارهٔ ۸۷

رباعی شمارهٔ ۸۸

رباعی شمارهٔ ۸۹

رباعی شمارهٔ ۹۰

رباعی شمارهٔ ۹۱

رباعی شمارهٔ ۹۲

رباعی شمارهٔ ۹۳

رباعی شمارهٔ ۹۴

رباعی شمارهٔ ۹۵

رباعی شمارهٔ ۹۶

رباعی شمارهٔ ۹۷

رباعی شمارهٔ ۹۸

رباعی شمارهٔ ۹۹

رباعی شمارهٔ ۱۰۰

رباعی شمارهٔ ۱۰۱

رباعی شمارهٔ ۱۰۲

رباعی شمارهٔ ۱۰۳

رباعی شمارهٔ ۱۰۴

رباعی شمارهٔ ۱۰۵

رباعی شمارهٔ ۱۰۶

رباعی شمارهٔ ۱۰۷

رباعی شمارهٔ ۱۰۸

رباعی شمارهٔ ۱۰۹

رباعی شمارهٔ ۱۱۰

رباعی شمارهٔ ۱۱۱

رباعی شمارهٔ ۱۱۲

رباعی شمارهٔ ۱۱۳

رباعی شمارهٔ ۱۱۴

رباعی شمارهٔ ۱۱۵

رباعی شمارهٔ ۱۱۶

رباعی شمارهٔ ۱۱۷

رباعی شمارهٔ ۱۱۸

رباعی شمارهٔ ۱۱۹

رباعی شمارهٔ ۱۲۰

رباعی شمارهٔ ۱۲۱

رباعی شمارهٔ ۱۲۲

رباعی شمارهٔ ۱۲۳

رباعی شمارهٔ ۱۲۴

رباعی شمارهٔ ۱۲۵

رباعی شمارهٔ ۱۲۶

رباعی شمارهٔ ۱۲۷

رباعی شمارهٔ ۱۲۸

رباعی شمارهٔ ۱۲۹

رباعی شمارهٔ ۱۳۰

رباعی شمارهٔ ۱۳۱

رباعی شمارهٔ ۱۳۲

رباعی شمارهٔ ۱۳۳

رباعی شمارهٔ ۱۳۴

رباعی شمارهٔ ۱۳۵

رباعی شمارهٔ ۱۳۶

رباعی شمارهٔ ۱۳۷

رباعی شمارهٔ ۱۳۸

رباعی شمارهٔ ۱۳۹

رباعی شمارهٔ ۱۴۰

رباعی شمارهٔ ۱۴۱

رباعی شمارهٔ ۱۴۲

رباعی شمارهٔ ۱۴۳

رباعی شمارهٔ ۱۴۴

رباعی شمارهٔ ۱۴۵

رباعی شمارهٔ ۱۴۶

رباعی شمارهٔ ۱۴۷

رباعی شمارهٔ ۱۴۸

رباعی شمارهٔ ۱۴۹

رباعی شمارهٔ ۱۵۰

رباعی شمارهٔ ۱۵۱

رباعی شمارهٔ ۱۵۲

رباعی شمارهٔ ۱۵۳

رباعی شمارهٔ ۱۵۴

رباعی شمارهٔ ۱۵۵

رباعی شمارهٔ ۱۵۶

رباعی شمارهٔ ۱۵۷

رباعی شمارهٔ ۱۵۸

رباعی شمارهٔ ۱۵۹

رباعی شمارهٔ ۱۶۰

رباعی شمارهٔ ۱۶۱

رباعی شمارهٔ ۱۶۲

رباعی شمارهٔ ۱۶۳

رباعی شمارهٔ ۱۶۴

رباعی شمارهٔ ۱۶۵

رباعی شمارهٔ ۱۶۶

رباعی شمارهٔ ۱۶۷

رباعی شمارهٔ ۱۶۸

رباعی شمارهٔ ۱۶۹

رباعی شمارهٔ ۱۷۰

رباعی شمارهٔ ۱۷۱

رباعی شمارهٔ ۱۷۲

رباعی شمارهٔ ۱۷۳

رباعی شمارهٔ ۱۷۴

رباعی شمارهٔ ۱۷۵

رباعی شمارهٔ ۱۷۶

رباعی شمارهٔ ۱۷۷

رباعی شمارهٔ ۱۷۸

***

رباعی شمارهٔ ۱

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

رباعی شمارهٔ ۲

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

رباعی شمارهٔ ۳

قرآن که مهین کلام خوانند آن را

گه گاه نه بر دوام خوانند آن را

بر گرد پیاله آیتی هست مقیم

کاندر همه جا مدام خوانند آن را

رباعی شمارهٔ ۴

گر می نخوری طعنه مزن مستانرا

بنیاد مکن تو حیله و دستانرا

تو غره بدان مشو که می مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا

رباعی شمارهٔ ۵

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا

رباعی شمارهٔ ۶

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه پر درد شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

رباعی شمارهٔ ۷

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

رباعی شمارهٔ ۸

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست

رباعی شمارهٔ ۹

اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است

می‌خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است

رباعی شمارهٔ ۱۰

امروز ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات بجز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

رباعی شمارهٔ ۱۱

ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت

رباعی شمارهٔ ۱۲

ای چرخ فلک خرابی از کینه تست

بیدادگری شیوه دیرینه تست

ای خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه تست

رباعی شمارهٔ ۱۳

ایدل چو زمانه می‌کند غمناکت

ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

رباعی شمارهٔ ۱۴

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفتند

زآن روی که هست کس نمی‌داند گفت

رباعی شمارهٔ ۱۵

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی

دستی است که برگردن یاری بوده‌ست

رباعی شمارهٔ ۱۶

این کوزه که آبخوارهٔ مزدوری است

از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست

هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست

از عارض مستی و لب مستوریست

رباعی شمارهٔ ۱۷

این کهنه رباط را که عالم نام است

و آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی است که وامانده صد جمشید است

قصری است که تکیه‌گاه صد بهرام است

رباعی شمارهٔ ۱۸

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

رباعی شمارهٔ ۱۹

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

رباعی شمارهٔ ۲۰

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است

گردنده فلک نیز بکاری بوده است

هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین

آن مردمک چشم‌نگاری بوده است

رباعی شمارهٔ ۲۱

تا چند زنم بروی دریاها خشت

بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود

که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت

رباعی شمارهٔ ۲۲

ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست

بشکستن آن روا نمی‌دارد مست

چندین سر و پای نازنین از سر و دست

از مهر که پیوست و به کین که شکست

رباعی شمارهٔ ۲۳

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است

رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است

با اهل خرد باش که اصل تن تو

گردی و نسیمی و غباری و دمی است

رباعی شمارهٔ ۲۴

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

رباعی شمارهٔ ۲۵

چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

رباعی شمارهٔ ۲۶

چون چرخ بکام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هشت

چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت

رباعی شمارهٔ ۲۷

چون لاله به نوروز قدح گیر بدست

با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن

ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

رباعی شمارهٔ ۲۸

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شک همه عمر نشست

هان تا ننهیم جام می از کف دست

در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست

رباعی شمارهٔ ۲۹

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست بهرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست در عالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست

رباعی شمارهٔ ۳۰

خاکی که به زیر پای هر نادانی است

کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است

هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است

انگشت وزیر یا سر سلطانی است

رباعی شمارهٔ ۳۱

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست

گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود

ورنیک نیامد این صور عیب کراست

رباعی شمارهٔ ۳۲

در پرده اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

رباعی شمارهٔ ۳۳

در خواب بدم مرا خردمندی گفت

کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت

کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟

می خور که به زیر خاک می‌باید خفت

رباعی شمارهٔ ۳۴

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست

رباعی شمارهٔ ۳۵

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت

یک ساغر می‌دهد مرا بر لب کشت

هر چند به نزد عامه این باشد زشت

سگ به ز من است اگر برم نام بهشت

رباعی شمارهٔ ۳۶

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

رباعی شمارهٔ ۳۷

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست

دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

رباعی شمارهٔ ۳۸

عمری است مرا تیره و کاریست نه راست

محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمیباید خواست

رباعی شمارهٔ ۳۹

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت

پیش آر قدح که باده نوشان صبوح

آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت

رباعی شمارهٔ ۴۰

گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است

ور بر تن تو عمر لباسی چست است

در خیمه تن که سایبانی‌ست ترا

هان تکیه مکن که چارمیخش سست است

رباعی شمارهٔ ۴۱

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من میگویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

رباعی شمارهٔ ۴۲

گویند مرا که دوزخی باشد مست

قولی است خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند

فردا بینی بهشت همچون کف دست

رباعی شمارهٔ ۴۳

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

رباعی شمارهٔ ۴۴

مهتاب به نور دامن شب بشکافت

می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت

خوش باش و میندیش که مهتاب بسی

اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت

رباعی شمارهٔ ۴۵

می‌خوردن و شاد بودن آیین منست

فارغ بودن ز کفر و دین دین منست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست

گفتا دل خرم تو کابین منست

رباعی شمارهٔ ۴۶

می لعل مذابست و صراحی کان است

جسم است پیاله و شرابش جان است

آن جام بلورین که ز می خندان است

اشکی است که خون دل درو پنهان است

رباعی شمارهٔ ۴۷

می نوش که عمر جاودانی اینست

خود حاصلت از دور جوانی اینست

هنگام گل و باده و یاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی اینست

رباعی شمارهٔ ۴۸

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

رباعی شمارهٔ ۴۹

در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست

از سرخی خون شهریاری بوده‌ست

هر شاخ بنفشه کز زمین می‌روید

خالی است که بر رخ نگاری بوده‌ست

رباعی شمارهٔ ۵۰

هر ذره که در خاک زمینی بوده است

پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است

گرد از رخ نازنین به آزرم فشان

کانهم رخ خوب نازنینی بوده است

رباعی شمارهٔ ۵۱

هر سبزه که برکنار جویی رسته است

گویی ز لب فرشته‌خویی رسته است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی

کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

رباعی شمارهٔ ۵۲

یک جرعه می ز ملک کاووس به است

از تخت قباد و ملکت طوس به است

هر ناله که رندی به سحرگاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است

رباعی شمارهٔ ۵۳

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ

پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من و تو ماه بسی

از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ

رباعی شمارهٔ ۵۴

آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

رباعی شمارهٔ ۵۵

آن را که به صحرای علل تاخته‌اند

بی او همه کارها بپرداخته‌اند

امروز بهانه‌ای در انداخته‌اند

فردا همه آن بود که در ساخته‌اند

رباعی شمارهٔ ۵۶

آن‌ها که کهن شدند و اینها که نوند

هر کس بمراد خویش یک تک بدوند

این کهنه جهان بکس نماند باقی

رفتند و رویم دیگر آیند و روند

رباعی شمارهٔ ۵۷

آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد

بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک

در طبل زمین و حقه خاک نهاد

رباعی شمارهٔ ۵۸

آرند یکی و دیگری بربایند

بر هیچ کسی راز همی نگشایند

ما را ز قضا جز این قدر ننمایند

پیمانه عمر ما است می‌پیمایند

رباعی شمارهٔ ۵۹

اجرام که ساکنان این ایوانند

اسباب تردد خردمندانند

هان تاسر رشته خرد گم نکنی

کانان که مدبرند سرگردانند

رباعی شمارهٔ ۶۰

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

رباعی شمارهٔ ۶۱

از رنج کشیدن آدمی حر گردد

قطره چو کشد حبس صدف در گردد

گر مال نماند سر بماناد بجای

پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد

رباعی شمارهٔ ۶۲

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

رباعی شمارهٔ ۶۳

افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

رباعی شمارهٔ ۶۴

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام زما و نی‌نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

رباعی شمارهٔ ۶۵

این عقل که در ره سعادت پوید

روزی صد بار خود ترا می‌گوید

دریاب تو این یکدم وقتت که نئی

آن تره که بدروند و دیگر روید

رباعی شمارهٔ ۶۶

این قافله عمر عجب می‌گذرد

دریاب دمی که با طرب می‌گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد

رباعی شمارهٔ ۶۷

بر پشت من از زمانه تو میاید

وز من همه کار نانکو میاید

جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو

گفتا چکنم خانه فرو میاید

رباعی شمارهٔ ۶۸

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد

وز خوردن آدمی زمین سیر نشد

مغرور بدانی که نخورده‌ست ترا

تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد

رباعی شمارهٔ ۶۹

بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند

مگرای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند

بربای نصیب خویش کت بربایند

رباعی شمارهٔ ۷۰

بر من قلم قضا چو بی من رانند

پس نیک و بدش ز من چرا می‌دانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو

فردا به چه حجتم به داور خوانند

رباعی شمارهٔ ۷۱

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمه زمزمی و گر آب حیات

آخر به دل خاک فرو خواهی شد

رباعی شمارهٔ ۷۲

تا راه قلندری نپویی نشود

رخساره بخون دل نشویی نشود

سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان

آزاد به ترک خود نگویی نشود

رباعی شمارهٔ ۷۳

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید

بهتر ز میناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز می‌فروشان کایشان

به زانکه فروشند چه خواهند خرید

رباعی شمارهٔ ۷۴

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد

دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کار من و تو چنانکه رای من و تست

از موم بدست خویش هم نتوان کرد

رباعی شمارهٔ ۷۵

حیی که بقدرت سر و رو می‌سازد

همواره هم او کار عدو می‌سازد

گویند قرابه گر مسلمان نبود

او را تو چه گویی که کدو می‌سازد

رباعی شمارهٔ ۷۶

در دهر چو آواز گل تازه دهند

فرمای بتا که می به اندازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ

فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

رباعی شمارهٔ ۷۷

در دهر هر آن که نیم نانی دارد

از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

رباعی شمارهٔ ۷۸

دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود

غم خوردن بیهوده نمی‌دارد سود

پر کن قدح می به کفم درنه زود

تا باز خورم که بودنیها همه بود

رباعی شمارهٔ ۷۹

روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد

ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد

بلبل به زبان حال خود با گل زرد

فریاد همی‌کند که می‌باید خورد

رباعی شمارهٔ ۸۰

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند

فرمای که تا باده گلگون آرند

تو زر نئی ای غافل نادان که ترا

در خاک نهند و باز بیرون آرند

رباعی شمارهٔ ۸۱

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد

یا در پی نیستی و هستی گذرد

می نوش که عمریکه اجل در پی اوست

آن به که به خواب یا به مستی گذرد

رباعی شمارهٔ ۸۲

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد

کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد

عجز است به دست هر که از مادر زاد

رباعی شمارهٔ ۸۳

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند

از نیک و بد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود

هم بگذرد و نماند این روزی چند

رباعی شمارهٔ ۸۴

گرچه غم و رنج من درازی دارد

عیش و طرب تو سرفرازی دارد

بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک

در پرده هزار گونه بازی دارد

رباعی شمارهٔ ۸۵

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد

کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب خاک را بردارد

تا حشر همه خون عزیزان بارد

رباعی شمارهٔ ۸۶

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان

عمرست چنان کش گذرانی گذرد

رباعی شمارهٔ ۸۷

گویند بهشت و حورعین خواهد بود

آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

رباعی شمارهٔ ۸۸

گویند بهشت و حور و کوثر باشد

جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه

نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد

رباعی شمارهٔ ۸۹

گویند هر آن کسان که با پرهیزند

زانسان که بمیرند چنان برخیزند

ما با می و معشوقه از آنیم مدام

باشد که به حشرمان چنان انگیزند

رباعی شمارهٔ ۹۰

می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد

و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد

پرهیز مکن ز کیمیایی که از او

یک جرعه خوری هزار علت ببرد

رباعی شمارهٔ ۹۱

هر راز که اندر دل دانا باشد

باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد

کاندر صدف از نهفتگی گردد در

آن قطره که راز دل دریا باشد

رباعی شمارهٔ ۹۲

هر صبح که روی لاله شبنم گیرد

بالای بنفشه در چمن خم گیرد

انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید

کو دامن خویشتن فراهم گیرد

رباعی شمارهٔ ۹۳

هرگز دل من ز علم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز

معلومم شد که هیچ معلوم نشد

رباعی شمارهٔ ۹۴

هم دانه امید به خرمن ماند

هم باغ و سرای بی تو و من ماند

سیم و زر خویش از درمی تا بجوی

با دوست بخور گر نه بدشمن ماند

رباعی شمارهٔ ۹۵

یاران موافق همه از دست شدند

در پای اجل یکان یکان پست شدند

خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر

دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند

رباعی شمارهٔ ۹۶

یک جام شراب صد دل و دین ارزد

یک جرعه می مملکت چین ارزد

جز باده لعل نیست در روی زمین

تلخی که هزار جان شیرین ارزد

رباعی شمارهٔ ۹۷

یک قطره آب بود با دریا شد

یک ذره خاک با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

رباعی شمارهٔ ۹۸

یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد

از کوزه شکسته‌ای دمی آبی سرد

مامور کم از خودی چرا باید بود

یا خدمت چون خودی چرا باید کرد

رباعی شمارهٔ ۹۹

آن لعل در آبگینه ساده بیار

و آن محرم و مونس هر آزاده بیار

چون میدانی که مدت عالم خاک

باد است که زود بگذرد باده بیار

رباعی شمارهٔ ۱۰۰

از بودنی ایدوست چه داری تیمار

وزفکرت بیهوده دل و جان افکار

خرم بزی و جهان بشادی گذران

تدبیر نه با تو کرده‌اند اول کار

رباعی شمارهٔ ۱۰۱

افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند بجا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه می‌کشیم نایند دگر

رباعی شمارهٔ ۱۰۲

ای دل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نئی غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور

رباعی شمارهٔ ۱۰۳

ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر

باغ طربت به سبزه آراسته گیر

و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم

بنشسته و بامداد برخاسته گیر

رباعی شمارهٔ ۱۰۴

این اهل قبور خاک گشتند و غبار

هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار

آه این چه شراب است که تا روز شمار

بیخود شده و بی‌خبرند از همه کار

رباعی شمارهٔ ۱۰۵

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر

بوی قدح از غذای مریم خوشتر

آه سحری ز سینه خماری

از ناله بوسعید و ادهم خوش‌تر

رباعی شمارهٔ ۱۰۶

در دایره سپهر ناپیدا غور

جامی است که جمله را چشانند بدور

نوبت چو به دور تو رسد آه مکن

می نوش به خوشدلی که دور است نه جور

رباعی شمارهٔ ۱۰۷

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار

بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

و آن گل بزبان حال با او می‌گفت

من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

رباعی شمارهٔ ۱۰۸

ز آن می که حیات جاودانیست بخور

سرمایه لذت جوانی است بخور

سوزنده چو آتش است لیکن غم را

سازنده چو آب زندگانی است بخور

رباعی شمارهٔ ۱۰۹

گر باده خوری تو با خردمندان خور

یا با صنمی لاله رخی خندان خور

بسیار مخور و رد مکن فاش مساز

اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور

رباعی شمارهٔ ۱۱۰

وقت سحر است خیز ای طرفه پسر

پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر

کاین یکدم عاریت در این کنج فنا

بسیار بجویی و نیابی دیگر

رباعی شمارهٔ ۱۱۱

از جمله رفتگان این راه دراز

باز آمده کیست تا بما گوید باز

پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز

رباعی شمارهٔ ۱۱۲

ای پیر خردمند پگه‌تر برخیز

و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز

پندش ده گو که نرم نرمک می‌بیز

مغز سر کیقباد و چشم پرویز

رباعی شمارهٔ ۱۱۳

وقت سحر است خیز ای مایه ناز

نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز

کانها که بجایند نپایند بسی

و آنها که شدند کس نمیاید باز

رباعی شمارهٔ ۱۱۴

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس

در پیش نهاده کله کیکاووس

با کله همی گفت که افسوس افسوس

کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس

رباعی شمارهٔ ۱۱۵

جامی است که عقل آفرین می‌زندش

صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف

می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

رباعی شمارهٔ ۱۱۶

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

رباعی شمارهٔ ۱۱۷

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش

کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

رباعی شمارهٔ ۱۱۸

ایام زمانه از کسی دارد ننگ

کو در غم ایام نشیند دلتنگ

می خور تو در آبگینه با ناله چنگ

زان پیش که آبگینه آید بر سنگ

رباعی شمارهٔ ۱۱۹

از جرم گل سیاه تا اوج زحل

کردم همه مشکلات کلی را حل

بگشادم بندهای مشکل به حیل

هر بند گشاده شد بجز بند اجل

رباعی شمارهٔ ۱۲۰

با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل

از دست منه جام می و دامن گل

زان پیش که ناگه شود از باد اجل

پیراهن عمر ما چو پیراهن گل

رباعی شمارهٔ ۱۲۱

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیر فنا درگذریم

با هفت هزار سالگان سر بسریم

رباعی شمارهٔ ۱۲۲

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم

فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغ دان و عالم فانوس

ما چون صوریم کاندر او حیرانیم

رباعی شمارهٔ ۱۲۳

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم

زان پیش که از زمانه تابی بخوریم

کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی

چندان ندهد زمان که آبی بخوریم

رباعی شمارهٔ ۱۲۴

برخیزم و عزم باده ناب کنم

رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم

این عقل فضول پیشه را مشتی می

بر روی زنم چنانکه در خواب کنم

رباعی شمارهٔ ۱۲۵

بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم

در زیرزمین نهفتگان می‌بینم

چندانکه به صحرای عدم می‌نگرم

ناآمدگان و رفتگان می‌بینم

رباعی شمارهٔ ۱۲۶

تا چند اسیر عقل هر روزه شویم

در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم

در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما

در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم

رباعی شمارهٔ ۱۲۷

چون نیست مقام ما در این دهر مقیم

پس بی می و معشوق خطائیست عظیم

تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم

چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم

رباعی شمارهٔ ۱۲۸

خورشید به گل نهفت می‌نتوانم

و اسراز زمانه گفت می‌نتوانم

از بحر تفکرم برآورد خرد

دری که ز بیم سفت می‌نتوانم

رباعی شمارهٔ ۱۲۹

دشمن به غلط گفت که من فلسفیم

ایزد داند که آنچه او گفت نیم

لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام

آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

رباعی شمارهٔ ۱۳۰

مائیم که اصل شادی و کان غمیم

سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم

پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم

آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم

رباعی شمارهٔ ۱۳۱

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم

یا از غم رسوایی و مستی نخورم

من می ز برای خوشدلی می‌خوردم

اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

رباعی شمارهٔ ۱۳۲

من بی میناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

رباعی شمارهٔ ۱۳۳

هر یک چندی یکی برآید که منم

با نعمت و با سیم و زر آید که منم

چون کارک او نظام گیرد روزی

ناگه اجل از کمین برآید که منم

رباعی شمارهٔ ۱۳۴

یک چند به کودکی باستاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

رباعی شمارهٔ ۱۳۵

یک روز ز بند عالم آزاد نیم

یک دمزدن از وجود خود شاد نیم

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نیم

رباعی شمارهٔ ۱۳۶

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

فردا که نیامده ست فریاد مکن

برنیآمده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

رباعی شمارهٔ ۱۳۷

ای دیده اگر کور نئی گور ببین

وین عالم پر فتنه و پر شور ببین

شاهان و سران و سروران زیر گلند

روهای چو مه در دهن مور ببین

رباعی شمارهٔ ۱۳۸

برخیز و مخور غم جهان گذران

بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت بتو خود نیامدی از دگران

رباعی شمارهٔ ۱۳۹

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

رباعی شمارهٔ ۱۴۰

رفتم که در این منزل بیداد بدن

در دست نخواهد بر خنگ از باد بدن

آن را باید به مرگ من شاد بدن

کز دست اجل تواند آزاد بدن

رباعی شمارهٔ ۱۴۱

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین

نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین

اندر دو جهان کرا بود زهره این

رباعی شمارهٔ ۱۴۲

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن

به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن

با نان جوین خویش حقا که به است

کالوده و پالوده هر خس بودن

رباعی شمارهٔ ۱۴۳

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی

کای بیخبران راه نه آنست و نه این

رباعی شمارهٔ ۱۴۴

گاوی است در آسمان و نامش پروین

یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

چشم خردت باز کن از روی یقین

زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

رباعی شمارهٔ ۱۴۵

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی

کازاده بکام دل رسیدی آسان

رباعی شمارهٔ ۱۴۶

مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان

می خواه مروق به طراز آمدگان

رفتند یکان یکان فراز آمدگان

کس می ندهد نشان ز بازآمدگان

رباعی شمارهٔ ۱۴۷

می‌خوردن و گرد نیکوان گردیدن

به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

پس روی بهشت کس نخواهد دیدن

رباعی شمارهٔ ۱۴۸

نتوان دل شاد را به غم فرسودن

وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن

می‌باید و معشوق و به کام آسودن

رباعی شمارهٔ ۱۴۹

آن قصر که با چرخ همیزد پهلو

بر درگه آن شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای

بنشسته همی گفت که کوکوکوکو

رباعی شمارهٔ ۱۵۰

از آمدن و رفتن ما سودی کو

وز تار امید عمر ما پودی کو

چندین سروپای نازنینان جهان

می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو

رباعی شمارهٔ ۱۵۱

از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشتی دو نهند بر مغاک من و تو

و آنگاه برای خشت گور دگران

در کالبدی کشند خاک من و تو

رباعی شمارهٔ ۱۵۲

می‌خور که فلک بهر هلاک من و تو

قصدی دارد بجان پاک من و تو

در سبزه نشین و می روشن میخور

کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو

رباعی شمارهٔ ۱۵۳

از هر چه بجر می است کوتاهی به

می هم ز کف بتان خرگاهی به

مستی و قلندری و گمراهی به

یک جرعه می ز ماه تا ماهی به

رباعی شمارهٔ ۱۵۴

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل

در خاک فرو ریزد و ما خاک شده

رباعی شمارهٔ ۱۵۵

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

رباعی شمارهٔ ۱۵۶

یک جرعه می کهن ز ملکی نو به

وز هرچه نه می طریق بیرون شو به

در دست به از تخت فریدون صد بار

خشت سر خم ز ملک کیخسرو به

رباعی شمارهٔ ۱۵۷

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری اگر در طلبش می‌کوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانبها بدان نفروشی

رباعی شمارهٔ ۱۵۸

از آمدن بهار و از رفتن دی

اوراق وجود ما همی گردد طی

می خور! مخور اندوه که فرمود حکیم

غم‌های جهان چو زهر و تریاقش می

رباعی شمارهٔ ۱۵۹

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری

آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری

شاهی بودم که جام زرینم بود

اکنون شده‌ام کوزه هر خماری

رباعی شمارهٔ ۱۶۰

ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی

وز هفت و چهار دایم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم

باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی

رباعی شمارهٔ ۱۶۱

ایدل تو به اسرار معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

اینجا به می لعل بهشتی می ساز

کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

رباعی شمارهٔ ۱۶۲

ای دوست حقیقت شنواز من سخنی

با باده لعل باش و با سیم تنی

کانکس که جهان کرد فراغت دارد

از سبلت چون تویی و ریش چو منی

رباعی شمارهٔ ۱۶۳

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

رباعی شمارهٔ ۱۶۴

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

سرمست بدم که کردم این عیاشی

با من به زبان حال می‌گفت سبو

من چون تو بدم تو نیز چون من باشی

رباعی شمارهٔ ۱۶۵

بر شاخ امید اگر بری یافتمی

هم رشته خویش را سری یافتمی

تا چند ز تنگنای زندان وجود

ای کاش سوی عدم دری یافتمی

رباعی شمارهٔ ۱۶۶

بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی

فارغ بنشین بکشتزار و لب جوی

بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی

صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی

رباعی شمارهٔ ۱۶۷

پیری دیدم به خانهٔ خماری

گفتم نکنی ز رفتگان اخباری

گفتا می خور که همچو ما بسیاری

رفتند و خبر باز نیامد باری

رباعی شمارهٔ ۱۶۸

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی

مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی

خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی

بادیم همه باده بیار ای ساقی

رباعی شمارهٔ ۱۶۹

چندان که نگاه می‌کنم هر سویی

در باغ روانست ز کوثر جویی

صحرا چو بهشت است ز کوثر گم گوی

بنشین به بهشت با بهشتی رویی

رباعی شمارهٔ ۱۷۰

خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی

فارغ شده‌اند از تمنای تو دی

قصه چه کنم که به تقاضای تو دی

دادند قرار کار فردای تو دی

رباعی شمارهٔ ۱۷۱

در کارگه کوزه‌گری کردم رای

در پایه چرخ دیدم استاد بپای

می‌کرد دلیر کوزه را دسته و سر

از کله پادشاه و از دست گدای

رباعی شمارهٔ ۱۷۲

در گوش دلم گفت فلک پنهانی

حکمی که قضا بود ز من میدانی

در گردش خویش اگر مرا دست بدی

خود را برهاندمی ز سرگردانی

رباعی شمارهٔ ۱۷۳

زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری

پر کن قدحی بخور بمن ده دگری

زان پیشتر ای صنم که در رهگذری

خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری

رباعی شمارهٔ ۱۷۴

گر آمدنم بخود بدی نامدمی

ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی

به زان نبدی که اندر این دیر خراب

نه آمدمی نه شدمی نه بدمی

رباعی شمارهٔ ۱۷۵

گر دست دهد ز مغز گندم نانی

وز می دو منی ز گوسفندی رانی

با لاله رخی و گوشه بستانی

عیشی بود آن نه حد هر سلطانی

رباعی شمارهٔ ۱۷۶

گر کار فلک به عدل سنجیده بدی

احوال فلک جمله پسندیده بدی

ور عدل بدی بکارها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی

رباعی شمارهٔ ۱۷۷

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری

تا چند کنی بر گل مردم خواری

انگشت فریدون و کف کیخسرو

بر چرخ نهاده‌ای چه می‌پنداری

رباعی شمارهٔ ۱۷۸

هنگام صبوح ای صنم فرخ پی

برساز ترانه‌ای و پیش‌آور می

کافکند بخاک صد هزاران جم و کی

این آمدن تیرمه و رفتن دی



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *