مجموعه شعر کودکانه برای بچهها
نسیم دختر باد
برای گروههای سنی چهارم و پنجم دبستان
شاعر: افشین علاء
تصویرگر: مهنوش مشیری
فهرست شعرهای این مجموعه:
لطف خدا
مثل قویی سبکبال
مادرم، قرآن بخوان
افطار
برای تولد پیامبر (ص)
اشک و آب
روضهخوانی
عموی من ابوالفضل
برادر بزرگتر
لطف خدا
در غرش رعد
در نالهی باد
در گریهی ابر
بر دشت آباد
در قامت کوه
در چهرهی خاک
در غنچهی گل
در چشمهی پاک
در هر ستاره
در نور خورشید
در روی مهتاب
وقتیکه خندید
در بیشهی سبز
در کوچ مرغان
در پیچش رود
در شعر باران
هر گوشه دیدم
لطف خدا را
من دوست دارم
این آیهها را
مثل قویی سبکبال
هر سحرگاه وقتیکه خورشید
آن سوی کوه در خواب ناز است
باید آنگاه برخیزم از خواب
چونکه صبح است و وقت نماز است
با سلامی به بابا و مادر
میروم دست و رو را بشویم
آب پاکیزهی حوض خانه
میشود آبِ پاک وضویم
تا سپاس خدا را بگویم
میروم مثل قویی سبکبال
روی سجادهام مینشینم
مثل پروانهای شاد و خوشحال
کمکم از آن سویِ قلهی کوه
نور خورشید میآید آرام
جشن گنجشکها گردد آغاز
روی هر شاخه و روی هر بام
قُل قُل آب داغ سماور
خوب و زیباست مثل ترانه
مینشینم سر سفره آن گاه
چای و نان میخورم شادمانه
شادی صبح زیبایم از اوست
او که بخشنده و بینیاز است
از سحرخیزیام شادمانم
اینهمه شادیام از نماز است
مادرم، قرآن بخوان
مادرم، قرآن بخوان
با صدایی آشنا
آشنا مثل نسیم
مثل خواب بچهها
از صدایت خوبتر
در تمام خانه نیست
نرمی آواز تو
در پَر پروانه نیست
هیچ میدانی که شب
وقت قرآن خواندنت
میگذارد مثل من
ماه سر بر دامنت؟
بازهم افتاده است
بر لبم این زمزمه:
این صدای مادر است
یا صدای فاطمه؟…
افطار
افطار میکنم
با آب گرم و شیر
یک لقمه نان داغ
با سبزی و پنیر
افطار میکنم
با شادی و غرور
با لطف مادرم
با لقمههای نور
افطار میکنم
با خندهی پدر
با «روزهات قبول»
با «آفرین پسر!»
افطار میکنم
خوشحال و سرفراز
با اشک، با دعا
با شُکر، با نماز
برای تولد پیامبر (ص)
سبد سبد ستاره
از آسمان رسیده
نسیم، دختر باد
خدا چه هدیههایی
برای ما فرستاد:
هزار دانه یاقوت
هزار غنچهی ناز
هزار باغ خورشید
هزار چشمه آواز
بهسوی ما میآیند
فرشتهها دوباره
به روی بالهاشان
سبد سبد ستاره
ببین که ماه و خورشید
کنار هم نشستند
به حضرت محمد (ص)
درود میفرستند.
اشک و آب
مثل باد، بیپروا
در شتاب بودی تو
سوی نهر میرفتی
فکر آب بودی تو
خشم در نگاه تو
بغض در گلویت بود
غرق خاک و خون میشد
هر که پیش رویت بود
تا که پیش چشمانت
آب رود پیدا شد
خنده بر لبت رویید
اخم چهرهات واشد
تشنه بودی و لب را
ذرهای نکردی تر
از تو تشنهتر بودند
بچههای پیغمبر
نالههایشان از دور
میرسید بر گوشَت
سوی خیمهها رفتی
مشک آب بر دوشت
دشمنان ولی ناگاه
بر تو حمله آوردند
دست پرتوانت را
از تنت جدا کردند
لحظههای آخر هم
گر چه بیصدا بودی
باز غصه میخوردی
فکر بچهها بودی
خاک کربلا میسوخت
از چکیدن اشکت
آب، مثل جان میرفت
چکه چکه از مشکت …
روضهخوانی
در خانهی ما بود دیشب
یک بار دیگر روضهخوانی
البته این را هم بگویم
هم روضه و هم میهمانی
در هر اتاقی سفرهای بود
هر گوشهاش یک دیس خرما
نان و پنیر و سبزی و آش
با چند تا بشقاب حلوا
وقتیکه مادر سفره را چید
من هیچچیزی کم ندیدم
هم شمع و قرآن بود در آن
هم عکس داداش شهیدم
خرما و حلوا پخش میکرد
بابا میان میهمانها
من نیز گاهی چای و شربت
میریختم در استکانها
برخاست از یک سو صدایی:
«یا رب! به حق صاحب دین
پیروز کن اسلام ما را»
ما یکصدا گفتیم: آمین
دیشب تمام خانهی ما
از گریه هامان شد معطر
هم مرد و هم زن گریه کردند
من داشتم یک حال دیگر
وقتیکه آقا روضه را خواند
شد خانه سرشار از محبت
دیگر تمام خانه گرم از
احوالپرسی بود و صحبت.
برای عاشورا
عموی من ابوالفضل
رقیه: پدر کجاست، عمه؟
برادرم چرا رفت؟
عموی من، ابوالفضل (ع)
بگو بگو کجا رفت؟
مگر عمو نمیگفت
که «ای رقیه جانم
به بچههای تشنه
من آب میرسانم …»
چقدر تشنه هستم
چرا عمو نیامد؟
به خیمهها دوباره
صدای او نیامد؟
زینب (س): رقیهی عزیزم
که خستهای تو از تب
بیا بخواب قدری
کنار عمه زینب
عمو در آسمانهاست
شده ستاره شاید
بخواب تا دوباره
به خواب تو بیاید
برادر بزرگتر
الأخ الأکبر کالاَب
برادر بزرگتر همچون پدر است. (رسول اکرم صلی الله علیه و آله)
شب است و مادری کنار کوچه
نشسته است تا پسر بیاید
تمام بچهها در انتظارند
برادر بزرگتر بیاید
همینکه سایهاش میآید از دور
هزارها ستاره میدرخشند
کلاغها ز کوچه میگریزند
نگاهها دوباره میدرخشند
برادر بزرگتر که باشد
تمام خانه غرق در امید است
اگر پدر دری به شهر خوبی است
برادر بزرگتر کلید است
برادر بزرگتر نگاهش
همیشه میرسد به دورترها
رفیق مهربانِ مادران است
شبیه نوجوانیِ پدرها
خدا کند به روی خانه هامان
همیشه سایهی پدر بماند
اگر خدانکرده – سایهای نیست
برادر بزرگتر بماند.