مجموعه شعر کودکانه
علی کوچولو کلاغ شد
ـ تصویرگر: ویدا لشگری
علی کوچولو و موش موشکها
وقتی که سفره وا شد
ظرفا پر از غذا شد،
علی کوچولو دوید و رفت به کوچه
چی بخره؟
-آلوچه
آلوچهی رسیده
کی خورده و کی دیده؟
علی کوچولو تو کوچه
قاطی بچهها شد
کوچه پر از صدا شد
از اون طرف،
یه گله موش
یه سر و دو گوش
ظرف غذا رو دیدند،
به سوی اون دویدند.
موشها که میجویدند
یهو یه گربه دیدند.
جیغ و هوار کردند
همگی فرار کردند.
گربه که ناقلا بود،
گربه نگو، بلا بود
هی میدوید با عجله
دنبال موشهای دله
اونها رو با دندون و چنگ
شکار میکرد مثل پلنگ!
توی همین گیر و دار،
علی کوچولو اومد تو
بشقاب خالی رو دید
جیغ زد و گفت: «غذام کو؟»
اینجا دوید، اونجا دوید
هر جا رو گشت، هیچی ندید.
گربه رو دید آنجا و دنبال کرد
با این کارش موشها رو خوشحال کرد.
علی کوچولو یه بره داشت
علی کوچولو یه بره داشت
یه برهی خیلی بلا
زبر و زرنگ و ناقلا
قشنگ و با نمک بود
شیطونک و کلک بود
صبح به روز چشمون خود را وا کرد
بع و بع و بع صدا کرد:
«علی علی، علف میخوام
صحرا میری؟
منم میام»
علی کوچولو پا شد و با یه تکه چوب
تفنگی ساخت، تفنگ خوب
بره تو صحرا میچرید
این ور و آن ور میدوید
علی کوچولو بس که دوید دنبال او، خسته شد
خوابش گرفت و چشمونش بسته شد
برهی شیطونک دوید
رفت و به چشمهای رسید
کنار چشمه، دره بود،
در ته دره گرگی دید
گرگه توی دره بود
منتظر بره بود
گفت: «ببعی چوپون داری؟»
-«بع، بع»
– «دمبه داری؟»
-«نع، نع»
گرگ بلا نقشه کشید
بره رو برداشت و دوید
وقتی که داشت فرار میکرد
علی کوچولو اومد و دید
با اون تفنگ چوبیاش
به خدمت گرگه رسید
علی کوچولو یه جوجه داشت
علی کوچولو یه جوجه داشت
یه جوجهی زرد و زرنگ
خیلی قشنگ
همیشه جیک جیک میکرد
مثل یه ساعت بود و تیک تیک میکرد
علی کوچولو به جوجه
آب میداد و دون میداد
دون فراوون میداد
نازش میکرد، بوسش میکرد
یک کمی هم لوسش میکرد!
جوجهی زرد ناقلا
میخورد از آب و دونه
میرفت بیرون از لونه
یواشکی میرفت به باغ
هیچ نمیترسید از کلاغ
تا که یه روز کلاغی
از اون طرف داشت میگذشت.
کجا میرفت؟
– به سوی دشت
کلاغه تا جوجه رو دید
فوری براش نقشه کشید
گفت: «قار و قار،
چه جوجهای!
چه نازی!
با من میای به بازی؟»
کلاغه با حیله گری،
جوجه رو داشت میزد گول
میخواست گیرش بیاره
با منقار و با چنگول
علی کوچولو دوید و دوید
با اون تفنگ چوبیاش
فوری رسید
تلق تلق تیر انداخت
کلاغه رو گیر انداخت
علی کوچولو و شتر مرغ
علی کوچولو تو خونه
یه آغلی ساخته بود
بزبز قندیاش را
تو آغل انداخته بود
میخواست بره دوباره
براش علف بیاره
علی کوچولو رفت سوی دشت
اینجا و اونجا گشت و گشت
از گل و سبزه هر چی دید،
یه بقچه چید
بقچه رو برداشت و شاد
دوان دوان راه افتاد
وقتی که داشت برمیگشت
توی دشت،
یه مرغ گندهای دید
که مثل یک بچه شتر میدوید
علی کوچولو،
پرسید از او: «کی هستی؟
به دنبال چی هستی؟»
– «منم، منم شتر مرغ
دارم میرم به لونه
اومده بودم اینجا،
دنبال آب و دونه.»
علی کوچولو گفت به او:
«ای شتر مهربون
مرا سوار کن ببر»
مرغه جواب داد به او
گفت که: «یه مرغم پسر!»
علی کوچولو گفت: «بپر!»
گفت: «شترم من پسر!»
این رو که گفت راه افتاد
دوید و رفت مثل باد
علی کوچولو، دنبال او
بقچه رو برداشت و دوید
رفت و به خونهاش رسید
علی کوچولو چی میخورد؟
علی کوچولو تو کوچه
داشت چی میخورد؟
-کلوچه
هوای کوچه سرد بود
برگ درختا زرد بود
علی کوچولو پای درخت
نشست و خورد سرمای سخت
حالش خراب شد افتاد
دسته گلی به آب داد
چی شد، چی شد؟ کلوچه
قِل زد و رفت تو کوچه
یه گربه دید و بردش
یه گوشه رفت و خوردش
علی کوچولو یه گوشه
دید از درخت آویخته
انگور خوشه خوشه
اونجا که انگور بود،
لونهی زنبور بود
علی کوچولو خورد از اون
انگور دونه دونه
زنبورای وزوزی
یهو شدند دیوونه
به سر و کولش پریدند
نیشش زدند، گزیدند
علی کوچولو کلک خورد
کلک نخورد، کتک خورد!
پا شد و زود فرار کرد
تا می تونست هوار کرد
وقتی که داشت فرار میکرد، لیز خورد
سرش به یک درخت نوک تیز خورد
خسته و سر شکسته،
با سر و دست بسته
از این ور و از اون ور،
رفت به سراغ مادر
علی کوچولو یه ماهی داشت
علی کوچولو یه ماهی داشت
ماهی رو خیلی دوست میداشت
خریده بود علی کوچولو
یه تنگ آب برای او
ماهی تو اون تنگ قشنگ
شنا میکرد با دل تنگ
چه غصه داشت؟
چه غم داشت؟
ماهی نقرهپوش ما چی کم داشت؟
– یه آسمون شادی میخواست
یه دریا آزادی میخواست
علی کوچولو فهمیده بود
خبر داشت
یه نقشه زیر سر داشت
صبح یه روز
ماهی رو برداشت و دوید
-رفت به کجا؟
-سوی رود
ماهی رو انداخت به کجا؟
– توی رود
ماهی ما شاد شد و رفت به دریا
از غصه آزاد شد و رفت به دریا
علی کوچولو کلاغ شد
علی کوچولو تو خونه
گرفته بود بهونه
نشسته بود تو ایوون
با اشک دونه دونه
به مرتبه کلاغی
قار قاری کرد و پر کشید
علی کوچولو کلاغ رو دید
آهسته گفت: «کلاغ، کلاغ!
کجا میری؟»
– «میرم به باغ»
– «کلاغه خوش به حالت
غصه و غم نداری
هر جا دلت خواست میری
هیچ چیزی کم نداری»
کلاغ ورپریده
گفت به علی: «تو تنبلی!
بیا تو هم کلاغ شو
کلاغ دشت و باغ شو»
علی کوچولو با خوشحالی
گفت: «عالیه، خیلی عالی!»
-رفت به کجا؟
-شهر خیال
-چی داشت؟ چی داشت؟
– منقار و بال
علی کوچولو کلاغ شد
کلاغ توی باغ شد
یک، دو، سه روز که رد شد
حال کلاغه بد شد
از صبح تا شب توی دشت
گشنه و تشنه میگشت
با شوخی و با لبخند
کلاغا به او میگفتند:
«بیا جلو کلاغ جون
بخور به تکه صابون!»
علی کوچولو آهسته گفت:
«من نمی خوام کلاغ باشم
میون دشت و باغ باشم
از این غذای صابون
دوست ندارم، مامان جون!»
این را که گفت، زد پر و بال
در اومد از شهر خیال
دید که نشسته خندون
تو خونهشون، توی ایوون
(این نوشته در تاریخ 5 سپتامبر 2024 بروزرسانی شد.)