مجموعه شعر کودکانه
خاله سوسکه و وروجک
سُراینده: شکوه قاسمنیا
تصویرگر: غلامعلی مکتبی
**بچهی خاله سوسکه**
خوابیده خاله سوسکه،
تو رختخواب، پا دیوار
یککمی حال نداره
چونکه شده بچهدار.
خوشحاله آقاموشه،
چون شده امروز بابا.
دلش میخواد از خوشی
بپره توی هوا.
بچهی خاله سوسکه
سوسکی قشنگ و نازه.
دست و پاهاش کوتاهه،
شاخکاشم درازه.
میخنده بچه، انگار
باباشو خوب شناخته.
باباش با پوست گردو
براش یه ننو ساخته.
مادر مهربونش
براش لالایی میگه:
«لالا، لالا، لالایی،
آروم بخواب تو دیگه.»
بخواب که مثل بابات
زرنگ و باهوش بشی،
قد بکشی روزبهروز
اندازهی موش بشی.
**قهر و آشتی**
باز خاله سوسکه امروز
قهره با آقاموشه.
صبح تا غروب، یک کلام
حرف نزده با موشه.
موش تو اتاق نشسته،
ساکت و غم گرفته است.
نداره هیچ حوصله،
دلش یه کم گرفته است.
میخواد بگه به سوسکه:
«چرا تو قهری با من؟
دلم برات تنگ شده،
بیا با من حرف بزن.»
یکدفعه، خاله سوسکه
اخماشو وا میکنه.
آهسته از زیر چشم
به موش نگا میکنه.
یواش میگه: «کلید کو؟
تو اون رو برنداشتی؟»
میخنده آقاموشه،
زود میگه: «آشتی، آشتی!»
**گردو چینی**
تق و تق و تق، در میزنن
با آقاموشه کار دارن.
چهارتا موش ناقلا
با موش ما قرار دارن.
میخوان برن گردو چینی
از توی باغ همسایه.
خدا کنه خبر نده
یه وقت کلاغ همسایه.
صبح میرن و غروب میآن
با یک سبد گردوی تر.
– آی خاله سوسکه، زود بیا،
سبد بیار، گردو ببر.
غذای فرداشون چیه؟
معلومه خب، فسنجونه!
به، چه غذایی، عالیه؛
گردوی اون فراوونه!
**تب**
تب داره خاله سوسکه،
از تب داره میسوزه.
بیچاره سرما خورده،
الآن یکی دو روزه.
ضعیف و لاغر شده،
دو پاره استخوونه.
رو دوش آقاموشه است،
تمومِ کارِ خونه:
شُستن رَختای چرک،
پختن شام و ناهار،
خرید گوشت و میوه،
از توی کوچه، بازار.
وقتیکه آقاموشه
براش غذا میآره،
زود میگه: «نه، نمیخوام»
چون اشتها نداره.
کاشکی که حالِ سوسکه
خوب بشه هرچه زودتر،
وگرنه آقاموشه
از پا میافته آخر.
**زیر یک چتر**
بارون تند و ریزی
از آسمون میباره.
موش میآد از سر کار،
بیچاره چتر نداره.
خیس شده زیر بارون،
رنگ و روشم پریده.
راستی که امشب شده
یک موش آبکشیده.
یکدفعه از راه دور
میبینه یک سیاهی.
اون کیه؟ آقاموشه،
میشناسه با نگاهی.
سیاهی نزدیک میشه،
اون، خالهسوسکهی ماست.
تو دستای نازُکش
چتری بزرگ و زیباست.
دوتایی زیر یک چتر،
باهم میرن به خونه.
راستی که خاله سوسکه
یک زن مهربونه.
**پیرهن نو**
پیرهن خاله سوسکه
پاره شده دوباره.
میخواد بره عروسی،
پیرهن نو نداره.
نشسته کُنج خونه،
غمگین و غصه داره.
میرسه آقاموشه،
مژده براش میآره:
– رفته بودم به بازار،
کفشای نو خریدم،
پارچهای خالخالی هم
برای تو خریدم.
میخنده خاله سوسکه،
پارچه رو خوب میبینه.
قیچی تیز میآره،
پارچه رو زود میچینه.
میدوزه پیرهن نو
با پارچهی خالخالی.
پیرهن تازهاش رو
میپوشه با خوشحالی.
باهم میرن عروسی،
هر دو تا خوشحال و شاد.
با کفش و پیرهن نو
مثل عروس و داماد.
**تعارف**
قُل میزنه سماور،
قوری چایی روشه.
نشسته خاله سوسکه
کنار آقاموشه.
براش میریزه چایی:
– تازه دمه، بفرما.
میخنده آقاموشه،
زود میگه: «اول، شما.»
این میگه: «نه، نمیشه.»
اون میگه: «نه، نمیشه.»
اینهمه ناز و تعارف
کارشونه همیشه.
سوسکه میگه: «نه آقا،
جون شما نمیشه.»
موش میگه: «اول، شما.»
– نه، به خدا نمیشه.
چایی میشه سرد سرد،
شب میرسه به دنیا،
هنوز میگن این دوتا:
– اول شما بفرما!
**خاله سوسکه و وروجک**
برای خاله سوسکه
بازم رسیده مهمون.
مهمون اون یه موشه،
یه موش خیلی شیطون.
تُپل مُپل، وروجک
داداش آقاموشه است.
نگاش بکن کجا رفت،
رفت و تو ایوون نشست.
داد میزنه: «زن داداش،
غذای امروزم کو؟
نون بده و آب بده،
پنیر بده با گردو.»
زود میره خاله سوسکه
براش غذا میآره.
میخوره، سیر نمیشه؛
غذا میخواد دوباره.
چه اشتهایی داره
بااینکه ریزهمیزه است.
نگاش بکن چی کار کرد؛
ظرف غذا رو شکست.
بیچاره خاله سوسکه
افتاده تو دردسر.
خدا کنه وروجک
بره به خونه زودتر.