مجموعه شعر کودکانه
حسنی کلاس اوّله
تصویرگر: غلامعلی مکتبی
برای کودکان ۷ تا ۱۱ سال
این کتاب را میتوان برای کودکان ۳ تا ۷ سال شعرخوانی کرد.
فهرست شعرهای این مجموعه:
به نام خدای مهربان
حسنی کلاس اوله
حسنی ما کتاب داره
کیف داره
دفتر تکلیف داره
صبح که میشه، همیشه
از خواب خوش پا میشه
دست و روشو میشویه
تمیز و زیبا میشه.
بعد میخوره صبحونه
نون و پنیر و پونه.
یه چای داغ مینوشه
لباسشو میپوشه
کیفش رو برمی داره
سوار میشه به پشت ابرِ پاره
یه راست میره به دشت و کوه و دره
درس میخونه با بزغاله، با بره
حسنی ما اینجوری
تو دشت و صحرا به دبستان میره
درس میخونه نمره بیست میگیره
************
حسنی یه شاخه گل داشت
حسنی یه شاخه گل داشت
یک گل سرخ خوشبو
– مال کی بود
۔ مال او
پرندهای پر زد و گفت: «آی حسن
این گل سرخ مال منه، مال من!»
حسنی به او گفت: «برو جیکجیک نزن
این گل سرخ مال منه، مال من!»
پروانه قشنگی
بالهای خود را واکرد
اومد جلو صدا کرد
گفت: «حسنی آی حسن!
این گل سرخ خوشبو
مال منه، مال من»
حسنی به او گفت: «برو بالبال نزن
این گل سرخ مال منه، مال من!»
زنبور زردی با نیش
پیدا شد از یه گوشه
میخواست که از شیرۀ گل بنوشه
حسنی که ترسیده بود
گل رو گذاشت و دررفت
از اونجا بیخبر رفت.
************
حسنی ما سواد داره
نون و پنیر و پونه
حسنی کتاب میخونه
ننهاش میگه «ماشاالله
چشم نخوری ایشاالله»
باباش میگه:
«صد آفرین بر حسنی
راستی که فرزند منی
زنده باشی، نمیری
درس بخونی نمره بیست بگیری»
خروسه میگه:
«قوقولیقوقو…
حسنی اگر سواد داری
من چی چی گفتم تو بگو!»
حسنی میگه:
«قوقولیقوقو یعنی که از خواب پا بشیم
مانند گلها وابشیم
درس بخونیم، کار بکنیم همیشه
تو مدرسه، تو مزرعه، تو بیشه.»
************
حسنی و سنگ و لاکپشت
حسنی کیفش رو برداشت
کجا میرفت؟
– کلاس داشت.
دوید و رفت با شتاب
رسید به یک رود آب
بر لب خیس آن رود
سنگ سیاه و صافی افتاده بود
حسنی که خیلی خسته بود
به روی آن سنگِ لبِ رود نشست
خوابش گرفت هر دو تا چشماشو بست
یه مرتبه سنگه تکان تکان خورد
یواشیواش حسنی رو برداشت و برد
– برد به کجا
– توی رود
سنگ سیاه نگو که «لاکپشتی» بود
حسنی که پا شد از خواب
دید که شده خیسِ آب
************
حسنی مسابقه داد
حسنی میون صحرا
بازی میکرد با گلها
یهو خانم خرگوشه
پیدا شد از یه گوشه
گفت: ««حسنی! دلم میخواد که با تو
مسابقه بدم من
در هنر دویدن»
حسنی جواب داد: «چه خوب
بیا که باهم بدویم تا غروب»
آنها باهم دویدند و دویدند
به درهای رسیدند
در دل تنگ دره
نه گرگ بود و نه بره
حسنی تو دره قِل خورد
برنده شد، او خاله خرگوش رو بُرد
خرگوشه بازنده شد و رفت به دشت
یه لحظه بعد
با یه هویج، فوری به اونجا برگشت
گفت: «حسنی جایزۀ تو اینه
بخور بخور خوشمزه و شیرینه!»
************
حسنی الاغی پیر داشت
حسنی الاغی پیر داشت
الاغِ بهونه گیر داشت
یه بچه داشت تو خونه
از خونه بیرون که میرفت
هی میگرفت بهونه
کار نمیکرد
بار نمیبرد
جای علف کتک میخورد
حسنی با اون حیوونی
-رفت به کجا
– مهمونی
تنگ غروب وقتیکه داشت
برمیگشت
از توی صحرا و دشت،
هر کی میدید میپرسید:
«آی حسنی کجا میری، میمیری
تاریکه راه بیشه
هرکی بره تلف میشه، گم میشه
حسنی میگفت: «نه جونم
الاغ من خودش اینو میدونه
به خاطر کرهالاغ نازش
یه راست میره به خونه.»
ممنون از اینکه شعرها رو رایگان در اختیار مادران قرار میدین.
سلام. خواهش میکنم(: