مجموعه شعرهای کودکانه
شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
فهرست شعرهای کودکانه
اتل متل
اتل متل یه باغچه
کاشتیم تو اون تربچه
اتل متل یک تنور
پختیم تو اون کلوچه
اتل متل یه بچه
می خوره از کلوچه
می چینه از تو باغچه
چن تا دونه تربچه
تربچههای نقلی
چه رنگ خوبی داره
کلوچههای شیرین
مزهی خوبی داره
اتل متل
اتل متل ستاره
مامان جونم بیداره
کنار رختخوابم
قصه میگه دوباره
قصهی یک پرنده
حیوونای درنده
قصهی اون الاغه
که دوسته با کلاغه
قصهی گرگ سیاه
خرگوش و خرس و روباه
قصهی یک کبوتر
کبوتر نامه بر
قصه میگه مامانم
تا وقتی من بخوابم
لالاییها
لالالالاگل نرگس چه نازه!
تو چشمای قشنگ تو یه رازه
تو میخوابی عزیزمن گل من
ولی چشمای نرگس بازه بازه
لالالالا خانم گاوه بیداره
نمی دونی چه شیر خوبی داره
لالالالا بخواب آروم گل من
مامان صبحونه واست شیر میاره
لالالالا دوتا ماهی تو دریا
دوتا آهو میون دشت و صحرا
دوتا بلبل تو گلها و چمنها
همه باهم میخونن لالالالا
لالالالا گل سرخ و سفیدم
گلی زیباتر ازتو من ندیدم
بخواب ای کودک شیرین زبانم
بخواب عمرم بخواب جانم امیدم
لالالالا گلی دارم که خوابه
یکی گفته که این دنیا سرابه
یکی گفته اگر بارون بباره
همه رودخونه های ما پرآبه
لالالالا آقاخرسه
تو آب رفته تنش خیسه
با اون پشمای خیس رفته
خوابیده توی یک کیسه
لالالالا گل لاله
گل زیبای آلاله
می شینه روی گلبرگاش
سحرها قطرهی ژاله
لالالالا گل شب بو
گل خوشرنگ گل خوشبو
گلم رفته سفر کرده
کجا رفته گل من کو؟
لالالالا پیشی خوابه
ماهی قرمز توی آبه
برای خوردن ماهی
پیشی بی تابه بی تابه
لالالالا یه خرگوش
یه خرگوش درازگوش
همش میره تو جنگل
رفیقه با دوتا موش
بهار
نوبهار آمد و شد
همهی دلها شاد
باغ خشکیدهی ما
بازهم شد آباد
آسمان ابری شد
باز باران بارید
از دل سخت زمین
چشمه خندان جوشید
بلبل آمد در باغ
نغمهی شادی خواند
بر سر شاخه نشست
در کنار گل ماند
باغبان
من دوست دارم باغبان باشم
در هر زمینی گل بکارم
صدها گل یاس و شقایق
آلاله و سنبل بکارم
هرجا زمینی خشک و خالیست
با دست من آباد گردد
از دیدن گلهای زیبا
دلهای غمگین شاد گردد
کارکردن عار نیست
آن یکی کارگر است
آن یکی چوپان است
آن یکی دفتردار
آن یکی دربان است
آن یکی میبافد
فرش پرنقش و نگار
دیگری میدوزد
پیرهن با شلوار
آن یکی هست پزشک
کار او درمان است
آن یکی هم افسر
دیگری سروان است
آن یکی رفتگر است
دیگری هست وزیر
یک نفر هم نانوا
دیگری هست وکیل
یک نفر راننده
دیگری هم خلبان
آن یکی برزگر است
دیگری هم ملوان
آن یکی صنعتگر
دیگری کفّاش است
آن یکی پیشه ور است
دیگری نقّاش است
هرکه دارد کاری
توی دنیای قشنگ
کارها از همه نوع
کارها از همه رنگ
کار یعنی خدمت
همت و سعی و تلاش
بهر کسب روزی
بهر امرار معاش
کارکردن هنر است
کارکردن عار نیست
هیچ کس خستهتر از
آدم بیکار نیست
هر گل یک نشانه است…
من گلهای زیبا را
دیدم اما نچیدم
کنار گل نشستم
لطف خدا را دیدم
هرگل نشانهای بود
از قدرت خداوند
خداوند یگانه
بی همتا و بی مانند
من…. دوست دارم
من غنچهها را دوست دارم
پروانهها را دوست دارم
گنجشک کوچک را که دارد شوق پرواز
با آن نگاه مهربانش دوست دارم
من ماه و خورشید درخشان
بر پهنهی این آسمان را دوست دارم
من هر گل زیبای خوشبو
روییده در دشت و دمن را دوست دارم
من کهکشان را دوست دارم
رنگین کمان را دوست دارم
دریا و رقص موج جوشان
بر ساحل و بر ماسهها را دوست دارم
من هر شهاب و هر ستاره
آن ابرهای پاره پاره
رقصان میان آسمان را دوست دارم
دنیای ما زیباست زیبا
من خالق دنیای زیبا
پروردگار مهربان را دوست دارم
خروس نازم
وقتی خروس نازم
قوقولی قوقو رو سر داد
از یه روز خوبِ خوب
بازم به من خبر داد
گفت عزیزم بیدار شو
صبح شده باز دوباره
هوا چه روشن شده
خورشیدخانوم بیداره
پاشو چشاتو واکن
دنیا خیلی قشنگه
خورشیدخانوم طلایی،
آسمون آبی رنگه
زودباش با یاد خدا
از خواب ناز بیدار شو
وقتی صبحونه خوردی
مشغول کار و بار شو
لاک پشت
رفتم کنار دریا
رو ساحل و ماسهها
یک لاک پشت دیدم
رو لاکش دست کشیدم
لاک پشته خیلی ترسید
فوری تو لاکش خزید
رفت زیر اون لاک تنگ
شد مثل یک تکّه سنگ
زباله در طبیعت
آمد بهارِ
سرسبز و زیبا
با شادمانی
رفتم به صحرا
تا گل ببینم
روی چمنها
گلهای خوشبو
گلهای زیبا
در دامنِ دشت
من جای گلها،
دیدم زباله
روییده هرجا
یک جا پلاستیک
یک جا فلز بود
جمعِ مگسها
در وِزُّ وِز بود
آشغال فراوان
در آب و برخاک
آهی کشیدم
از سینهی پاک
اشکم درآمد
گفتم خدایا
انسان چه کرده
با دشت و صحرا؟؟؟!!!
در دامن دشت
زشتی نشانده
از دشت زیبا
چیزی نمانده!!!
یه روزی روزگاری…
یه روزی روزگاری
زمین ما قشنگ بود
چشمه و رودخونه داشت
پرگل و رنگارنگ بود
جنگل پردرخت داشت
کوه بلندِ سخت داشت
پرندههای زیبا
به روی هر درخت داشت
آبی آسمون داشت
خورشید مهربون داشت
آدم با عشق و امّید
دونه توی خاک میکاشت
باغها پر از درخت بود
درختای میوهدار
میوههای رو درخت
همه شیرین و پرآب
آدمها عاشق بودن
عاشق سبزه و گل
عاشق اون صدای
خوب و قشنگِ بلبل
حالا زمین غصهدار
خشکه و پر خار و خس
اون گلهای قشنگُ
ندیده دیگه هیچکس
غبار و دود تیره
نشسته رو آسمون
غبار غم گرفته
دیوارای خونه مون
راستی چرا آدمها
درختارو بریدن؟
چرا میون گلها
پرنده رو ندیدن؟
جواب بدید بچهها
زمین داره می میره
نباید کسی از اون
درختارو بگیره.
_________________