مجموعه-اشعار-مهدی-اخوان-ثالث--دوزخ-اما-سرد

مجموعه اشعار و سروده‌های مهدی اخوان ثالث / دوزخ اما سرد

دوزخ اما سرد
مجموعه اشعار و سروده‌های مهدی اخوان ثالث

متن کامل

فهرست اصلی مجموعه اشعار و سروده های مهدی اخوان ثالث

***

فهرست اشعار دفتر «دوزخ اما سرد»

شهاب‌ها و شب

ییلاقی

آنک! ببین …

به دیدارم بیا هر شب

روز و شب

دریغا

شمعدان

این است که…

آوار عید

پارینه

مردُم! ای مردُم

***

شهاب‌ها و شب

ز ظلمت ِ رمیده خبر می‌دهد سحر

شب رفت و با سپیده خبر می‌دهد سحر

در چاه ِ بیم، امید به ماه ِ ندیده داشت

و اینک ز مهر ِ دیده خبر می‌دهد سحر

از اختر ِ شبان، رمهٔ شب رمید و رفت

وز رفته و رمیده خبر می‌دهد سحر

زنگار خورد جوشن ِ شب را، به نوشخند

از تیغ ِ آبدیده خبر می‌دهد سحر

باز از حریق ِ بیشهٔ خاکسرین فلق

آتش به جان خریده خبر می‌دهد سحر

از غمز و ناز انجم و از رمز و راز ِ شب

بس دیده و شنیده خبر می‌دهد سحر

نطغ ِ شَبَق مرصع و خنجر زُمُرّداب

با حنجر ِ بریده خبر می‌دهد سحر

بس شد شهید ِ پردهٔ شب‌ها، شهاب‌ها

و آن پرده‌های دریده خبر می‌دهد سحر

آه، آن پریده رنگ که بود و چه شد، کز او

رنگش ز ِ رخ پریده خبر می‌دهد سحر؟

چاووشخوان ِ قافلهٔ روشنان، امید!

از ظلمت ِ رمیده خبر می‌دهد سحر

 

ییلاقی

شور ِ شباهنگان،

شب ِ مهتاب

غوغای غوکان

برکه ِ نزدیک

ناگاه ماری تشنه، لکی ابر

کوپایه سنگی ساکت و تاریک

 

آنک! ببین …

اوصاف ِ این همیشه همان، تا که بوده‌ام

از بی غمان ِ رنگ نگر، این شنوده‌ام:

بر لوح ِ دودفام ِ سحر، صبح ِ آتشین

شنگرف تا اقاصی ِ زنگار گسترد

اما شنیده کی بَرَدَم دیده‌ها ز یاد

کاین کهنه زخمِ زرد، به هر روز بامداد

سر واکند به مشرق و خوناب و زهر و درد

تا مغرب ِ قلمرو ِ تکرار گسترد

صبح است و باز می‌دمد از خاور آفتاب

گفتند هر کسی نگرد نقش ِ خود در آب

زین رو چو من به صبح، هزاران تفو فکن

نفرت بر این سُتور ِ زر افسار گسترد

برخیز تا به خون جگرمان وضو کنیم

نفرین کنان به چهرهٔ زردش تفو کنیم

کاین پیر کینه، بهر چه تا بیکران چنین

بیداد و بد، مصیبت و آزار گسترد؟

آنک! ببین، مهیب‌ترین عنکبوت زرد

برخاست از سیاه و بر آبی نظاره کرد

تذکار ِ رنگ‌های ِ اسارت، به روشنی

اینک به روی ِ ثابت و سیار گسترد…

 

به دیدارم بیا هر شب

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند

دلم تنگ است

بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا ای همگناه ِ من درین برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من

که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها

و من می‌مانم و بیداد بی خوابی

در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک

شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها

بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

که می‌ترسم ترا خورشید پندارند

و می‌ترسم همه از خواب برخیزند

و می‌ترسم همه از خواب برخیزند

و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب

پرستوها که با پرواز و با آواز

و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی

نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم

و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند

پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی!

 

روز و شب

روز آفاق ِ عاج خواند سرودی

شب اقالیم ِ آبنوش شنفتند

سایه در سایه سحرهای شبانه

تن در امواج گیسوی تو نهفتند

روزها طالع طلایی خود را

همچو رازی کهن به روی تو گفتند

این جدایان جاودان چه بسا شد

در تو با هم، چو نقش و آینه خفتند

سِحر شب را به راز روی بسی من

در توی طاق، دیده‌ام که چه جفتند

باز صبح است و روشنان پگاهی

روی شستند و گرد آینه رُفتند

باز اقالیم عاج خواند از آن دست

که در آفاق آبنوس شِنفتند

 

دریغا

بخندد بُت، چو قربانی پسین آب

به شوق ِ رأفت قصاب نوشد

دریغا! بیشهٔ گرگان همیشه

ز خون ِ دشت ِ میشان آب نوشد!

 

شمعدان

چون شمعم و سرنوشت ِ روشن، خطرم

پروانهٔ مرگ پر زنان دور سرم

چون شرط ِ اجل بر سر از آتش تبرم

خصم افکند آوازه که با تاج زرم!

اکنون که زبان شعله ورم نیست، چو شمع

وز عمر همین شبم باقی ست، چو شمع

فیلم نه به یاد ِ هیچ هندوستانی

پس بر سرم آتشین کجک چیست، چو شمع؟

از آتش دل شب همه شب بیدارم

چون شمع ز شعله تاج بر سر دارم

از روز دلم به وحشت، از شب به هراس

وز بود و نبود خویشتن بیزارم

 

این است که…

چون روشن روشنان فرو میرد

تاریک شود جهان و خوف انگیز

دیگر همه چیز رنگ ِ او گیرد

او اهرمنی ستمگر و خیره ست

او دشمن روشنی ست، او دزدی

بر گسترهٔ قلمروش چیره ست

او چهرهٔ کائنات را چالاک

تصویر کند به مسخ ِ کوبیکش

چون هندسهٔ جذام، وحشتناک

در نوبت او که حکم‌ها راند

از خرد و بزرگ، از نو و کهنه

هیچ چیز به رنگ خود نمی‌ماند

هر چیز که هست، رنگ خود بازد

یکرنگ چو شد جهان، رود در خواب

خواب است و سیاهی آنچه او سازد

آری، به شب سیاه خواب انگیز

هر چیز که هست، حکم شب دارد

آری، همه هر چه هست، جز یک چیز

این است که می‌ستایم آتش را

آن روشن پاک، زندهٔ بیدار

نستوه و بلند، روح سرکش را

 

آوار عید

بس که همپایش غم و ادبار می‌آید فرود

بر سر من عید چون آوار می‌آید فرود

می‌دهم خود را نوید سال ِ بهتر، سال‌هاست

گرچه هر سالم بهتر از پار می‌آید فرود

در دل من خانه گیرد، هر چه عالم را غم است

می‌رسد وقتی به منزل، بار می‌آید فرود

رنگ راحت کو به عمر، این تیر پرتاب اجل؟

می‌گریزد سایه، چون دیوار می‌آید فرود

شانه زلفش را به روی افشاند و بست از بیم چشم

شب چو آید، پرده خمّار می‌آید فرود

بهر یک شربت شهادت، داد یک عمرم عذاب

گاه تیغ مرگ هم دشوار می‌آید فرود

وارثم من تخت ِ عیسی را، شهید ثالثم

وقت شد، منصور اگر از دار می‌آید فرود

بر سر من عید چون آوار می‌آید، امید!

بس که همپایش غم و ادبار می‌آید فرود

 

پارینه

چون سبویی ست پر از خون، دل بی کینهٔ من

این که قندیل غم آویخته در سینهٔ من

ندهد طفل ِ مرا شادی و غم راحت و رنج

پر تفاوت نکند شنبه و آدینهٔ من

زندگی نامدم این مغلطهٔ مرگ و دم، آه

آب از جوی ِ سرابم دهد، آیینهٔ من

کهکشان‌ها همه با آتش و خون، فرش شود

سر کشد یک دم اگر دود ِ دل از سینهٔ من

پر شد از قهقه دیوانگیش چاه ِ شغاد

شکر ِ کاووس شه این است ز تهمینهٔ من

با می ِ ناب ِ مغان، در خم ِ خیام، امید!

خیز و جمشید شو از جام سفالینه ی من

شعر قرآن و اوستاست، کزین سان دم ِ نزع

خانه روشن کند از سوز من و سینهٔ من

سال دیگر که جهان تیره شد از مسخ ِ فرنگ

یاد کن ز آتش ِ روشنگر ِ پارینهٔ من

 

مردُم! ای مردُم

مردم! ای مردم

من همیشه یادمست این، یادتان باشد

نیم شب‌ها و سحرها، این خروس پیر

می‌خروشد، با خراش سینه می‌خواند

گوش‌ها گر با خروش و هوش با فریادتان باشد

مردم! ای مردم

من همیشه یادمست این، یادتان باشد

و شنیدم دوش، هنگام سحر می‌خواند

باز

این چنین با عالم خاموش فریاد از جگر می‌خواند

مردم! ای مردم

من اگر جغدم، به ویران بوم

یا اگر بر سر

سایه از فرّ ِ هما دارم

هر چه هستم از شما هستم

هر چه دارم، از شما دارم

مردم! ای مردم

من همیشه یادمست این، یادتان باشد

_______________________



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *