قصه کودکانه: یک چیز عجیب / لذت زندگی در طبیعت 1

قصه کودکانه: یک چیز عجیب / لذت زندگی در طبیعت

قصه کودکانه پیش از خواب

یک چیز عجیب

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

در داخل جنگل یک کلبه‌ی چوبی قرار داشت. در این کلبه پیرمرد شکارچی زندگی می‌کرد. آن روز صبح زود میمون کوچولو از آنجا می‌گذشت که ناگهان چشمش به دو چیز عجیب افتاد که از درختی در جلوی کلبه آویزان شده بود. آرام‌آرام جلو رفت و یکی از آن‌ها را از روی درخت پایین آورد و با دقت به آن نگاه کرد و گفت: این دیگر چیست؟ چه اسباب‌بازی خوبی است!

او، آن چیز عجیب را برداشت و با خودش به میان درخت‌های جنگل برد و سپس آن را از درخت آویزان کرد.

پرنده‌ی کوچولویی از آنجا می‌گذشت که با دیدن آن چیز عجیب جلوتر رفت تا ببیند آن چیست.

– آه! این یک خانه‌ی کوچولو برای زندگی من نیست؟ چقدر هم خوب و قشنگ است.

پرنده کوچولو به فکر افتاد تا خانه‌اش را به آنجا انتقال بدهد.

سنجاب کوچولو نیز جست‌وخیزکنان از این شاخه به آن شاخه می‌پرید که ناگهان چشمش به آن چیز عجیب افتاد. جلوتر رفت و پیش خود گفت: «این دیگر چیست؟ به درد این می‌خورد که داخلش را برای وقت مبادا از دانه‌های فندق و بلوط پر کنم!»

به‌این‌ترتیب هرکدام از آن‌ها نقشه‌ای برای آن چیز عجیب ریختند. بعد باهم به بحث کردن پرداختند. هرکدام سعی می‌کرد نظرش را در مورد آن چیز عجیب به کرسی بنشاند. یکی می‌گفت: «انبار غذاست.»

یکی می‌گفت: «اسباب‌بازی است.»

یکی می‌گفت: «لانه‌ی پرنده است.»

خلاصه سخت مشغول صحبت کردن بودند و متوجه نشدند که پیرمرد شکارچی آرام‌آرام به آن‌ها نزدیک می‌شود. او آرام پشت درخت‌ها نشست تا ببیند آن‌ها چه می‌گویند و آن چیز عجیب چیست. وقتی فهمید

که آن چیز عجیب لنگه‌ی کفش گمشده خودش است، از خنده نمی‌توانست جلو خودش را بگیرد. وقتی دید آن‌ها آن‌قدر به کفش او علاقه‌مند شده‌اند بدون سروصدا از آنجا دور شد و کفش را به آن‌ها بخشید و درعین‌حال می‌خندید و دست به ریشش می‌کشید و از بودن با حیوانات لذت می‌برد.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *