قصه کودکانه عربی
یک مزرعه، یک گنجشک
ترجمه و بازپرداخت: لطیف راشدی
به نام خدای مهربان
توتو یک سِهره است. سِهره نوعی پرنده از انواع گنجشکها میباشد. توتو مثل بقیۀ گنجشکها در آشیانهای که از علفهای خشک کوچک گیاهان بر روی شاخه یکی از درختان مزرعه ساخته، زندگی میکند. او روزهایش را با تفریح در مزرعه و پریدن از این شاخه به آن شاخه میگذراند. توتو از میوههای مختلف درختان میخورد و برای فهمیدن مزۀ هرکدام به آنها چند نوک میزند. او انجیر را از میوههای دیگر بیشتر دوست دارد و به همین دلیل به آنها بیشتر نوک میزند و از آنها بیشتر میخورد.
در فصل بهار توتو با یکی از سهرههای نر ازدواج کرد و آشیانهای قشنگ روی درخت ساخت.
بعد از مدتی توتو دو تا تخم کرد. تخمهای توتو قشنگ و خالخالی بودند. توتو خیلی خوشحال بود و باید برای مدتی روی تخمهایش میخوابید و با گرمای بدنش آنها را گرم میکرد. او میدانست بعد از گذشت چند روز دو جوجۀ قشنگ و نازنین از داخل همین تخمها بیرون میآیند. پس توتو به عشق بچهدار شدن، روی تخمهایش میخوابید.
توتو به آن روز شادیبخش زندگی خودش فکر میکرد و منتظر روز تولد اولین جوجهاش بود. او هرروز صبح با صدای نشاطآور دوستان گنجشکش بیدار شده و با شادی آنها -که همراه با بیرون آمدن خورشید بود- شریک میشد.
توتو بعد از اینکه اطمینان پیدا میکرد برای تخمهایش خطری وجود ندارد، بال میزد و در آسمان اوج میگرفت تا غذایی برای خودش پیدا میکرد. توتو آنقدر پرواز میکند تا به نزدیک خانۀ مرجان که در یکی از روستاهای اطراف قرار دارد، میرسد. مرجان دختری کوچولو و مهربان است.
در این روستا، در اطراف خانۀ مرجان، مرغ و خروس پرورش میدادند. توتو بیشتر وقتها به این باغ میآمد و از دانههایی که برای مرغها ریخته شده بود، میخورد. مرجان توتو را خیلی دوست داشت و بیشتر وقتها، با نردبان به بالای درخت رفته و به آشیانۀ او سر میزد.
او از دیدن تخمها خوشحال میشد و وقتی توتو را میدید که روی تخمهایش خوابیده است، خوشحالتر میشد و او را نوازش میکرد. او به تخمهای توتو دست نمیزد. توتو هم مرجان را خیلی دوست داشت و با او اُنس گرفته
بود.
در یکی از روزهای تعطیل، میهمانی به مزرعه آمد. این میهمان کسی جز فرهاد پسرعموی مرجان نبود. فرهاد همیشه عصبانی بود و بداخلاقی میکرد. او حرف هیچکس، حتی پدر و مادرش را هم گوش نمیکرد و با همه لجبازی و بیاحترامی میکرد.
فرهاد، روز بعد، وقتی به روستا آمد، بهطرف درختی که توتو روی آن آشیانه ساخته بود، رفت. او با کنجکاوی و نگاههای خود، آشیانۀ توتو را دید. فرهاد برای اذیت کردن توتو، با دو دستش و با تمام قدرت، درخت را تکان داد. توتو از این وضع ترسید و برای نجات خودش، فرار کرد. فرهاد از فرار توتو خوشحال شد، بالای درخت رفته، تخمهای توتو را برداشت و از آن پایین آمد.
وقتی توتو به آشیانهاش بازگشت، تخمهایش را ندید. ناراحت شد و شروع به گریه کردن کرد. پس از مدتی گریه کردن، آرام گرفت و به فکر فرورفت. فکر کرد شاید فرهاد تخمهایش را برده و قصد شکستن آنها را دارد. تصمیم گرفت به جستوجوی تخمهایش برود.
پس بهطرف خانۀ مرجان رفت و از پشت پنجرۀ اتاقی که فرهاد در آن میخوابید، نگاهی به داخل اتاق انداخت. فرهاد داخل اتاق خوابیده بود و در کنار او میزی بود که بر روی آن تخمهای توتو در یک ظرف کوچک قرار داشت. توتو بلافاصله به پشت پنجرۀ اتاقی که مرجان در آن خوابیده بود، رفت، درحالیکه تندتند در حال بال زدن بود و به شیشه پنجره نوک میزد. براثر این سروصدا مرجان از خواب بیدار شد و پنجره را باز کرد تا توتو به داخل اتاق برود.
توتو با سرعت وارد اتاق شد و چند بار دور زد. مرجان با تعجب به این کارهای توتو نگاه میکرد. توتو بالهایش را با سروصدا به هم میزد و انگار میخواست چیزی به مرجان بگوید. مرجان هم فهمید که اتفاقی افتاده است.
مرجان بهطرف آشیانه رفت و نگاهی به آشیانه انداخت. او درست فهمیده بود. تخمهای توتو در آشیانه نبودند. مرجان بهسرعت به اتاق فرهاد رفت و تخمها را برداشت و آنها را در آشیانۀ توتو گذاشت. توتو هم از دیدن تخمهایش خوشحال شده بود و بالهایش را از خوشحالی بهشدت به یکدیگر میزد. وقتی مرجان ماجرای فرهاد و تخمهای توتو را برای خانوادهاش تعریف کرد، مادر مرجان، فرهاد را به خاطر این کار زشت سرزنش کرد.
فرهاد فهمید که کار زشتی انجام داده است. چون آزار رساندن به حیوانات کار بسیار زشتی است. او فهمید که کار مرجان کار خوبی است و به همین خاطر از او تشکر کرد.
بعد از چند روز مرجان و فرهاد به روی نردبان رفته و به آشیانه توتو نگاه کردند و با تعجب و خوشحالی جوجههای قشنگ توتو را دیدند، درحالیکه توتو به آنها غذا میداد. فرهاد به مرجان نگاه کرد و گفت: «اگر تخمها را شکسته بودم، این جوجهها به دنیا نمیآمدند و توتو خوشحال نمیشد. من از این به بعد به هیچکس آزار نمیرسانم. چون مادرم میگوید: خداوند کسانی را که به دیگران آسیب میرسانند، دوست ندارد.»