قصه-کودکانه-یک-خانۀ-بزرگ-اندازۀ-یک-جنگل

قصه کودکانه یک خانۀ بزرگ اندازۀ یک جنگل || جشن تولد قورباغه

قصه کودکانه پیش از خواب

یک خانۀ بزرگ اندازۀ یک جنگل

نویسنده: مرجان کشاورزی آزاد

جداکننده متن Q38

به نام خدای مهربان

یکی بود یکی نبود. در برکه‌ای کوچولو و قشنگ، قورباغۀ سبز مهربانی زندگی می‌کرد. خانۀ قورباغه کوچولو روی یک برگ بزرگ نیلوفر، درست وسط برکه بود. برای همین هم خیلی از حیوانات جنگل نمی‌توانستند به خانۀ قورباغه کوچولو بروند و مهمانش بشوند.

قورباغه کوچولو خیلی تنها بود. شب‌ها حوصله‌اش سر می‌رفت، روی برگ نیلوفر می‌نشست و آواز می‌خواند. آن‌قدر قورقور می‌کرد تا صبح می‌شد. حیوانات جنگل که صدای قورقورش را می‌شنیدند، دلشان می‌خواست او را خوشحال کنند. پس یک روز همه باهم نشستند و فکر کردند که چکار کنند. گنجشک‌ها، کرم‌های شب‌تاب، خرگوش‌ها و خلاصه همه و همه.

خرگوش کوچولو گفت: «ما برای خوشحال کردن قورباغه کوچولو باید یک جشن تولد بگیریم.»

سنجاب کوچولو گفت: «ما که نمی‌توانیم به خانه‌اش برویم. چطور می‌توانیم برایش جشن تولد بگیریم؟»

کرم‌های شب‌تاب گفتند: «این که کاری ندارد. ما همه باهم می‌توانیم کمک کنیم تا یک جشن حسابی برپا شود.»

گنجشک‌ها گفتند: «ما هم همۀ حیوانات جنگل را به مهمانی دعوت می‌کنیم.»

لاک‌پشت گفت: «من فکر خوبی دارم، ما جشن تولد قورباغه کوچولو را دورتادور برکه می‌گیریم. کرم‌های شب‌تاب هم باید همه‌جا را خوب روشن کنند، این باید بزرگ‌ترین و قشنگ‌ترین جشن جنگل بشود.»

بعد از حرف‌های لاک‌پشت همۀ حیوانات به‌سرعت مشغول کار شدند. خرگوش و سنجاب قرار شد خوراکی مهمان‌ها را آماده کنند. کرم‌های شب‌تاب دورتادور برکه بنشینند و همه‌جا را روشن کنند. گنجشک‌ها هم خیلی زود خبر جشن را به همۀ حیوانات جنگل رساندند. خرس تپلی برای تهیه کیک عسل آورد. جوجه‌تیغی، سیب و توت‌فرنگی جمع کرد. خلاصه، در جنگلِ قصه‌ها غوغایی بود، هرکسی مشغول کاری شده بود.

بالاخره روز جشن رسید. پرنده‌ها با نوک‌های کوچولویشان دورتادور برکه را از شاخ و برگ‌های خشک پاک کردند. ابر مهربان، آرام شروع به باریدن کرد و همۀ شاخ و برگ درختان را خوب خوب شست، آب برکه هم پاک و تمیز شد. جنگل از تمیزی و قشنگی برق می‌زد. باران که تمام شد خورشید خانم هم به گوشه‌ای از آسمان رفت و منتظر آمدن مهمان‌ها شد.

قورباغه کوچولو، از همه‌جا بی‌خبر روی برگ نیلوفر نشسته بود و به عکس خودش در آب نگاه می‌کرد. هوا کم‌کم تاریک می‌شد. در همین موقع کرم‌های شب‌تاب از راه رسیدند، همة برکه روشن روشن شد. قورباغه کوچولو با تعجب ایستاد و دورتادور برکه را تماشا می‌کرد که ناگهان همۀ حیوانات باهم گفتند: «قورباغه کوچولو دوست خوب ما، تولدت مبارک.»

قورباغۀ کوچولو از خوشحالی بالا و پایین می‌پرید و قورقور می‌کرد. بعد پرنده‌ها شروع کردند به آواز خواندن و پرواز کردن در بالای سر قورباغه. لاک‌پشت‌ها سرشان را از لاکشان بیرون آورده بودند و می‌رقصیدند. خلاصه جشنی برپا شده بود تماشایی. در همین موقع خرس تپلی، کیک بزرگی را آورد که با کمک جوجه‌تیغی درست کرده بود. روی کیک با گل‌های جنگلی نوشته بودند: «قورباغه کوچولو تولدت مبارک.»

همۀ حیوانات کیک خوردند و خوشحالی کردند. قورباغه کوچولو هم فهمید که دوستان مهربان زیادی دارد و اصلاً تنها نیست. این‌که کسی به خانه‌اش نمی‌آید نباید او را ناراحت کند. چون جنگل، خانۀ بزرگ همۀ حیوانات است.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *