قصه کودکانه یه سگ روی تیکه چوب!!
من کنار خانوادهام، زیر یک درخت توی ساحل نشستیم!!
همینجور که نشسته بودیم، یک گراز فریاد زد:
وای وای نگاه کنید!!! یک سگ روی تیکه چوبه!!
همه فریاد زدن:
چطور ممکنه؟! چطوری یک سگ میتونه روی تیکه چوب باشه؟؟
اون حتماً داره اون کک ترسناک رو از غرق شدن نجات میده!!!
ولی چرا یه سگ داره یک کک رو نجات میده؟! واقعاً چرا؟!
تازه اونم روی یک تیکه چوب روی آب دریا!!
من که نمیتونم چیزی رو که بعدش دیدم باور بکنم!!
حتی اون سگ روی تیکه چوب هم گیج شده بود!!
کک کوچولو یک طناب رو کشید و یک قایق رو آورد نزدیک!!!!
شرط میبندم که نمیتونید بگید بعدش چی شد!!! اصلاً باورتون نمیشه!!
خانوادهی کک کوچولو از توی شست پای سگ فرار کردن!!
اونا پریدن توی قایق و شروع کردن به پارو زدن!!
وقتی رسیدن به ساحل، شروع کردن به دویدن روی شنهای خوشرنگ!!
اونا دویدن و خودشونو رسوندن به کلوچهی خوشمزهی من!!
بعدش درست دویدن و پریدن روی گراز!!
اونا یک خونهی جدید بوگندو پیدا کردن!!
راستی یادم رفت بگم!!! اون سگه هنوز روی تیکه چوبه ایستاده!!
و منم…
ای وااااای، انگاری منم یک کک روی سرم دارم!!
courtesy of mooshima.com