قصه-کودکانه-گردن-بند-دانایان-ایپابفا

قصه کودکانه: گردن بند دانایان | چون می گذرد، غمی نیست

قصه کودکانه پیش از خواب

گردن بند دانایان

گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری

جداکننده متن Q38

به نام خدا

حاکمی تصمیم گرفت که دانایان سرزمینش را آزمایش کند. روزی همه را به قصر خود دعوت کرد و به آن‌ها گفت: «از شما می‌خواهم که به من هدیه‌ای بدهید که وقتی ناراحتم خوش‌حالم کند و زمانی که خوش‌حالم ناراحتم کند.»

افراد دانا چند روزی فکر کردند و سرانجام گردن بندی برای حاکم ساختند که بر روی آن نوشته شده بود: «شاد باشی یا ناراحت فرقی نمی‌کند. چون روزی به پایان می‌رسد.» [چون می‌گذرد، غمی نیست!]

قصه کودکانه: گردن بند دانایان | چون می گذرد، غمی نیست 1

حاکم از گردن بند خیلی خوشش آمد و دستور داد به مردان دانا پاداش بزرگی بدهند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *