قصه-کودکانه-پریان-کفتار،-بزغاله،-پلنگ-و-ذرت-یک-معما

قصه کودکانه: کفتار، بزغاله، پلنگ و ذرت || حل معمای بامزه!

قصه کودکانه

کفتار، بزغاله، پلنگ و ذرت

برگرفته از کتاب: گهواره‌ لاله ها
ترجمه: سیماب
انتشارات پدیده – آذرماه 1350

به نام خدای مهربان

این داستان درباره‌ی کفتار است. کفتار چند روزی بود که چیزی نخورده بود و احتیاج به غذا داشت. او يك روز صبح از دهکده‌اش بیرون آمد، قایقش را برداشت و از این‌طرف رودخانه به آن‌طرف رفت. طرف دیگر رودخانه که رسید قایقش را در محلی مخفی کرد و خودش وارد دهکده شد. تمام مردم دهکده به مزارع رفته بودند و کسی توی ده نبود. کفتار وارد يك خانه شد و يك بزغاله گیر آورد، بعد به خانه‌ی دیگر رفت و مقداری ذرت پیدا کرد؛ اما به خانه‌ی بعدی که وارد شد با يك پلنگ روبرو شد.

بعد راه افتاد که به خانه خودش برود و البته بزغاله، ذرت و پلنگ را هم با خودش برد؛ اما وقتی‌که خواست تمام آن‌ها را در قایق بگذارد دید قایق جا نمی‌گیرد و خیلی کوچک است. بار قایق خیلی می‌شد و او همه‌اش فکر می‌کرد که چکار بکند.

به خودش گفت: «اول بزغاله و ذرت را از رودخانه عبور می‌دهم و در آن‌طرف می‌گذارم و بعد برای بردن پلنگ برمی‌گردم.» بعد پیش خودش زمزمه کرد: «نه، این کار درستی نیست. بزغاله، ذرت‌ها را می‌خورد. خوب است اول پلنگ و بزغاله را ببرم و بعد برای بردن ذرت برگردم.» بعد بازهم گفت: «این کار هم صحیح نیست! آخر پلنگ، بزغاله را خواهد خورد. اگر ذرت‌ها و پلنگ را ببرم و برای برگشتن بزغاله برگردم پلنگ حتماً فرار خواهد کرد.»

آن‌وقت کفتار کنار رودخانه ایستاد و هی فکر کرد و هی فکر کرد و هی فکر کرد تا اینکه اتفاقاً گذر کالولو به آنجا افتاد.

کفتار گفت: «صبح‌به‌خیر آقای کالولو.»

کالولو گفت: «صبح‌به‌خیر جناب کفتار!»

کفتار گفت: «نمی‌دانم چکار کنم، زیرا پلنگ و بزغاله و ذرت را نمی‌توانم باهم توی قایقم سوار کنم. اگر بزغاله و ذرت را ببرم، بزغاله ذرت را می‌خورد. اگر پلنگ و بزغاله را ببرم پلنگ بزغاله را می‌خورد؛ اگر پلنگ و ذرت را ببرم پلنگ حتماً فرار می‌کند. آخر بگو چکار کنم.»

كالولو گفت: «از من می‌پرسی که تو چکار کنی؟ اگر بگویم چکار کنی حق و حساب من هم می‌رسد یا نه؟»

کفتار گفت: «البته، صدالبته! اگر بگویی چکار باید بکنم حق و حسابت حتماً می‌رسد.»

آن‌وقت کالولو گفت: «پلنگ و بزغاله را باهم توی قایق بگذار و به آن‌طرف رودخانه ببر و بزغاله را در آن‌طرف بگذار و با پلنگ برگرد تا ذرت را با خودت ببری.»

کفتار گفت: «ای کالولوی پیر، تو خیلی زرنگ و ناقلا هستی؛ حتماً همین کار را می‌کنم.»

کفتار، پلنگ و بزغاله را توی قایق گذاشت، به‌طرف دیگر رودخانه رفت، بزغاله را در آنجا گذاشت و با پلنگ برگشت؛ اما وقتی‌که برگشت دید نصف ذرت‌ها نیست. به کالولو گفت: «نصف ذرت من را برده‌اند؛ کسی آن را دزدیده است؟!»

اما کالولو گفت: «نه، کسی آن را ندزدیده. تو گفتی که حق و حساب من خواهد رسید و من هم نصف آن را خوردم. آن را خوردم برای اینکه دستمزد راهنمایی خودم را باید می‌گرفتم و حالا دستمزدم را گرفته‌ام و تو دیگر چیزی به من بدهکار نیستی.»

و بعد هي خنديد و هي خنديد و هی خندید.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *