قصه-کودکانه-پریان-کالولو-خرگوشه،-کفتار-و-کوزه-روغن

قصه کودکانه: کالولو خرگوشه، کفتار و کوزه روغن

قصه کودکانه

کالولو خرگوشه، کفتار و کوزه روغن

برگرفته از کتاب: گهواره‌ لاله ها
ترجمه: سیماب
انتشارات پدیده – آذرماه 1350

به نام خدای مهربان

كفتار و کالولو خرگوشه باهم دوست بودند و در يك دهکده زندگی می‌کردند؛

يك روز کالولو به کفتار گفت: «می‌دانی کفتار، ما غذاهایِ خوبِ روغن‌دار نمی‌خوریم.»

کفتار جواب داد: «ما روغن کافی برای خوردن نداریم.»

کالولو گفت: «بله، اما من راهی به نظرم رسیده که بتوانیم روغن به دست بیاوریم.»

کفتار پرسید: «چطور، کالولو؟»

كالولو گفت: «يك گاری پر از کوزه‌های روغن هرروز از این جاده رد می‌شود. من توی جاده می‌خوابم و خودم را به مردن می‌زنم. گاریچی‌ها حتماً من را از زمین بلند می‌کنند و توی گاری می‌گذارند تا دَر خانه، من را بپزند و بخورند.»

کفتار گفت: «تا اینجا که ایرادی ندارد؛ اما روغن را چطوری به دست خواهیم آورد؟»

کالولو گفت: «من يك كوزه را از توی گاری آهسته به وسط جاده‌ی خاکی می‌اندازم.»

کفتار گفت: «خیلی خوب، عالی است.»

بعد کالولو، خرگوش پیر و کفتار به کنار جاده رفتند و خرگوش وسط راه دراز کشید. طوری دراز کشیده بود که کاملاً به يك خرگوش مرده شباهت داشت.

مدتی پس‌ازآن، گاری از راه رسید و یکی از گاریچی‌ها گفت: «آها! آها! نگهدار! يك خرگوش وسط راه افتاده.»

گاریچی دیگر گفت: «می‌خواهی با آن چکار کنی؟»

گاریچی اولی گفت «خرگوش را به خانه می‌بریم، کباب می‌کنیم و می‌خوریم».

بعد از این گفتگو، گاریچی‌ها کالولو را توی گاری انداختند و راه افتادند.

کالولو به تمام کوزه‌های توی گاری نگاه کرد و یکی از کوزه‌های بزرگ را آهسته به پائین انداخت و گاریچی‌ها هم اصلاً ملتفت نشدند. بعد خودش پرید پائین و گاری به راه خودش ادامه داد.

کفتار پیش خودش فکر کرد و گفت: «خوب است من هم وسط جاده دراز بکشم و يك كوزه روغن دیگر کش بروم!» بنابراین کفتار هم توی جاده دراز کشید و خودش را به مردن زد.

وقتی‌که گاری به او رسید یکی از گاریچی‌ها دوباره فریاد زد: «آها! آها! نگه دار! یك کفتار وسط راه دراز کشیده.»

گاریچی دومی گفت: «مُرده؟ اول معلوم کنیم که مرده یا نه!»

گاریچی دیگر گفت: «من نمی‌دانم. معلوم نیست.» و با چوب‌دستی خودش محکم به کله‌ی کفتار زد.

یک‌دفعه جیغ گفتار درآمد: «آخ! آخ!» و پا به فرار گذاشت.

بعد از این ماجرا، خرگوش کوزه‌ی روغن را به خانه آورد و هر دو برای خوردن آن نشستند.

کالولو دلش نمی‌خواست کفتار زیاد روغن بخورد و از ته دلش می‌خواست همه‌اش را خودش نوش جان کند؛ بنابراین به کفتار گفت: «ای کفتار عزیز، تو اگر زیاد روغن بخوری مریض می‌شوی!» کفتار گفت: «نه کالولو، من مریض نمی‌شوم.»

خرگوش گفت: «اگر تو زیاد روغن بخوری، وقتی‌که خوابیدی و بیدار شدی می‌بینی روغن توی دهانت مانده و این نشانه‌ی مریضی و بیماری تو خواهد بود.»

کفتار برای امتحان گرفت خوابید و موقعی که خواب بود کالولو يك تکه‌ی روغن توی دهان او گذاشت.

بعد از مدتی کفتار بیدار شد و وقتی‌که تکه‌ی روغن را توی دهانش دید گفت: «کالولو، من مریض شده‌ام؛ خیلی هم مریض شده‌ام. من دیگر اصلاً روغن نمی‌خورم.»

بنابراین کالولو تمام روغن‌ها را خودش خورد و توی دلش هی خندید! هی خندید! و هی خندید!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *