قصه-کودکانه-چینی-شیاوپانگ-تبدیل-به-توپ-شده-است

قصه کودکانه چینی: شیاوپانگ تبدیل به توپ شده است / خدا را شکر که بدنت سالم است

قصه کودکانه پیش از خواب

شیاوپانگ تبدیل به توپ شده است

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

خانم معلم می‌گفت: «بدن بعضی از موجودات طوری به وجود آمده که اگر از بعضی اندام‌هایشان استفاده نکنند، آن اندام کارایی خود را از دست می‌دهد…»

شیاوپانگ گفت: «من که باور نمی‌کنم!»

صبح زود، شیاوپانگ همچنان چسبیده بود به رختخوابش و در خواب شیرین فرورفته بود.

مادربزرگ او را صدا کرد و گفت: «زود باش بیدار شو، هوا روشن شده است!» شیاوپانگ چشمانش را محکم بسته بود و نمی‌خواست آن‌ها را باز کند. او مدام زیر لب می‌گفت: «بسته شو، باز نشو!» به‌این‌ترتیب چشمانش برای همیشه بسته شدند.

این بار مادر گفت: «شیاوپانگ زود باش بیدار شو، گوش بده به صدای پرندگان که پشت پنجره می‌خوانند، بلند شو ورزش کن.»

شیاوپانگ نمی‌خواست هیچ صدایی را بشنود؛ بنابراین به گوش‌هایش گفت: «نشنو، هیچ‌چیز نشنو.» و به‌این‌ترتیب گوش‌هایش هم برای همیشه بسته شدند.

باز مادربزرگ فریاد زد: «شیاوپانگ، زود باش بلند شو لباس‌هایت را بپوش» شیاوپانگ فکر کرد: «آه، برای لباس پوشیدن باید دستانم را تکان بدهم. من دوست ندارم!» دستان او نیز به داخل بدنش رفتند.

مادر گفت: «پسرم، دیر شد، زود باش بیدار شو، بدو به مدرسه‌ات برسی.» شیاوپانگ فکر کرد: «برای دویدن باید پاهایم را تکان بدهم. من دوست ندارم که خسته بشوم.» پاهایش نیز رفتند داخل بدنش.

بالاخره مادر و مادربزرگ عصبانی شدند و راهشان را کشیدند و رفتند. شیاوپانگ همچنان روی تخت دراز کشیده بود و نمی‌خواست بیدار شود. درنتیجه تمام اندام‌های بدنش به داخل بدن او رفتند.

«شیاوشون» برادر شیاوپانگ با شیطنت به‌طرف تخت برادرش آمد و ناگهان لحاف را کنار زد؛ اما با کمال تعجب دید که فقط یک توپ تُپل‌مُپل آنجا خوابیده است.

شیاوشون گفت: «خیلی عجیب است. این توپ از کجا آمده است؟»

او شیاوپانگ را برداشت و به داخل حیاط برد تا با او بازی کند. طفلکی شیاوپانگ هر چه فریاد زد: «من نمی‌خواهم، نمی‌خواهم» فایده‌ای نکرد. به حیاط که رسیدند شیاوشون محکم با پا زد زیر توپ. دادِ شیاوپانگ در آمد. توپ به آسمان رفت و دوباره به زمین برگشت و رفت افتاد روی تخت خواب. شیاوپانگ چشمانش را باز کرد. تازه فهمید که برادرش بوده که برای بلند کردنش یک لگد به او زده است! وقتی فهمید تمام آن چیزها را خواب دیده با خوشحالی و با سرعت از روی تخت بلند شد و خدا را شکر کرد که اندام‌های سالمی دارد.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=45341

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *