قصه کودکانه
چطور کالولو خرگوشه کدخدای دهکده شد
ترجمه: سیماب
انتشارات پدیده – آذرماه 1350
به نام خدای مهربان
روزگاری تمام حیوانات در يك دهکده زندگی میکردند. يك روز دربارهی اینکه چه کسی باید کدخدا بشود بین آنها دعوا شد. دعوا کنندهها عبارت بودند از فیل، شیر، کفتار و کالولوی پیر.
فیل میگفت: «من باید کدخدا بشوم. برای اینکه وقتی فریاد بکشم تمام جانورها صدای مرا میشنوند.»
شیر میگفت: «وقتیکه من فریاد بکشم تمام جانورها صدای مرا میشنوند و از ترس به خود میلرزند؛ بنابراین من باید کدخدا بشوم.»
کفتار گفت: «من باید کدخدا بشوم، برای اینکه وقتیکه میخندم تمام موجودات فرار میکنند و جایی پنهان میشوند.»
کالولو، خرگوش پیر گفت: «ما چرا دعوا میکنیم؟ وقتی من حرف میزنم همه به من گوش میدهند و هر کاری که بگویم انجام میدهند؛ بنابراین من باید کدخدا بشوم.»
اما فیل و شیر و کفتار دستهجمعی گفتند: «نه، نه! تو نمیتوانی با صدای بلند حرف بزنی و صدای تو به گوش هیچکس نمیرسد.»
بعد شیر گفت: «بیایید امتحان کنیم و ببینیم صدای چه کسی از دورتر شنیده میشود. ما باهم به جای دوری میرویم و بعد برمیگردیم. موقع برگشتن، هرکدام از ما، از راه دوری، همسر خودش را صدا میکند و میگوید فلان غذا را تهیه کند. به دهکده که برگشتیم از روی غذائی که همسر هرکدام از ما برای شوهرش تهیهکرده میفهمیم صدای چه کسی بلندتر و قویتر بوده.»
فیل و کفتار و کالولو گفتند: «خیلی خوب. همین کار را میکنیم.»
بعد از این قرارداد، شیر و فیل و کفتار به زنهایشان گفتند: «ما میخواهیم به جای دوری برویم. موقع برگشتن، اسمهای شما را با صدای خیلی بلند فریاد میکنیم. وقتی شما صدای ما را شنیدید ما میگوییم چه غذائی برای ما درست کنید.» و زنها گفتند: «وقتی ما را صدا کردید فوراً شروع به پختن غذا میکنیم.»
کالولو به زنش گفت: «من با صدایی که از تمام صداها بلندتر است و تمام مخلوقات آن را میشنوند تو را صدا میکنم و تو هم وقتیکه صدای مرا شنیدی فوراً يك غذائی میپزی و آماده میکنی.»
زن کالولو گفت: «بله، مقصود ترا میفهمم.»
شیر، فیل، کفتار و کالولوی پیر باهم از دهکده خارج شدند. آنها تمام روز را راه رفتند و شب خوابیدند. روز بعد هم به راه رفتن ادامه دادند و از این راهی که رفته بودند کاملاً خسته شدند.
خرگوش ابر بزرگ سیاهی را در آسمان دید و فهمید بهزودی باران و رعدوبرق شروع خواهد شد. آنوقت گفت: «میبینید، ابر بزرگ سیاهی در آسمان پیدا شده و ما هم که از دهکده خیلی دور هستیم. بهتر نیست راه رفتن را در همینجا خاتمه بدهیم و برگردیم؟»
شیر و فیل و کفتار گفتند: «بله، بله! حالا ما از دهکده خیلی دور شدهایم. همین حالا برمیگردیم و ضمناً زنهایمان را صدا میکنیم و میگوییم غذائی آماده کنند.»
بعد از گفتن این حرف، صدای خیلی بزرگ تندری شنیده شد و باران شروع به باریدن کرد.
پسازآن، هرکدام از آنها زنهایشان را صدا کردند تا غذائی بپزند. اول فيل فریاد کشید و به زنش گفت غذائی را حاضر کند.
بعد شیر فریاد کشید و صدایش آنقدر بلند بود که تمام موجودات ترسیدند.
بعد کفتار فریاد کشید و صدای خندهاش ترسآور بود و همهی موجودات فرار کردند و در جایی پنهان شدند.
آخر همه کالولو زنش را صدا کرد؛ اما صدایش آنقدر آهسته بود که شیر و فیل و کفتار يك عالمه به صدای ضعیف او خندیدند.
آنوقت دستهجمعی بهطرف دهکده راه افتادند.
موقع برگشتن، باران مرتب میبارید و ابر سیاه تمام آسمان را پوشانیده بود و صدای رعد و درخشش برق قطع نمیشد.
آنها بالاخره به دهکده رسیدند و اولازهمه به خانهی شیر رفتند؛ اما زن شیر در خانه نبود و برای دیدن همسایهها رفته بود؛ و صدای شیر را هم نشنیده بود. زن شیر میگفت بهواسطهی صدای شدید رعد نتوانسته صدای همسرش را بشنود. دیگر از ناراحتی، خون شیر به جوش آمده بود.
پسازآن به خانهی فیل رفتند و دیدند که زن فیل دارد با بچههایش بازی میکند. زن فیل گفت: «من صدای فریاد ترا نشنیدم.» و فیل هم خیلی ناراحت شد.
بعد به خانهی کفتار رفتند؛ اما دیدند زن کفتار روی تخت، راحت خوابیده و حتی در اجاق هم آتشی دیده نمیشد.
بعد ازاینجا به خانهی کالولو خرگوش پیر رفتند و همینکه پا به خانه گذاشتند، بوی غذای خوشمزهای به مشامشان خورد که در حال پختن بود و زن کالولو گفت: «من صدای فریاد کالولو را شنیدم و برای دوستانش هم غذا تهیه کردهام.»
آنوقت بود که شیر و فیل و کفتار باهم گفتند: «تو کدخدای دهکده هستی. صداهای ما به گوش زنهایمان نرسید؛ اما زن تو صدای تو را شنیده.»
حالا اصل قضیه این است: وقتی کالولو میخواست راهپیمایی را با دوستانش شروع کند به زنش گفته بود: «من ترا با صدایی که همه آن را خواهند شنید و بالاتر از همهی صداهاست، صدا خواهم کرد» و این هم صدای رعدوبرق است که بالاتر از همهی صداهاست؛ زیرا در آسمان است و تمام موجودات هم آن را میشنوند؛ بنابراین وقتی زن کالولو صدای رعد را میشنود شروع به تهیه غذا میکند.
بله، اینطور بود که کالولو کدخدای دهکده شد.