قصه-کودکانه-پریان-چرا-پسرِ-کالولو-ازدواج-نکرد

قصه کودکانه: چرا پسرِ کالولو ازدواج نکرد || شرایط یک همسر خوب!

قصه کودکانه

چرا پسرِ کالولو ازدواج نکرد

برگرفته از کتاب: گهواره‌ لاله ها
ترجمه: سیماب
انتشارات پدیده – آذرماه 1350

به نام خدای مهربان

کالولو، خرگوش پیر خیلی غصه می‌خورد. برای اینکه پسرش حاضر نمی‌شد ازدواج کند. يك روز پسرش را صدا زد، پیش خودش نشاند و گفت: «پسر عزیزم، من خیلی غصه می‌خورم که چرا تا تو حالا ازدواج نکرده‌ای؟»

پسرِ کالولو گفت: «پدر عزیزم، من خیلی درباره‌ی ازدواج فکر کرده‌ام و حالا می‌گویم چرا حاضر به ازدواج نشده‌ام.»

«اول فکر کردم که با دختر لاک‌پشت ازدواج کنم. چون خیلی عاقل و دانا است و می‌تواند همسر خوبی باشد … اما دیدم که دروغ‌گو است. به‌واسطه‌ی همین دروغ‌گویی‌اش با او ازدواج نکردم.»

کالولو گفت: «پسرم حق با توست. با زنی که دروغ می‌گوید هیچ‌وقت ازدواج نکن.»

بعد پسر کالولو گفت: «فکر کردم که با دختر مار ازدواج کنم، اما مارها خیلی لباس عوض می‌کنند و زیاد به لباس احتیاج دارند. همین‌که لباسشان کمی کهنه شد آن را دور می‌اندازند و لباس تازه تهیه می‌کنند؛ بنابراین با او هم ازدواج نکردم. برای اینکه باید مرتب برایش لباس تهیه می‌کردم.»

کالولو گفت: «پسرم حق با توست. با زنی که مرتب لباس‌های نو می‌خواهد هیچ‌وقت ازدواج نکن.»

بعد پسر کالولو گفت: «پس‌ازآن فکر کردم که با دختر یوزپلنگ ازدواج کنم. چون خیلی قشنگ است؛ اما خیلی عصبانی می‌شود و زیاد دعوا می‌کند؛ به این سبب با او ازدواج نکردم.»

کالولو گفت: «پسرم حق با توست. هیچ‌وقت با زن عصبی مزاجی که مرتب دعوا می‌کند ازدواج نکن.»

پس‌ازآن پسر کالولو گفت: «این دفعه فکر کردم با دختر اسب آبی ازدواج کنم. دختر اسب آبی چاق‌وچله و احمق است؛ اما دیدم خیلی‌خیلی احمق است و به همین علت با او هم ازدواج نکردم.»

کالولو گفت: «پسرم حق با توست. با يك زن احمق هیچ‌وقت ازدواج نکن. چون به کارهای خانه‌ات رسیدگی نخواهد کرد.»

بعد پسر کالولو گفت: «آن‌وقت فکر کردم که با دختر کفتار ازدواج کنم. او خیلی زبروزرنگ است. ولی دزدی هم می‌کند و من هم به خاطر اینکه دزدی می‌کند با او هم ازدواج نکردم.»

کالولو گفت: «پسرم حق با توست. هیچ‌وقت با زنی که دزدی می‌کند ازدواج نکن.»

پسر کالولو گفت: «به‌این‌ علت‌ها ازدواج نکردم؛ اما يك روز ازدواج خواهم کرد. روزی با زنی که عاقل باشد، زیبا و مهربان باشد و زیاد لباس نخواهد ازدواج می‌کنم.»

آن‌وقت کالولو گفت: «آه، پسر عزیزم تو هیچ‌وقت، هیچ‌وقت، هیچ‌وقت ازدواج نخواهی کرد.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *