قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-سُرمه-و-موش

قصه کودکانه پیش از خواب: سُرمه و موش باهوش

قصه کودکانه پیش از خواب

سُرمه و موش

نویسنده: مژگان شیخی

جداکننده متن Q38

به نام خدا

یکی بود یکی نبود. خانم گربه سیاهی بود که یک بچه‌ی سیاه داشت. اسم گربه کوچولوی او سرمه بود. آن‌ها در انباری گوشه حیاط زندگی می‌کردند.

روزی از روزها خانم گربه به گربه کوچولویش گفت: «خب سرمه جان، امشب می‌خواهم به تو یاد بدهم که چطور برای شامت یک موش بگیری. دیگر وقت آن است که خودت موش شکار کنی.»

سرمه سبیل‌هایش را تکانی داد و گفت: «وای… مامان پیش پیش، چقدر جالبه! من خیلی دوست دارم که موش بگیرم؛ یعنی می‌توانم؟»

خانم گربه گفت: «بله که می‌توانی، فقط باید به حرف‌هایم گوش کنی، اولین کاری که می‌کنی، این است که خیلی آرام و بی‌حرکت گوشه‌ای بنشینی، آن‌قدر صبر کنی تا صدای خیلی یواش خش‌خش بشنوی. او یک موش است. باید صبر کنی تا نزدیک شود. بعد با یک حرکت سریع بپری و او را بگیری و بخوری.»

اتفاقاً موش کوچولو در گوشه‌ی تاریک انباری پشت چند تا جعبه و گونی نشسته بود. همه‌ی این حرف‌ها را شنید و با خود گفت: «پس این‌طور؟ سرمه لوسه می‌خواهد شکار کردن یاد بگیرد. بپرد و موش بگیرد و بخورد. هه‌هه… نشانش می‌دهم.»

موش کوچولو نشست و فکر کرد. سرش را خاراند و گفت: «خانم گربه گفته که باید صدای خش‌خش بشنود؛ ولی او نباید صدای خش‌خش بشنود. من هم باید از انباری بیرون بروم و دنبال غذا بگردم. این‌طوری از گرسنگی می‌میرم.»

آن‌وقت رفت و توی انباری گشت. دوتا تکه چوب پیدا کرد. آن‌ها را به پاهایش بست، صبر کرد تا خانم گربه خوابش ببرد. بعد هم راه افتاد تا از انباری بیرون برود.

سرمه گوش‌هایش تیز شد. خوب گوش داد و گفت: «مامان پیش پیش، مامان پیش پیش، صدای گارامب گارامب می‌آید. یک موش!»

خانم گربه با خواب‌آلودگی گفت: «نه سرمه، گفتم خش‌خش. صدای پای موش‌ها که گارامب گارامب نیست، حتماً کشاورز آمده تا چیزی از انباری بردارد.»

موش کوچولو به مزرعه رفت و چوب‌ها را از پاهایش درآورد. این‌طرف و آن‌طرف را گشت، غذا پیدا کرد و خورد. کمی هم گردش کرد. بعد دوباره چوب‌ها را به پاهایش بست و به انباری برگشت. از لای در نگاه کرد. خانم گربه بازهم داشت چرت می‌زد. او داخل انباری شد و به‌طرف سوراخش رفت. سرمه باعجله گفت: «مامان پیش پیش! مامان پیش پیش! … دوباره صدا می‌آید. این دیگر حتماً یک موش است.»

خانم گربه که چشم‌هایش بسته بود، پرسید: «صدایش چطوری است؟»

سرمه خوب گوش داد و گفت: «گارامب گارامب…»

خانم گربه خمیازه‌ای کشید و گفت: «تو چقدر کودنی! چند بار بهت بگویم که صدای پای موش‌ها خش‌خش است. حتماً این هم صدای پای زن با بچه‌های کشاورز است.»

بعد خمیازه‌ی دیگری کشید و گفت: «مثل‌اینکه امشب تو نمی‌توانی برای شامت یک موش شکار کنی. باید چیز دیگری پیدا کنی.»

موش کوچولو توی سوراخش نشسته بود، حرف‌های آن‌ها را می‌شنید و می‌خندید. چوب‌ها را از پاهایش باز کرد و رفت تا بخوابد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *