قصه کودکانه پیش از خواب
بچهی راستگو
هیچوقت دروغ نگوییم
ـ مترجم: مریم خرم
یک روز پدربزرگ نوههایش را دور خود جمع کرد و برای اینکه میزان توانایی و راستگویی آنها را بفهمد به آنها گفت: «بچههای عزیزم، من به هرکدام از شما یک تخم گل میدهم تا شما آن را در گلدان بکارید. بعدازاینکه آنها رشد کردند، هرکسی که گل زیباتری را پرورش داده باشد، او بچهی زرنگتر و باهوشتری است.»
بچهها هرکدامیک تخم گل از پدربزرگ تحویل گرفتند و به خانه رفتند. هرکدام از آنها دلشان میخواست پیش پدربزرگ بهتر جلوه کنند. به همین دلیل، وقتی به خانه برگشتند، یک گلدان زیبا برداشتند و تخم گل را در آن کاشتند.
«سانی» کوچولو هم وقتی به خانه برگشت، یک گلدان زیبا برداشت و تخم گلش را در آن کاشت.
هرروز سانی کوچولو به گلدانش سر میزد و به آن آب میداد، اما هر چه بیشتر گذشت، کمتر اثری از گل در گلدان پیدا شد.
یک روز با ناراحتی به خانهی دخترخالهاش رفت تا ببیند گلدان او در چه حال است. گل دخترخالهاش بزرگ شده بود و علاوه بر بزرگی، بسیار زیبا بود. بعد به دیدن پسرداییاش رفت. در گلدان او نیز گل زیبایی رشد کرده بود. سایرین نیز به همین ترتیب گلهای خوبی پرورش داده بودند.
سانی کوچولو خیلی ناراحت بود و نمیدانست چرا فقط او نتوانسته گلی پرورش بدهد. بالاخره به روز موعود نزدیک شدند؛ روزی که پدربزرگ قرار گذاشته بود تا همه، گلدانهایشان را به خانهاش ببرند. بچهها هرکدام با خوشحالی گلدانهایشان را در بغل گرفته بودند و به خانهی پدربزرگ آمدند. فقط سانی کوچولو بغض کرده بود و گلدان خالی از گلش را در بغل گرفته بود.
پدربزرگ یکییکی گلدان همهی بچهها را با دقت نگاه کرد تا به سانی رسید. نگاهی به گلدان خالی او انداخت و گفت: «دخترم، گل تو چرا رشد نکرده است؟»
سانی کوچولو شرح داد که چطور مراقب گلدان و تخم گل بوده، اما متأسفانه سبز نشده است.
پدربزرگ خندهای کرد و رو به بچهها کرد و گفت: «خوب، بچههای خوب من، امروز به بهترین کسی که زیباترین گل را پرورش داده هدیهای باید داد.»
سانی کوچولو آرامآرام اشک میریخت. چون نتوانسته بود گلی پرورش بدهد و جلوی دوستانش خجالت میکشید.
پدربزرگ ادامه داد: «کسی که امروز هدیه میگیرد و بهترین گل را دارد، سانی است!»
همهمهای بین بچهها درگرفت. سانی باورش نمیشد. بچهها خواستند اعتراض کنند که پدربزرگ از همه خواهش کرد تا ساکت باشند. بعد گفت: «سانی کوچولو باوجودی که از همهی شما کوچکتر است، اما زیباترین گل را دارد که گل راستگویی است! تخم گلهایی که من به شما دادم هیچکدام قابل کاشتن نبودند و من به این وسیله میخواستم ببینم کدامیک از شما راستگویی را پیشه میکند. فقط سانی تخم گل را عوض نکرد و راستگو است.»