قصه کودکانه پیش از خواب: ابر مزاحم / با دیگران خوش رفتار باشیم 1

قصه کودکانه پیش از خواب: ابر مزاحم / با دیگران خوش رفتار باشیم

قصه کودکانه پیش از خواب

ابر مزاحم

با دیگران خوش رفتار باشیم

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

وقتی‌که دوستان خانم پرستو به‌طرف محل گرم‌تری رفته بودند، او خواب مانده بود و حالا می‌بایستی هرچه زودتر خود را به محل گرم‌تری برساند؛ بنابراین به دخترش، پرستو کوچولو، غذای فراوانی داد و دست و صورتش را شست تا برای رفتن آماده باشند.

صبح روزی که می‌خواستند پرواز کنند، ناگهان ابر بزرگ و قوی‌هیکلی در آسمان ظاهر شد. خانم پرستو تصمیم گرفت آن روز از پرواز کردن صرف‌نظر کنند، چون اگر باران یا طوفان می‌شد، معلوم نبود چه به سر آن‌ها بیاید.

روز بعد، دوباره همان ابر در آسمان ظاهر شد و این بار با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. پرستو خانم خیلی ناراحت شد، چون اگر عجله نمی‌کردند، دچار برف و باران می‌شدند و غذا نیز به دست نمی‌آوردند.

ابر بزرگ دست‌بردار نبود. هرگاه که پرستو خانم تصمیم به پرواز می‌گرفت، سروکله‌اش پیدا می‌شد. بالاخره پرستو تصمیم گرفت تا با ابر حرف بزند و از او خواهش کند تا بگذارد او و بچه‌اش از آنجا به سلامتی بروند. همین کار را هم کرد. به دیدار ابر رفت و مؤدبانه به او گفت: «آقای ابر، همه می‌دانند که شما چقدر مفید هستید و در مواقع مختلف وجود شما باعث تغییر آب‌وهوا می‌شود؛ اما من می‌خواهم از شما خواهش کنم تا اجازه بدهید من و فرزندم اینجا را ترک کنیم و به جای گرم‌تری برویم. اگر شما در آسمان باشید، باران و برف شروع می‌شود و آن‌وقت ما نمی‌توانیم برویم!»

ابر لحظه‌ای فکر کرد و بعد ناگهان با صدای بلند خندید. پرستو اول کمی امیدوار شد، اما بعد که صدای خنده‌ی وحشتناک ابر را شنید و رعدوبرق شروع شد، از ترس به خود لرزید. پرستو کوچولو را برداشت و به لانه رفتند.

سایر ابرهای اطراف نیز حرف‌های او را با آقای ابر شنیدند و از رفتار ابر خیلی ناراحت شدند. خورشید هم صحبت‌های پرستو خانم با ابر را شنیده بود و از بی‌ادبی و لجبازی ابر بزرگ اصلاً خوشش نیامد؛ اما ابر بزرگ همچنان می‌خندید و با لجبازی هرچه‌تمام‌تر رعدوبرق به وجود می‌آورد.

ابرها به دیدن خورشید خانم رفتند و همگی تصمیم گرفتند تا ابر را تنبیه کنند و به خانم پرستو و فرزندش کمک کنند تا به سلامتی آنجا را ترک کنند. همین کار را هم کردند. ابرها همه در یک نقطه‌ی دور جمع شدند و خورشید خانم نیز با قدرت هرچه‌تمام‌تر شروع به درخشیدن کرد. ابر بزرگ سر درنمی‌آورد و با عصبانیت سعی کرد تا سایر ابرها را به وسط آسمان بکَشد، اما هیچ‌کدام از آن‌ها قبول نکردند.

پرستو و فرزندش که قبلاً در جریان بودند، سریع به پرواز درآمدند. ابر، خشمگین شده بود و سعی می‌کرد رعدوبرق به وجود بیاورد، اما چون تنها بود، کاری از دستش برنمی‌آمد.

بالاخره پرستو و فرزندش توانستند از آن محل به حد کافی دور شوند. از آن به بعد دیگر هیچ‌کدام از ابرها علاقه‌ای به دوستی با ابر بزرگ نداشتند. او که از تنهایی به ستوه آمده بود، رفتار زشتش را عوض کرد و مهربانی را پیشه کرد و بالاخره فهمید که زشتی و پلیدی جایی در دل دیگران ندارد.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *