قصه کودکانه:
پیشی ریزه، گربهی سربه هوا
نوشته: مهری طهماسبی دهکردی
یکی بود یکی نبود
خانم و آقای گربه، یک پسر خوشگل داشتند که خیلی کوچولو بود. برای همین اسمش را پیشی ریزه گذاشته بودند. پیشی ریزه روی دیوار یک خانه که درختان بلندی داشت و شاخههای درخت انگور آن روی دیوارها آویزان بود، در کنار پدر و مادرش زندگی میکرد. او نمیتوانست مثل آنها راحت از دیوار بالا و پایین برود. خانهای که گربهها روی دیوارش زندگی میکردند، مال پیرزن تنهایی به نام کوکب خانم بود؛ او بعضی وقتها به خانهی اقوامش میرفت و چند روزی پیش آنها میماند.
یک شب پیشی ریزه داشت روی دیوار راه میرفت و به ستارهها نگاه میکرد و با خودش میگفت: «چقدر ستارهها قشنگاند! کاش میشد آنها را بگیرم! کاش میتوانستم با آنها بازی کنم!» او همینطور سربههوا راه میرفت و متوجه نبود که پایش را کجا میگذارد. ناگهان پایش لغزید و از پشتبام افتاد توی حیاط خانهی کوکب خانم. پیشی ریزه ترسید و با صدای بلند میو میو کرد. مامانش با وحشت داد کشید: «میومیو! زود باش بیا بالای دیوار پیش من…» اما پیشی ریزه هرکاری کرد نتوانست از دیوار بالا برود. توی حیاط راه میرفت و میومیو میکرد. خانم و آقای گربه هم از روی دیوار میومیو میکردند و او را صدا میزدند. سروصدای پیشی ریزه و پدر و مادرش همسایههای کوکب خانم را ناراحت کرد، اما کوکب خانم در خانهاش نبود تا به پیشی ریزه کمک کند. آن شب خانم و آقای گربه روی دیوار نشستند و از پیشی ریزه که گوشهی حیاط خوابش برده بود، مراقبت کردند.
فردا صبح زود کوکب خانم به خانه برگشت. وقتی پیشی ریزه را دید با خودش گفت: «بیچاره گربه کوچولو! حتماً نمیتونه از دیوار بالا بره و برگرده پیش پدر و مادرش، باید کمکش کنم…» رفت و یک نردبان آورد و کنار دیوار گذاشت. خانم گربه تا نردبان را دید خوشحال شد و به پیشی ریزه گفت: «میومیو پسر گلم، عزیز دلم، زود باش برو رو نردبون و از پله هاش بیا بالا و بپر روی دیوار. زودباش پسرم…»
پیشی ریزه هم دوید و با زحمت از نردبان بالا رفت و روی دیوار پرید و پیش پدر و مادرش برگشت. خانم گربه با خوشحالی پیشی ریزه را بوسید و نوازشش کرد. آقا گربه هم گفت: «خدا را شکر! حالا که کوکب خانم به پیشی ریزه کمک کرد تا بتونه پیش ما برگرده، ما هم باید به اون کمک کنیم..»
خانم گربه با تعجب پرسید: «چه کمکی؟»
آقا گربه جواب داد: «باید این پیشی ریزهی پرسروصدای شیطون را ازاینجا ببریم تا با سروصدا و شیطنت هاش، مزاحم کوکب خانم نباشه.»
خانم گربه گفت: «راست میگی، منم با تو موافقم. بیا تا به پشتبام دیگه ای بریم.»
آنها راه افتادند و ازآنجا به پشتبام دیگری رفتند. پیشی ریزه که از این اتفاق خیلی ناراحت شده بود، دیگر سربههوا راه نمیرفت و همیشه مواظب بود که پایش نلغزد و از دیوار پایین نیفتد. گربهها هنوز هم روی دیوار زندگی میکنند، اما پیشی ریزه دیگر کوچولو نیست. او حالا گربهی بزرگ و زیبایی شده که از تمام دیوارها بهراحتی بالا میرود و پایین میآید و شبها آسمان و ستارهها را نگاه میکند. اگر شبها به دیوار خانهها نگاه کنید شاید بتوانید پیشی ریزهی ملوس و بامزه را ببینید که نشسته و دست و رویش را میلیسد و به آسمان نگاه میکند.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)