قصه کودکانه
پتویی برای کالولو خرگوشه
ترجمه: سیماب
انتشارات پدیده – آذرماه 1350
به نام خدای مهربان
همهی ما میدانیم پتو قطعه پارچهی کلفتی است که برای گرم شدن، آن را مثل لحاف روی خودمان میاندازیم. در افریقا پتو را از پوست نوعی درخت درست میکنند. مردم، پوست این درخت را میکنند و آن را آنقدر میکوبند تا نرم شود.
روزی کالولو خرگوشه میخواست پتویی برای خودش درست کند. او مقداری پوست درخت کند و شروع به کوبیدن آنها کرد؛ اما پوست درخت نرم نمیشد؛ اما کالولو نمیتوانست آن را محکم بکوبد. چون خودش بهاندازهی کافی قویهیکل نبود. ولی در عوض، فکری به خاطرش رسید و به خودش گفت: «من باید آدم قویهیکلی پیدا کنم تا این پوست را برایم بکوبد و نرم کند و پتوی خوبی برایم درست کند.» بعد به یاد شیر افتاد که خیلی قویهیکل است.
كالولو بهطرف خانهی شیر رفت و جایی در آن نزدیکی پنهان شد. شیر با همسرش از خانهاش بیرون آمدند و بهطرف جنگل رفتند. آنوقت کالولو وارد خانه شد و دید بچه شیر توی خانه است. کالولو به بچه شیر گفت: «پدر شما، جناب شیر کجاست؟ يك کاری هست که باید انجام بدهد.»
بچه شیر گفت: «پدرم و مادرم برای تهیه غذا به جنگل رفتهاند.»
بعد کالولو قطعه پوست را زمین گذاشت و گفت: «این کار برای پدر شماست. او باید يك پتوی خیلی نرم از این پوست درست کند. پتوی نرمنرم. آن را مرد متشخصی که خیلی ثروتمند و بزرگ است خواسته. به پدرت بگو که باید پتوی خوبی بسازد.»
بچه شیر که نمیدانست کالولو کیست، گفت: «چشم. به پدرم میگویم.»
آقا و خانم شیر از جنگل برگشتند و بچه شیر به آنها گفت: «یک نفر آمد و گفت پدرت باید کاری انجام دهد. او باید با این پوست درخت، پتوی بسیار نرمی برای شخصی که بسیار ثروتمند و متشخص و بزرگ است بسازد.» شیر پرسید: «او کی بود؟»
بچه شیر گفت: «نمیدانم پدر، نمیدانم او کی بود.»
شیر گفت: «اسم این شخصِ بسیار بزرگ و بسیار ثروتمند چیست؟»
بچه شیر گفت: «من نمیدانم پدر؛ نمیدانم اسم این مرد چیست.»
شیر، پوست درخت کالولوی پیر را برداشت و با آن پتوی خیلی خوبی درست کرد.
روز بعد کالولو به خودش گفت: «باید بروم و ببینم پتو حاضر است یا نه.»
این بار هم مثل دفعهی قبل نزديك خانهی شیر رفت و در گوشهای پنهان شد. آقا و خانم شیر از خانه بیرون آمدند و بهطرف جنگل رفتند. آنوقت کالولو وارد خانه شد و به بچه شیر گفت: «پدر شما، آقای شیر کجاست؟ آیا پتو حاضر است؟»
بچه شیر جواب داد: «پدرم و مادرم برای به دست آوردن غذا به جنگل رفتهاند؛ اما پتوی شما حاضر است.»
کالولو به پتو نگاهی کرد و دید پتوی خوبی است. ولی به بچه شیر گفت: «پتو خوب است؛ اما پدر شما نقشهایی باید روی آن بیندازد که زیبا بشود.»
و بچه شیر گفت: «چشم، به پدرم میگویم.»
وقتیکه آقا و خانم شیر از جنگل برگشتند بچهی آنها گفت: «آن آقا الآن اینجا بود و گفت: «به پدرت بگو پتوی خوبی است، اما باید نقشهایی روی آن بیندازید که قشنگ بشود.»»
شیر گفت: «آخر این شخص کیست که میگوید من باید برایش کار کنم؟»
و بچه شیر گفت: «نمیدانم پدر.»
به هر جهت، شیر پتو را برداشت و نقشهایی روی آن انداخت و پتو راستیراستی قشنگ از کار درآمد.
این دفعه هم روز بعد کالولو به خودش گفت: «بروم و بینم پتو حاضر است یا نه؟» بنابراین مثل دفعههای قبل کالولو نزديك خانهی شیر رفت و در گوشهای پنهان شد. وقتیکه آقا و خانم شیر از خانه خارج شدند و بهطرف رودخانه رفتند بچه شیر هم با آنها رفت.
آنوقت کالولو وارد خانه شد و پتو را برداشت؛ اما از بخت بد، در همین موقع آقا و خانم شیر برگشتند و دیدند کالولو پتو را برداشته و دارد آن را میبَرد.
شیر گفت: «من این پتو را برای يك نفر آدم متشخص و ثروتمند و بزرگی ساختهام. چرا دارید آن را میبرید؟»
کالولو گفت: «جناب میمون به من گفتند که از شما خواهش کنم آن را برایش بسازید.»
آنوقت شير عصبانی شد و گفت: «آیا آقای میمون ثروتمند است؟ آیا آقای میمون شخص بزرگی است؟ بله، آقای میمون به من دستور میدهد برایش کار کنم! من او را حتماً میکُشم!»
شیر میمون را پیدا کرد و وقتیکه میخواست به او حمله کند میمون پرید بالای يك درخت.
و در وسط این معرکه کالولو پتو را برداشت و فرار کرد.
و بعدازآن کالولو هی خندید و هی خندید و هی خندید.