قصه کودکانه پیش از خواب
هفت جوجه اردک
نویسنده: مژگان شیخی
صبحِ آفتابی و قشنگی بود. هفت تخم اردک آرامآرام شروع کردند به ترک خوردن. ناگهان سه جوجه اردک، تخمهایشان را شکستند و سرشان را بیرون آوردند. بعد یکی دیگر. خلاصه سه تای آخر هم تخمهایشان را شکستند و بیرون پریدند.
مامان اردکه آن دوروبر نبود. جوجه اردکها در مزرعهای به دنیا آمده بودند که رودخانهی بزرگی از آن میگذشت. جوجه اردکها از دور، برق نور خورشید را در آب دیدند. هنوز نمیدانستند که آن منظرهی قشنگ چیست.
یکی از جوجه اردکها گفت: «کوآک… کوآک… چقدر قشنگ! بیایید به آنجا برویم.»
بقیه، همه باهم گفتند: «کوآک… کوآک… بله… برویم.»
همه به راه افتادند و بهطرف رودخانه رفتند. چند مرغ کنار رودخانه میچرخیدند، جوجه اردکها را دیدند و گفتند: «قدقدقدا… مواظب باشید! نزدیک آب نروید! خطرناک است!»
جوجه اردکها در یک ردیف ایستادند و با اشتیاق به آب نگاه کردند. یکی از جوجه اردکها گفت: «کوآک کوآک… حرف مرغها را گوش نکنید. آنها ترسو هستند. بیایید توی آب برویم.»
دیگری میگفت: «نه، نه… باید به حرف خانم قدقداها گوش کنیم.»
آنها همینطور که باهم حرف میزدند و کوآک کوآک میکردند به لب آب نزدیک و نزدیکتر میشدند. تختهی کهنهای در گِل کنار رودخانه افتاده بود.
یکی از جوجه اردکها گفت: «بیایید روی این تخته برویم… اینطوری دیگر خطرناک نیست.» همه با خوشحالی فریاد زدند: «کوآک کوآک… چه فکر خوبی!»
بعد همه سوار تخته شدند. ناگهان تخته شروع کرد به تکان خوردن و روی آب رودخانه به راه افتاد. جوجه اردکها از خوشحالی بالهای کوچولویشان را به هم میزدند و کوآک کوآک میکردند. مرغها با نگرانی کنار آب ایستاده بودند و قدقد میکردند.
– قدقد… وای… قدقد چه بلایی سرشان میآید؟ الآن همه غرق میشوند… به آنها گفته بودیم که مواظب باشند.
آنها با صدای بلند قدقد میکردند؛ ولی جوجه اردکها آنقدر از خوشحالی جستوخیز کردند که تخته کج شد و جوجه اردکها تالاپی توی آب افتادند. آنها نفهمیدند چه شد. ناگهان بدون آنکه خودشان متوجه باشند پاهای زرد و کوچکشان مثل پارو به حرکت درآمد. همهی جوجه اردکها شروع به شنا کردند.
اردک کوچولوها کمی تعجب کرده بودند؛ ولی خیلی زود شروع کردند به کوآک کوآک کردن و فریاد زدند: «وای… آببازی چقدر خوب است.»
آنها شنا میکردند و اینطرف و آنطرف میرفتند. کوآک کوآک میکردند و آواز میخواندند.
(این نوشته در تاریخ 8 مارس 2022 بروزرسانی شد.)