قصه کودکانه
موشی که میخواست ازدواج کند
تو از همه قویتری!
– بازنویسی: سید حسن ناصری – احمد باقری نژاد
– برگرفته از: قصه های رنگارنگ 10
– برگرفته از: قصه های رنگارنگ 10
موش کوچولو تصمیم گرفته بود با قویترین موجود دنیا ازدواج کند. او به خورشید گفت:
«ای خورشید! تو از همه قویتری، مگر نه؟»
خورشید پاسخ داد:
«نه! ابر از من قویتر است، چون هر وقت بخواهد، جلوی روشنایی من را میگیرد.»
موش همین سؤال را از ابر پرسید.
ابر گفت:
«نه! باد از من قویتر است، چون به هرکجا که دلش بخواهد، مرا با خود میبرد.»
باد با شنیدن این حرف گفت:
«نه! کوه از من قویتر است، چون جلوی حرکت من را میگیرد.»
اما کوه گفت:
«نه! موش کوچولویی هست که از من قویتر است، چون بدنم را سوراخسوراخ میکند و توی آن لانه میسازد. ولی من نمیتوانم جلویش را بگیرم.»
و اینطور بود که موش قصهی ما فهمید خودش هم قوی است و با موش دیگری مانند خودش ازدواج کرد.