قصه کودکانه
مورچه دونده
به نام خدای مهربان
یکی از روزهای قشنگ بهار، مورچه کوچولو وقتی از میان جنگل میگذشت، حیوانات زیادی را دید که اطراف یکی از درختها جمع شدهاند و کاغذی را که روی درخت چسبانده شده میخوانند. مورچه کوچولو جلو رفت و از آقا روباه پرسید: «اونجا چی نوشته؟ قد من نمیرسد که کاغذ را بخوانم.»
آقا روباه گفت: «نوشته، هفته آینده مسابقه دو در جنگل برگزار میشود و همه حیوانات میتوانند در این مسابقه شرکت کنند.»
مورچه کوچولو با خوشحالی گفت: «یعنی مورچهها هم میتوانند شرکت کنند؟»
آقا روباه با صدای بلند خندید و گفت: «میتوانی شرکت کنی. اما باوجود حیواناتی مثل من یا خرگوش چطور ممکن است برنده شوی؟»
مورچه کوچولو خودش را کنار کشید و به فکر فرورفت.
از فردای آن روز مورچه کوچولو صبح زود بیدار میشد. با سر زدن آفتاب از لانهاش بیرون میآمد و شروع میکرد به ورزش کردن و دویدن دور جنگل. وقتی روز به نیمه میرسید و خورشید در وسط آسمان میدرخشید، بقیة حیوانات از لانههایشان بیرون میآمدند و با دیدن تلاشهای مورچه کوچولو به او میخندیدند.
خرگوش خانم میگفت: «فکر میکنی میتوانی از من تندتر بدوی؟»
سنجاب قهوهای دم قشنگش را جمع میکرد و میگفت: «تا وقتی من هستم چطور یک مورچۀ ضعیف میتواند برنده شود؟»
ولی مورچه کوچولوی ما، بیتوجه به این حرفها، تمرین میکرد و تمرین میکرد. بالاخره روز مسابقه رسید. تمام حیوانات، آن روز زودتر از همیشه از لانههایشان بیرون آمدند و منتظر شروع مسابقه شدند. شرکتکنندگان مسابقه سر جاهای خودشان ایستادند؛ آقا روباه، خرگوش خانم، سنجاب قهوهای، موش خاکستری، سمور بازیگوش و خیلی حیوانات دیگر و آخر از همه مورچه کوچولو ایستاده بود.
جغد عاقل که داور مسابقه بود با صدای بلند از همه خواست ساکت باشند. ولی صدای خنده و شوخی از همه طرف بلند بود و بیشتر آنها هم به مورچه کوچولو میخندیدند.
مدتی طول کشید تا همه ساکت شدند و شرکتکنندهها هم حاضر و آماده سر جای خودشان قرار گرفتند و جغد عاقل شروع مسابقه را اعلام کرد. با صدای هیاهو و دادوفریاد حیوانات، شرکتکنندهها شروع به دویدن کردند. خرگوش خانم خیلی زود از همه جلو زد، و پشت سرش آقا روباه و سنجاب قهوهای میدویدند. هر دسته از حیوانات دوست خودشان را تشویق میکردند.
در همین موقع نگاهشان به مورچه کوچولو افتاد که با سعی و تلاش میدوید. اما وقتی خرگوش خانم به خط پایان رسید، مورچه کوچولو هنوز بهاندازه یک قدم هم جلو نرفته بود. حیوانات با صدای بلند به مورچه کوچولو خندیدند تا اینکه جغد عاقل، پایان مسابقه را اعلام کرد.
همه، اطراف جغد عاقل جمع شدند. جغد عاقل جایزۀ اول را به خرگوش خانم داد. خرگوشها هورا کشیدند و دست زدند، جایزه دوم به آقا روباه رسید که بین هیاهو و تشویق روباهها آن را گرفت، و جایزه سوم را هم به سنجاب قهوهای دادند و همه سنجابها با خوشحالی دست زدند.
در همین موقع، جغد عاقل گفت: «خرگوش خانم و آقا روباه و سنجاب قهوهای قبل از حیوانات دیگر به خط پایان رسیدند و باید جایزهها را میگرفتند. اما تمام خرگوشها و تمام روباهها و تمام سنجابها تند میدوند، و برای برنده شدن در مسابقه تلاش زیادی نکردند، به همین خاطر ما جایزه اصلی و بزرگ مسابقه را به حیوانی میدهیم که بیشتر از همه برای این مسابقه تمرین کرد: به مورچه کوچولو!»
مورچهها قبل از همۀ حیوانات شروع به دست زدن کردند. ولی بهزودی خرگوشها و روباهها و سنجابها و همه حیوانات برای مورچه کوچولو دست زدند. جغد عاقل، جایزه اصلی را به مورچه کوچولو داد که خسته ولی خوشحال بود. مورچه کوچولو فهمیده بود برنده شدن در مسابقه مهم نیست و چیزی که اهمیت دارد «سعی و تلاش» است.