قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 1

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 2

من، طوطی و پدربزرگ

این داستان:

زرافه مهربان

نوشته: احمد عربلو
تصويرگر: عليرضا اسدي

١. آن روز، وقتی‌که با پدربزرگم و طوطي از باغ‌وحش برگشتيم، همه‌اش به فکر جانورهاي باغ‌وحش بودم. حتي شب، موقع خواب به آن‌ها فکر می‌کردم.

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 3

٢. آن‌قدر فکر کردم که خواب عجيبي ديدم.

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 4

٣. خواب ديدم که سه‌تایی در يک جنگل بزرگ گم‌شده‌ایم!

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 5

٤. ناگهان …

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 6

٥. هر سه تاي ما با وحشت فرار کرديم.

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 7

– واي! می‌خواهد ما را بخورد!  بدو نبات جان. واي …

٦. به يک پل رســيديم، اما از بخت بد، پل خراب شــده بود و آقا شيره داشت به ما می‌رسید.

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 8

٧. داشتيم نااميد می‌شدیم که یک‌دفعه اتفاق عجيبي افتاد.

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 9

٨. يــک زرافه‌ی مهربان به‌طرف ما آمد و کار عجيبي کرد.

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 10

٩. زرافه‌ی مهربان ما را نجات داد.

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 11

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 12

١٠. صبح که از خواب بيدار شدم، اولين کاري که کردم به سراغ پدربزرگم رفتم و خوابم را برايش تعريف کردم. خدا خدا می‌کردم که مسئولان باغ‌وحش، چند تا زرافه هم به باغ‌وحش بياورند…

قصه کودکانه من، طوطی و پدربزرگ در باغ وحش 13

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *