قصه-کودکانه-قوی‌ترین-قورباغه‌ی-برکه

قصه کودکانه: قوی‌ترین قورباغه‌ی برکه

قصه کودکانه پیش از خواب

قوی‌ترین قورباغه‌ی برکه

نویسنده: مرجان کشاورزی آزاد

به نام خدای مهربان

یک صبح قشنگ بهاری، قورباغه کوچولو از خانه‌اش بیرون آمد تا توی آب برکه صورتش را بشوید. وقتی عکس خودش را در آب دید، کمی فکر کرد و گفت: «نه، این‌طور نمی‌شود. من باید بزرگ‌ترین و قوی‌ترین حیوان این جنگل بشوم، این دست و پای کوچولو به درد هیچ کاری نمی‌خورد»

قورباغه کوچولو راه افتاد رفت توی جنگل، رفت و رسید به آقا خرگوش، با خودش گفت: «وای او چقدر بزرگ است!»

و رو کرد به آقا خرگوش و گفت: «آقا خرگوش شما چه می‌خورید که این‌قدر بزرگ شده‌اید؟»

آقا خرگوش گفت: «من هویج می‌خورم. برای همین هم این‌قدر بزرگ و قوی هستم»

قورباغه کوچولو باعجله رفت و یک هویج بزرگ و شیرین پیدا کرد و شروع کرد به خوردن آن. ولی خیلی زود از خوردن هویج دست کشید و گفت: «بی‌فایده است، من هویج دوست ندارم. باید برم و یک حیوان بزرگ دیگر پیدا کنم.»

راه افتاد و رفت تا رسید به آقا سنجاب و با خودش گفت: «وای چه دُم قشنگی، به‌به چقدر بزرگ است.»

از آقا سنجاب سؤال کرد: «آقا سنجابه، شما چی می‌خورید که دُمِ به این قشنگی دارید؟»

آقا سنجاب خندید و گفت: «من گردو خوردم، فندق خوردم، دانه‌های خوشمزه خوردم، برای همین هم دمم بزرگ و قوی شد.»

قورباغه‌ی بازیگوش دوید و رفت از درخت بزرگ جنگل گردو چید و شروع کرد به خوردن؛ اما بازهم از مزه‌ی گردو خوشش نیامد. به خودش گفت: «من قورباغه هستم، نمی‌توانم گردو بخورم، می‌روم تا یک حیوان بزرگ دیگر پیدا کنم.»

رفت و رفت و رفت تا رسید به آهو خانم.

به آهو خانم گفت: «سلام آهو خانم، شما خیلی بزرگ و قوی هستید، چه می‌خورید که این‌قدر بزرگ شده‌اید؟»

آهو خانم خندید و گفت: «من علف‌های خوشمزه و تازه‌ی جنگل را می‌خورم. برای همین هم این‌قدر بزرگ و قوی هستم.»

قورباغه کوچولو بی‌معطلی دوید و رفت سراغ علف‌های سبز و تازه‌ی جنگل و تا می‌توانست خورد و خورد. ولی مزه‌ی علف به نظرش اصلاً خوب نیامد. این بود که گفت: «نه، می‌روم پیش یک حیوان بزرگ دیگر و از او می‌پرسم چه خورده که بزرگ شده.»

و رفت و رفت تا رسید به آقا فیل. با صدای بلند گفت: «آقا فیل، آقا فیله…»

اما آقا فیل اصلاً صدای قورباغه کوچولو را نمی‌شنید. این بود که جستی زد و از روی شاخه‌ی درخت پرید روی سر آقا فیل و زیر گوشش داد زد: «آقا فیل، می‌شود بگویی که چه غذایی می‌خوری که این‌قدر بزرگ شده‌ای؟»

آقا فیل با صدای بلند گفت: «برگ‌های خوشمزه‌ی درخت‌ها را می‌خورم.»

قورباغه کوچولو باعجله جست زد روی شاخه‌ی درخت نشست و شروع کرد به خوردن برگ‌ها؛ اما کم‌کم احساس کرد که دلش درد می‌کند. آخَر قورباغه‌ها که برگ نمی‌خورند؛ ولی قورباغه‌ی بازیگوش قصه‌ی ما آن روز هویج، گردو و علف خورده بود. حالا حسابی دلش درد گرفته بود.

آقا فیل وقتی دید قورباغه کوچولو دل‌درد دارد، او را آرام با خرطومش بلند کرد و برد پیش آقای جغد. آقای جغد دکتر جنگل بود. وقتی قورباغه کوچولو را دید او را روی یک برگ بزرگ خواباند و از او مراقبت کرد.

قورباغه وقتی حالش کمی بهتر شد همه‌ی ماجرا را برای آقای دکتر تعریف کرد.

آقا جغد کلی به نادانیِ قورباغه کوچولو خندید و گفت: «تو یک قورباغه هستی و فقط باید حشره‌های مرداب را بخوری، هیچ‌وقت یک قورباغه مثل خرگوش و آهو و فیل بزرگ نمی‌شود. اگر آن‌قدر بزرگ بشوی دیگر نمی‌توانی توی آب برکه شنا کنی. دیگر نمی‌توانی روی برگ‌های نیلوفر دراز بکشی و به آسمان نگاه کنی.»

قورباغه کوچولو گفت: «نگاه کن! دست و پای من خیلی کوچک و لاغر هستند، من می‌خواهم بزرگ و قوی بشوم.»

آقا جغد گفت: «تو می‌توانی قوی‌ترین قورباغه‌ی برکه باشی.»

قورباغه کوچولو گفت: «چطوری می‌توانم قوی باشم؟»

آقا جغد جواب داد: «باید هرروز ورزش کنی، مثل یک قورباغه‌ی زرنگ شنا کنی و تنبل نباشی، آن‌وقت می‌بینی که چقدر قوی می‌شوی.»

قورباغه کوچولو، برکه و برگ‌های نیلوفر را خیلی دوست داشت، دلش نمی‌خواست آن‌قدر بزرگ بشود که دیگر نتواند در برکه زندگی کند. وقتی حالش کاملاً خوب شد، به برکه برگشت و زرنگ‌ترین و قوی‌ترین قورباغه‌ی برکه شد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *